نیچه هنر را برتر از حقیقت میداند و میگوید اگر هنر نبود حقیقت ما را نابود میکرد اما حقیقت در نظر او، چنانکه اشاره رفت، امری متکثر و نسبی و جعلی و غیرواقعی است و در چهارچوب پرسپکتیوها و برداشتها و نگرشهای متضاد فلسفی معانی متعددی مییابد. قابل ذکر است که امر حقیقی در عرف فلسفههای جزمی، مفهومی واحد است و کلیت و جامعیت دارد و اطلاق آن به مصادیق متعدد از کلیت آن نمیکاهد. (نیچه حقیقت را نوعی خطا میشمارد.) دکارت حقیقت را یقین ذهنی میدانست. کانت بین حقیقت شبه متعالی و حقیقت تجربی قائل به تفکیک بوده و حقیقت را به انتزاعی و انضمامی قسمت میکرد.از عصر رنسانس، حقیقت به علم جدید تعلق گرفت به همین اعتبار امر حقیقی عبارت گردید از چیزی که از طریق شناخت علمی دانسته شود.
معیار دانایی و شناسایی در نظر افلاطون و اتباع او درجه اشراف به صور و مثل عالم بالاست و از آنرو که صور مزبور فوق حس ماورای طبیعیاند مبنای دانایی و علم ماورای طبیعی تلقی میشود. در نظر افلاطون هنر دو مرتبه از حقیقت و وجود فاصله دارد.
نیچه میگوید نسبت میان هنر و حقیقت نسبتی وارونه است. به گفته هیدگر اصل یا سرچشمه اثر هنری در تکامل تاریخ فکر گم شده است. اگر چیزی را در جایی بجویم که اصالتاً جایگاه نگاهداریش نیست. الکساندر دوما گفته است: راه خودمان را نمییابیم مگر آنکه مقصدمان را بدانیم.
● زمینههای درک
جوی آبی را بر روی شنهای تفته بیابان روان کنید تا ببینید چگونه توسط زمین بلعیده میشود. عامل گرمایی بیابان و ممکن نبودن استمرار آبهای روان شرطهایی است که اگر هم امکانپذیر گردد پاسخ و توقع ما بر روان شدن و جاری شدن به زمینه و بسترهای نگهداریاش کشیده میشود. خط آثار مدرنیسم را بگیریم و به سمت ابتدا حرکت کنیم به غار ولاسکو برسیم که فقط و فقط آثار هنری ما را رهنمود به جایی کرده که پاسخ بهتر و بیشتری نصیبمان میشود تا گمگشتگی در تاریخ اندیشه که امکان حرکت و تولیدات و ابزارش، ساحت دیگری را طلب مینماید، هرچند که اتصالشان گاهی برای بقا و ماندگاری ضروری و اجتنابناپذیر مینماید.
به عقیدهی جیانی واتیمو: اثر هنری به چیزی که صرفاً موجودیت دارد غیرقابل تحویل است و این امر از شبه سوژه بودن اثر معلوم میشود، بهطوری که اثر هنری نمیگذارد تا همچون یک شیء در عالم به حساب آید؛ بلکه خود را همچون نظرگاهی عام و بدیع بر عالم نمایش میگذارد. حال آنکه هیدگر، در سرآغاز اثر هنری یک اثر هنری را مبنای بنیان عالم میگیرد. در هر اثر هنری حقیقت شیء در اثر به ظهور میرسد... و عالمی بنیان نهاده میشود.
آیا میتوان متصور شد که نگاهی به قوامیافتگی و سیر و سلوکهای تمامی رشتههای هنری با فرض عمر نوح به کلیدی دست پیدا نماید و چرایی، تخصصهای هنری با وجود استعداد بالا و ممارست درککننده تنها در یک یا چند رشته نزدیک به هم بیشتر امکانپذیر نگشته و نیست.
میتوانیم معرفت و ظرفیتی را که با ممارست و پشتکار به عمل میآید قسمتی از آنرا ذاتی بدانیم که نمیتوان در هیچ مرکز علمی و نزد استاد کارآزمودهای آموخت و قسمتی هم حز با آموزش و تجربهاندوزی ممکن نیست؛ اما درک فقط یک اثر هنری نیاز توأماً و هماهنگی میطلبد که گاهی به هنر منتهی میگردد و از اسارت دانش خارج میگردد. برای درک صحیحتر، مخاطب بهقدری باید توان و تأمل لازم را به خرج دهد که ذوق خود را از تأثیر و نفوذ فضای حاضر در آن مصون نگه دارد. با وجود توانایی دریافت شور و شوق و تبدیلش به تجربه برای درک مناسبتر اثر.
عشق آن شعله است کو چون برفروخت
هرچه جز مع*شوق است باقی جمله سوخت
«مولانا»
در نظر فلاسفه اسلامی قوه خیال از قوای باطنی نفس حیوانی است. بدین معنا در نظر آنها نفس حیوانی دارای قوای نباتی و حیوانی و انسانی است. آنها قوای مدرکه نفس حیوانی را به قوای ظاهری و قوای باطنی تقسیم میکنند. قوای ظاهری عبارتاند از بینایی شنوایی بویایی چشایی و بساوائی و قوای باطنی را عبارت از حس مشترک و هم حافظه و متصرفه میشناختند. در نظر فلاسفه علاوه بر امور جزیی و محسوس که به حواس ظاهری ادراک میشوند و نیز علاوه بر امور کلی و معقول که با عقل ادراک میشوند، امور جزیی دیگری وجود دارند که نه با حواس ظاهری آنها را درک میکنیم و نه با عقل که مدرک کلیات است. لذا باید بگوییم که این امور توسط حواس باطنی ادراک میشوند. این قوای باطنی یا مدرکهاند یا متصرفه. از این قوا آن که مدرکه است یا مدرک صور محسوسات است که در واقع قوهای است که در آن صور حواس خمسه جمع میشود و موسوم به حس مشترک است و یا مدرک معانی جزئیهای است که محسوس نبوده، اما قائم به محسوساتاند.
