جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
معرفی کتاب مجموعه شعر محاوره ای و ترانه حرفای بی انتها
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
چندخطی خودمونی...
من خیلی چیزا میخواستم برات بگم، اما حرف برای گفتن زیاده و فرصت کم، به خاطر همین هم، همین اول میخواستم ازتون تشکر کنم که چند خطیرو مهمون من شدی و دومی هم برمیگرده به یکی دو روز قبل از چاپ این کتاب که داشتم به مطلبی که قراره بگم فکر میکردم. ماجرا از این قراره که ما آدمها شاید هر کدوممون یه دردهایی تو زندگی داشته باشیم اما همه مون یک نقطه مشترک یا بهتر بگم یه آرزوی مشترک هم میتونیم داشته باشیم. چهجوری بگم آخه شاید حتی نشه اسمشرو آرزو گذاشت!
شاید خیلی بزرگتر از این حرفا باشه، شاید بشه اونو توی جملهای زیبا و ناآشنا از یک کتاب دید، شاید توی یه نگاه مغموم؛ تو یه بغض؛ توی یه خشم ساده، تو سکوت یه چهره خسته؛ توی یه اندیشهی بارور بشه فهمیدش، میشه اونو توی خنده یا یه لبخند معمولی یا دلتنگی یه دوری ساده یا تو پینههای خشک دستهای کبود یه کارگر هم دید.بعضی موقعها باید با زنده موندن یا شاید با جون دادن ببینیمش، اون میتونه هر موقع اراده کنه بیاد، چه وسط جاده یا وسط میدون جنگ یا توی یه صندوقچهی خالی لابهلای عکسهای قدیمی، اون همهجا سر میزنه، هم بال داره، هم سینه خیز میره و هم میتونه از دیوار رد بشه، با این همه، گاهی اوقات، پشت درهای بسته جا میمونه ولی همیشه هست؛ حتی تو چیزهای خیلی پیش پا افتاده!
میتونیم با سفر کردن، با موندن یا شاید ترک کردن نشونش بدیم. ممکنه از پیشمون بره ولی خیلی زود برمیگرده و ما آدمها خیلی خلاصه بهش میگیم، عشق. به نظر من این همون، نقطهی مشترک همهی ما آدمهاس و کاری به چه شکلی بودنش ندارم، فقط امیدوارم همیشه عشق تو زندگیهامون باشه.
الهی آمین...
الیاس افتخارینژاد
نهم آبانماه یک هزار و سیصد و نود و چهار
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
«بابابزرگ»
یه عاشق، یه شمع سوختنی بودی، چراغ راه من، تو رفتنی بودی
یکم کاش بیشتر پیشم تو میموندی، تو تا هر وقت بودی خواستنی بودی
یکم کاش بیشتر تو پیش من بودی، یکم کاش بیشتر چشماتو میدیدم
درخت استوار زندگیم بودی اگه بودی هنوزم میوه میچیدم
بدون ساکتتر از دیوار میشه حالم، همون وقتا که عطر تو رو کم دارم
بیا که سخت درگیر زمستونم، بهارم باش تو خواب یا وقتی بیدارم
اگه باشی تو خوابم جشن میگیرم، تو از هر چی بگی من درس میگیرم
تو دستامو بگیر، من پایهی راهم، به جز دوریت، بهونه هم نمیگیرم
پر از خیزابههای دشت نمدارم، تو از هر چی بخوای، من اعتراف دارم
میون همهی پیچ و خم راهم، بیا بابابزرگ، من راه صاف دارم
تو خوابم نعرهها کردم کجا بودی؟ تو عمری بود که از خوابم جدا بودی
همش تو خواب و رویا دنبالت گشتم، نگو که تو همش پیش خدا بودی
همین ژاکت که از تو واسه من مونده، نشون میده چه قدر داغ تو رو دارم
ببین داغ دیدهام، بغض تو رو کردم، واسه خواب دیدنت روزارو میشمارم
دیگه خسته شدم از عکس تو قابت، آخه کم دیدمت من توی بیداری
محیا کن برام دیدار چشماتو، دارن بیرنگ میشن عکسای تکراری
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
«درای آهنی اتاق من»
درای آهنی اتاق من، رو به هیچ منظرهای باز نمیشه
خواستم عاشق یکی دیگه بشم، بعد تو هیچ عشقی دمساز نمیشه
بعد تو بغض تموم آسمون، جا میگیره تو ایوون دلم
حرفای نیمه تموم هر دومون، میشه خاشاک بیابون دلم
بعد تو احساس پوچی میکنم، دلمم راضی به هر کاری شده
نفسم حتی دیگه در نمیاد، همه دنیامم که تکراری شده
حالا این روزای سردمو ببین، بدون نگاه تو گرم نمیشه
کلی وصله پینه توی شعرامه، دل من با این چیزا نرم نمیشه
توی جمع احساس شادی میکنم میدونی؟ ظاهر من مهمتره
شایدم واسهی چند لحظه شده، تو و عشقت باید از یادم بره
اگه تو منو نخواستی، عزیزم، پس چرا هر شب تو خوابای منی؟
اینو نشنوم ازت یه موقعهای، که نمیتونی ازم دلم بکنی
اینو نشنوم ازت یه موقعهای که هنوزم، یکم عاشق منی
اینو نشنوم ازت یه موقعهای که هنوزم، یکم عاشق منی.
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
«مثل یه برگ زرد بیوارث»
مثل یه برگ زرد بیوارث، تو خاطرات تو رها میشم
محدود شدم اینجا به تنهایی، تنهایی راحت نیست خداییشم
ذهنم مثه دریای طوفانی، حرفام، یه بغض بیصدا مونده
من بیقراری میکنم اینجا با خاطرات که از تو به جا مونده
مفهوم رفتارت برام سخت بود، چیشد تو رفتی و منم راحت
از ردپاهای تو جا موندم، باید نمیکردم به تو عادت
حاضر جوابیهاتو نشنیدم، هر لحظه رفتارم مدارا بود
کور و کر و با حوصله بودم، حتی بهونههات زیبا بود
آن قدر من دلواپست بودم، که ماهیم تو فکر دریا نیست
آن قدر از راهت گذر کردم، که زخم پاهامو مداوا نیست
آویزهی گوشم نکردم من، تب نامههای توی پر درد
هر روز بیشتر نفهمیدم، مفهوم این دنیای نامرد
تو قرص و محکم، صاف ایستادی، هر لحظه تو باد و جلو طوفان
با این که تو باد، منو گم کردی، اما هنوز دارم بهت ایمان
ایمان من واسه غرورت بود، واسه همین سکوت کوبندت
من غرق میشم توی دیروزت، تو هم برو، به سمت آیندت
تو گرداب خاطرات تو، حتی رهایی، حکم زندونه
تو هر راهی رد پای تو، تو هر نگام اسم تو پنهونه
ترجیح میدم خاطراتترو، با این که میدونم کجایی تو
بیفایدس هر بار شروع من، چون باعث هر انتهایی تو
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
«یک عمر خواب بودم...»
