دلنوشته [ بهاره کیانی قلعه سردی ]

در این تاپیک دلنوشته‌های بهاره کیانی قلعه سردی قرار می گیرد.
در صورت هرگونه تکرار پست لطفا به من اطلاع بدهید تا دلنوشته ای رو جایگزین کنم.
از مدیر عزیز بخش هم می خواهم در صورت اشتباه بودن جای تاپیک به مکان درستش منتقل کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلنوشته اول:
بهـارم، بی‌تــو چون پاییــز غم انگیزُ
دو چشمانم چو ابرانِ بهاری خیس و گریان
وجـودم بی تو چون،اوج زمستــــان،
نبودت بر دلـــم داغـــی نَهَــد
سوزان تر از گرمایِ تابستان!

چگونه من بگویم شرحِ حالم را
پس از تــو!؟
که آتش بر وجودم شعله افکنـده

همان لحظه،که از سرمایِ تنهایی
چو یخ بَنــدان بُوَد، آهِ دلِ تنگــم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلنوشته دوم از این بانوی خوش نویس:
امان از وقت دل دادن
امان از این منِ بی من

امان از من، بدونِ تو
امان از تو، بدونِ من


امان از هجرت و دوری
امان از روزِ بی روزی


امان از تو، امان از من
امان از بی کسی مُـردن

امان از وقتِ غم خوردن
امان از بودن و مُـردن...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلنوشته سوم:
بعد از این،شب‌تاسحر باغصه‌هابیدار...نه
چشم‌های منتظر، هی بر در و دیوار...نه

مثل یک ویرانـه گردیده دلم، اما بدان
باز هم می ‌سازمَش،اما به دست یار... نه

من به دین چشم تو ایمان کامل داشتم
این مسلمانی ولی با کعبه‌ی بُـت‌دار... نه

زندگی بخشیده بودی با تپش های دلت
با تب عشق تو میمردم ولی، این‌بار... نه

درد دل هایم اگر با سختی دیوار هاست
بعد از این دل شادی ام با دلبر و دلدار نه

هرچه از دستت کشیدم،عشق معنا کردمش
"بعد ازاین‌تنهاشدن عشق‌است،اماخوار...نه"*

دل نمیگیرد دگر هرگز سراغ عشـق را
گرچه‌عمری‌با دعا میخواستم، اینبار...نه

اعتمادم بر تو در هر بار، زخم پشت شد
گر گذشتم از گناهت، از تو این انکار...نه

هرچه از دستت رکب خوردم،گوارای دلم
روبه‌رویم بودی اما، جُرم خود اقرار... نه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلنوشته چهارم:
کم محلی های قلبم از سر تحقیر نیست
حتم دارم که سلام گرگ بی تزویر نیست

سینه ام را غم گرفت از خنده‌ی بودار تو
دلخوری های پیاز،ازطعنه‌های سیرنیست

بر مسیر فرش دل صد ها گره انداختی
بازهم گفتی که‌این تقدیر بی‌تاثیر نیست

خواب مرگ آرزو های مرا دیدی ولی
آن نگاه قاتلت‌خود کمتر ازصد تیر نیست

گفته بودم روزگارم با تو بهتـر میشود
حال دیگر، حالِ دل را چاره‌ و تدبیر نیست

در عزای نو عروس تیره بخت آرزو
چشم شور حاسـد‌ان هرگز که ‌ بی‌تقصیر نیست

با تو بودن بعد از این مثل خیال خام شد
غیر از این در باورِ من قابل تعبیر نیست

دل از آن وقتی که زخمی غم و تردید شد
مثل آن سنگی شده که قابل تغییر نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پنجمین دلنوشته
هرچه خـوبی بود، او از این و آن برداشتـه
بی‌گمان حتی کلاهِ این جهـان برداشته

دیدگانش چون رقیبـان خـدا بودند و او
رنگ چشمش را، به رنگ آسمـان برداشته

دیدنش احساس خوبی را به ‌دل‌ می‌داد،چون
عشـق را از شور و حال هر جـوان برداشته

عطر او، اغواگر هر کس از او بو بُرده بود
عطـر شب، از یاس،،، روز از ارغوان برداشته

تیر "آرش" مرز ایران‌ را مشخص‌ کرد، چون
از کمانی‌ های ابرویش، نشان برداشته

با وفا ، یک رنگ ،،، اما جلوه‌ی زیبای او
رنگ‌بندی‌ های خود را از خزان برداشته

شک ندارم با تمام دل‌ بهاری‌های خود

مهر را، از دست فصل مهرگان برداشته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رهــا یعنی رهائیـــدن
رهــا از بند و بالیــدن
رها از مرگ و از برزخ
رهـــا از آتـــشِ دوزخ
رهـــایی از پلیــدی‌ها
رهـــایی از نجُنـبیدن
رهـــا یعنی:
گذشتن از هجومِ خاطراتِ سرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Habib

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
52
پسندها
پسندها
252
امتیازها
امتیازها
33
سکه
0
به یـــادت زنــده می‌مانم
شبانگاه تا سحرگاه را
به یادت یک نفس خوانم
یکــایک من غزل‌ها را

نمی‌آید به چشم من
کمی خـواب و کمی رویــا
ولیکن باز می بینـم
رسیدن به تمام آرزوها را

نه خواب است و نه بیداری
نه مستی و نه هُشیاری
نمیدانم چه نامی برگزینم

بر ،چنین احـوال شیـدایی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"تا ابد اسطوره ی این قلب پردردم، تویی
معنی و منظور من، از واژه‌ی"مَردم"،
تویی

آنکه میگفت از خودش هرگز نمی‌راند مرا
آن زمان حتی‌که از لطف خدا طردم، تویی

با دعاهای نمازش شد، اگر که باوقار
سربلندی می‌کنم، هر لحظه و هر دم تویی

آنکه جان می‌کَند تا آرامشم حتمی شود
در عوض، من کم بلا بر او نیاوردم، تویی

آن که روزی هر وقار و اعتبارم داده بود
تا که روزی آبروی اسم او گردم، تویی

آنکه با کوچش، چنین پژمرد دنیای مرا
تا فراق او کند، افسرده و زردم، تویی

کاش قدرت داشتم، تا شاعر خوبی شوم
آنکه باید وجهه‌اش را، شعر می‌کردم تویی"

💙بهاره کیانی💙
 
عقب
بالا پایین