مثلاً قوهای که در آن حکم میکنیم این شخص دوست است و آن دیگری دشمن، این قوه را وهم نامیدهاند. هریک از این دو قوه (حس مشترک و وهم) خزانهای دارند. خزانه حس مشترک خیال است و خزانه وهم حافظه است. تا اینجا چهار قوه را برشمردیم اما قوه متصرفه قوهای است که در این صور و معانی جزئیه زمانی با ترکیب و زمانی با تحلیل تصرف میکند و قوه مفکره نیز نامیده میشود.
آدمی به خودی خود اشیا را آنچه هستند درک نمیکند و تحتتأثیر عناصر مختلف از درک آنها دور میماند. همه متفکران به این نکته اذعان داشتهاند. از اینرو، متفکران دینی حصول ادراک به عالم واقع و حقیقت را به قدر طاقت بشری میدانند. به اعتقاد متفکران اسلامی، بیتوفیقات الهی درک کلی اشیا حاصل نمیشود و سعی و طلب مقدمهی این توفیق است.
عرفا میگویند: که کار عقل اثبات کردن معقول است نه به معقول رسیدن، اما کار عشق چیست؟ عشق معقول نمیبیند چیزی را اثبات نمیکند، بلکه همانند شعله میسوزد و میرود.
حقایق کلی در ذات خود محقق و معلوماند. معرفت انسانی نتیجه مشاهده و سازمان دادن ـ یعنی قوه تشخیص حقایق ابدی و سود جستن از آنها در منظم ساختن امور این جهانی است ـ دنیای یک آدم ابله و یک مرد متفکر است، مثلاً شکسپیر یکی است ولی این شکسپیر است که میتواند از به هم بافتن رشته مشاهدات خود طرحی سرشار از معنا و زیبایی بهوجود آورد. از اینرو، بهتر است که ما کمتر به حواس و بیشتر بر احساس خود اتکا ورزیم. حواس، دنیای ظواهر و دنیای نمودها را به ما میشناساند، ولی این احساس ما را به دنیای واقعیتی که در ورای ظواهر و نمادها قرار دارد یعنی دنیای شیء بالذات، راهنمایی میکند.
دنیای نمادها که بهوسیله حواس ادراک میشود، مانند تودهای از سنگ و خاک و آجر و آهن و شیشه و چوب است؛ اما دنیای بود یا واقعیت که بهوسیلهی احساس درک میشود مانند عمارتی است علی و کامل که از همان مصالح برهم انباشته به صورت واحد زیبایی مطابق اصول معماری ساخته شده است... ما از این دنیا چیزی جز اینکه از آن درک میکنیم نمیدانیم.
● واقعیت در فلسفه و نظر
فلسفه همواره واقعیت را مورد سؤال قرار داده و شاید مهمترین و اساسیترین بحث فلاسفه درباره واقعیت بوده است. ژانوال در کتاب «بحث در ماوراءالطبیعه» درباره واقعیت مینویسد: لفظ واقعیت معانی مختلفی دارد. کانت میان واقعیت امکان، و واقعیت ضرورت فرق گذاشته است.
پل فولکیه در کتاب فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه در تعریف مذهب اصالت واقعیت (یا اصالت واقع) مینویسد: میتوان بهطور کلی چنین گفت که آن عبارت از وضع و حالتی است که، با ابتدای به آن، به امری که موجود در متن واقع و ثابت در ظرف خارج انگاشته میگردد اهمیت اصلی و ترتیب اثر خاص داده شود، با این حال که به اختلاف امور واقع در خارج، که مورد ملاحظه قرار میگیرد، این تعبیر نیز اطلاعات متمایزی پیدا میکند. بدین بیان:
۱) مذهب اصالت واقعیت عملی، یا واقعبینی ـ به اصطلاح متداول در زبان فارسی امروزی و آن عبارت است از تلقی واقعیات امور و سازش بدانها با تیسر خاصی برای تحصیل بهترین ثمره عملی ممکن از آنها...
۲) مذهب اصالت واقعیت نظری یا فلسفی ـ که برحسب آن شناسایی ما به امور خارجی است که تعلق میگیرد و نه فقط به صرف ادراکات ما نسبت به امور خارجی.
معلوم است که آنچه اینجا مورد نظر ما است و اکنون باید به بحث و گفتوگوی در آن وارد گردیم همان مذهب اصالت واقعیت نظری یا فلسفی است.
از مراتب فوق میتوان دریافت که انسانها از واقعیت تصورات مختلفی دارند و درک واقعیت به نوع تفکر و اصول جهانبینی هر فردی رجوع میکند. به همین دلیل کل واقعیت و کلیات امور برای همگان قابل دسترسی نیست، چنانچه مولانا در ابیاتی به این حقیقت اشاره میکند.
پیل اندر خانه تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هرکسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیاش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودان استش نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن بر او چون باد بیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هریک چون جزوی رسید
فهم آن میکرد هر جامی تنید
از نظرگه گفتشان بُد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف