اتمام یافته دلنوشته من غمگین وجودم | blue berry کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

(به نام خدا)

مشاهده فایل‌پیوست 4054

دلنوشته: من غمگین وجودم

نام نویسنده: معصومه نجاتی

ژانر: عاشقانه، تراژدی

سطح: محبوب

ويراستار: @ReiHane

مقدمه:

صدای سکوت شب در میان خیابان‌های خالی از احساس، اکو می‌شود و گوش‌هایم از حجم فریاد سکوت کر می‌شود!
من در میان هجوم بی‌‌رحمانه خاطرات، گوشه‌ی تاریک درونم، اشک بی‌کسی جاری خواهم کرد و چشمان خیس از بارش نگاه تو را برهم می‌نهم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فریاد که می‌زنی انعکاس صدایت در دل کوه، بازتاب تکرار افکار منزجرکننده احساست را با سیلی در صورتت می‌کوبد؛ آنگاه که شنونده‌ای نمیابی که پای حرف‌های دلت بنشیند و شانه‌ای که تکیه‌گاه هق‌هقت باشد.
بغض‌هایت راه گلویت را سد کرده، دیگر اشکی سرازیر نمی‌شود از چشمان یخ زده‌ات.
قلبت از تپش‌های از سرذوق به سوت ممتد دستگاه احیا تبدیل خواهد شد و سردی تمام وجودت را دربرمی‌گیرد .
دیگر نه نگاهی دلت را می‌لرزاند و نه برگشتی تو رو سر ذوق!
آن لحظه سکوت را با سکوت روشن خواهی کرد و دود غلیظش درچشمان کسانی می‌رود که در برابر احساس تو بی‌تفاوت گذشتند!
مجسمه‌ای سرد و مغرور که دگر نای جنگیدن نخواهد داشت و بنشسته بر کنج تنهایی خویش، حصاری محکم و ضد نفوذ دور تا دور احساس کودکانه‌اش خواهد کشید.
حسرت، امید، شور، عشق، برباد می رود و تاب رخت برمی‌‌بندد از توان دگران...
اه... امان از این دگران... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قدم‌هایم را آرام برمی‌دارم، که مبادا ترک بردارد بغض شب در پس خیابان‌های خیس از اشک آسمان!
کام می‌گیرم عمیق از سیگار بنشسته بر کنج ل*ب‌هایم و ریه‌‌هایم مملو از حسرت خواهد شد.
چشم می‌بندم آرام و قطره اشک داغی لجباز از گوشه چشمانم پای در دنیای سرد و خاموش سنگدلان می‌گذارد و تولدی از جنس غم و سکوت در پس تردیدهای این روزهایم اتفاق خواهد افتاد.
آه ثانیه‌ها کشنده‌‌ترین سرطان زندگیم شده‌اند و تن رنجورم را به کام مرگی ابدی خواهند کشانید.
دو لبه کت خیس از بارانم را بهم نزدیک خواهم کرد درحالی که لرز خفیفی از سردی نگاهت تمام وجودم را دربرگرفته است.
سکوت شب را هق‌هق قلب کوچکم خواهد شکست و گوش‌های کر شده‌ی سرنوشت که فریاد‌های خاموشم را هرگز نخواهد شنید.
آه این روزهای کسالت بار تردید تا به کجا مرا یدک می‌کشند؟
سوزش انگشتانم از داغی سیگار غم که به انتهای خویش رسیده است و افکار سرگردانی که مرا در خود خواهد بلعید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین