ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
داستانهای کوتاه درحال تایپ
داستان کوتاه خُضاک دخت | نویسنده ارغنون
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="سِرمه., post: 293169, member: 6671"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]*** مژگان بلند درهم تنیدهاش را بیشتر فشرد. آفتابِ سحری، بر صورت نیلوفر چون رد پای سختِ حیوان درندهای نشسته بود و قصد دریدن خوابش را داشت. خوابی که یک ساعت هم از آن نمیگذشت. با باز کردن تیلههای نظرش بر بیداری، فاطمه را درحالی که بر نوک پنجههایش ایستاده بود و تنگ بلورین ماهی قرمز کوچکشان «مینو» را در دست داشت، دید. فاطمه، با بیحواسی درب اتاق را باز گذاشته بود و با آنکه قصد بیدار کردن نیلوفر را نداشت اما از شدت اندوه، یادش رفته بود که نیلوفر تازه به خواب رفته بود.[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- فاطمه! نیلوفر که برای بار سوم او را صدا میزد، شاکی و با صدای خشداری که ناشی از زمزمههای بیش از حد شبانهاش بود، باری دیگر اسمش را بر ل*ب آورد. فاطمه، روی درهماش را به او کرد و با یک قدم بلند، بر فرش گلدار اتاق نشست. [/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- مینو تکون نمیخوره. نیلوفر با حیرت تنگ را از دستان او گرفت و ل*ب زد:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- یعنی چی تکون نمیخوره، این چرا ورم کرده؟[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- منم نمیدونم دادا، شاید غمباد گرفته! نیلوفر گوش او را برای ثانیهای گرفت و ادامه داد:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- تو از کجا میدونی غمباد چیه بچه!؟ فاطمه گوشش را مالش داد و چشمانش را در حدقه چرخاند:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- نمیدونم که، ماما همیشه میگه غمباد گرفتم، بعد میشینه یه گوشه و تکون نمیخوره، حالا مینو هم غمباد گرفته. نیلوفر آرام سرش را تکان داد و با برخاستن، تنگ محتوی ماهی مرده را نیز با خود بلند کرد. هر دو به دنبال راهی بودند تا بفهمند چرا ماهی زیبای کوچکشان ورم کرده و بیحرکت روی آب است. با رسیدن به آشپزخانه، تیام که با یک دست موهای خرماییِ مواجش را جمع کرده بود و با دست دیگر ماهی هوور را به آبلیمو میغلتاند، به سمت آنها برگشت و با نگاهی که سرتاپایِ نیلوفر را تجزیه میکرد شروع به سخنرانی کرد:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- نیمه رویِ شما به خیر خانوم بزرگ، خوش اُوِیدی سِرفرازمون کردی، چه خبره دیارت نی. (ظهر شما به خیر، خوش آمدی. کم پیدایی.) فاطمه با ناراحتی میان حرفهای مادرش پرید:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- مُم، مینو تکون نمیخوره، توی دلش باد کرده، میخوایم آبشُ عوض کنیم. تیام دوباره سرش را به کارش داد و زیر ل*ب نجوا کرد:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- ایَم از برکاته اُوِیدن داداته! سپس بلندتر ادامه داد:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- بیاید برید، فقط سلو برید به در تاس پلو دس نزنین که مهمون داریم. (سلو: آهسته، تاس پلو: قابلمه دربدار) نیلوفر سکوتش را شکست و با تعجب گفت:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- مهمون؟ تیام زیر برنج را کم کرد و نگاه تیز سرمه کشیدهاش را به چشم او فرستاد:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- تو مهمونی! وا خود تونَم دخترهی پَدُهته! (پَدُهته: فاسد) فاطمه درحالی که شیرآب را باز گذاشته بود تا سرد شود، بیخبر از همهچیز کلمهی «پَدُهته» را پژواک کرد و سپس انگار که کشفی عمیق کرده باشد و یا آخرین اختراع علمی جهان مربوط به او باشد فریادکشان گفت:[/FONT][/SIZE] [SIZE=18px][FONT=Gandom]- یکی از مردایی که دیشب دم خونه جمع شده بودن اینو بلند گفت، معنیش چیــه؟ اصلا نمیدونم چیکار داشتن اینجا! نیلوفر با دستهایی که لرزش نامحسوسشان این روزها محسوس شده بود، تنگ را از او قاپید و ل*بهایش را به قصد گفتنِ «حتما مرده.» باز و بسته کرد. با ترک آشپزخانه، به این فکر ابلهانه که نکند شاید واقعا مینو، ماهی سرخ پولکپولکیِ مورد علاقهی خواهرکش، به خاطر برگشت او مرده است افتاده بود و لرزان، تنگ را به خود میفشرد.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار رمان
داستانهای کوتاه درحال تایپ
داستان کوتاه خُضاک دخت | نویسنده ارغنون
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…