دلنوشته گلبرگ| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

[الماس]

هوالقلم

دلنوشته: گلبرگ
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
به قلم: نگین بای
ناظر و منتفد : @ملکه

مقدمه:
آرام و بی صدا
در قلبم سرک می‌کشی
لبخند می‌زنی و بعد می‌خندی
نمی‌دانی در یک نگاه عاشق شدن چه حسی دارد
نمی‌دانی بودنت در کنارم چه هیجانی دارد
جانِ من بسته به یک تار موی توست
خودت هم خوب میدانی
که چقدر دوست دارم
باور نمی‌کنی دوست داشتنت چقدر دوست داشتنی است
اما،
وقتی من می‌گویم
باورم کن جانان!​

 

[MonjiMonji عضو تأیید شده است.]

بسمِ آنکه قلمی را ثمر بخشید... .

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و شرایط تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.
| قوانین کلی تایپ |
| قوانین دلنوشته نویسی |
__________
برای دسترسی به تاپیک‌هایی مثل درخواست جلد، نقد و تگ و یا انتقال به متروکه، لطفا از تاپیک راهنما استفاده کنید.
| راهنمای جامع تالار |
__________
لطفا بر اساس فونت و آموزش‌های ذکر شده در تالار توسط مدیران، در تاپیک خود پست گذاری کنید.
| آموزش پارت گذاری |
__________
همچنین پس از ارسال حداقل 25 پست به جز پست مدیریت، پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی‌های لازم نیز انجام شود.
| اعلام اتمام اثر ادبی |

ا با آرزوی درخشش قلم شما ا
[ارادتمند شما؛ مدیریت تالار ادبیات]​

 

[الماس]

آسمان، مثل همیشه آرام بود
خورشید کم کم به آغو*ش دریا می‌رفت
و دریا نیز مشتاق گرفتن این گوی طلایی رنگ بود
این خورشید بود که داشت با رفتنش
مشعل های آسمان را خاموش می‌کرد
و تو با رفتنت قلب مرا!

 

[الماس]

گویا تابلوی آسمان را کسی رنگ می‌کرد
با قلم نابغه‌اش
صفحه‌ای پر نقش و نگار کشیده بود
در این تابلوی متحرک
صدای خش خش برگ های درختان
به هنگام قدم زدن هایمان
فضا را دل‌انگیز تر می‌کرد!.

 

[الماس]

ای یارم!
گوش بده به حرف هایم که همین و است و بس...
ابر زیبایم!
ببار که عطش عشق تو را در دل دارم...
من همانی‌ام که با دیدنت ذوق را کنار گذاشته‌ام،
بلکه خود را باخته‌ام
ای محبوب دل!
خواه بمان و خواه برو،
اما بدان که در طلوع و غروب خورشید انتظارت را می‌کشم.
و تنها یک لحظه با تو بودن آرزوی من است...