عشق با تجاوز به غرور من، بیراهه رو راحت نصیبم کرد
گشتم مسیر با تو بودن رو، آن قدر گشتم، که شدم ولگرد
آن قدر خیالت تو سرم بود که، دنیامو غرق خواب و رویا کرد
از آرزوهام همه دل کندم، از غصههام و اشکای ولگرد
از فرط احساسم به عشق تو، من سینه خیر تا خواب تو رفتم
با تو، تو مرز خواب و بیداری از ترسم از فاصله میگفتم
بیدار شدم، چیشد، نمیدونم، کی گفت، به من چی گفت، نمیدونم
فهمیدم اینو تازه اونجا من، یک عمر تو خواب تو مهمونم
تازه چشمام به خونه افتاده، به خاکی که، رو قاب عکسامه
اینجا شبیه خونهی من نیست، تصویر تو، تو قاب عکسامه
جز ژاکت و شلوار بی رنگم، هیچکس و هیچ چیزو یادم نیست
از این سکوت بی در و پیکر، میفهمی تو این خونه آدم نیست
من شاد بودم در حضور تو، حالا شریکم، با در و دیوار
از شادیا هیچ انتظاری نیست، بیرحمن، کوتاه و بیتکرار
با تبصره تو پیش من بودی، بازیگردنیای تو بودم
بیقاعده رویای من بودی، کاش که منم، رویای تو بودم
یک عمر خواب بودم نفهمیدم، با عشق جز رسوایی راهی نیست
رسواییرو میشه تحمل کرد، اما واسه تنهایی راهی نیست
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
«تو با لحظهها صفا کن»
اگه دنیا لحظههارو ببره به نا امیدی
تو با لحظهها صفا کن، آخه دنیارو چی دیدی
آخه دنیارو چی دیدی، گاهی گریهاس، گاهی خنده
تو با لحظهها صفا کن، تو تموم راه جاده
پر خنده، غرق امید، تا یه روز بینهایت
تو با لحظهها صفا کن، همین اصل حقیقت
مثه آخر زمستون، تو با شادی همزبون باش
تو با لحظهها صفا کن، خندهی رنگین کمون باش
هر کی تو غما اسیره، یه اسیر گوشه گیره
اگه از دنیا رها بشه، با یه خنده جون میگیره
حواست به دنیا باشه، آخه دنیا مثه قنده
اگه شیرینیش زیاد شه، واسمون میشه زننده
عمر شادیهامون کوتاه، عمر سختیها بلنده
نذار امروزت تموم شه، که دیگه بر نمیگرده
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
«حرفای بی انتها»
بازماندههای من، یه مشت افکار مشغولن
یه کوه خاطرهی مرده، یه عمر اشکای مجهولن
تا تالاب چشمای تو، منو، مبهوت غم کرده
خیالت جمع که این آدم، به دنیا بر نمیگرده
یه جور لجبازی ممتد، یه مشت حرفای بی معنی
یه پیله دور دنیامه،پر از تکرار بدبینی
نه این که برده ی بودن، کنار یاد تو باشم
ولی میخوام یه چند وقتی، به دور از باد و طوفان باشم
میخوام راحت بشم، از این همه بن بست اندیشه
از این آزادی مضحک، از این افکار بیریشه
از این احساس مشکوکی، که شایستهی تشویشه
از این قلبی که میسوزه مثله یه گوله آتیشه
چه قدر بیرحم شده دنیام، غم فردامو میبینم
چرا بی معنیه حرفام، دارم دردامو میبینم
فقط تو خواب میدیدم، تو دستم دست تو باشه
میخواستم هر جوری میشه، دلم همدست تو باشه
به هر چی چنگ انداختم، نباشم خوار و پژمرده
میون این همه آشوب، یه دنیا فرصت مرده
میبینی، تا میخوام یکم فقط، فکر خودم باشم
یه لشکر یاد تو اینجان، نمیذارن که تنها شم
یه لشکر در نبود تو، یه لشکر از همه دردام
از آشوب غیاب تو، واسه نابودی دنیام
میبینی قافیههامم، کنار هم نمیسازن
چون این افکار پژمرده، دیگه شعر هم نمیسازن
چه قدر بیراهه من دیدم، ندیدم راه خوشبختی
کجاست اون مرد پر طاقت، کجاست اون کوه سرسختی
منی گه شونههام خالی، از آرامش دنیا شد
بهونههای تکراریت، عذاب خواب شبها شد
من ی که طرز رفتارم، با احساسم هماهنگ نیست
یه عمر تو این گوشم هیچ آهنگی خوش آهنگ نیست
همه حرفامو که گفتم، شاید این بود گناه من
نگو اینو، که تو چشمات نمیشه باز پناه من
نگو روشنی ها دورن، شدم با تاریکی همدست
چه حرفا رو نگفتم من، من همه حرفام، تو خوابم هست
خلاف روزگار بودن، میدونم، این که جالب نیست
مثه اون گوشه گیری که، به این زندگی، راغب نیست
بس که وابسته نبودم، به خودم، به تار و پودم
من سزاوار شکستم، پیش هر کسی که بودم
غیرقابل شنیدن، حرفهای آخر من
باز قبول شدن نفسهام، توی آزمون بریدن
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
دیگه مثل قبلنا نیست، که شنیدن، باشه کارم
حالا من میگم، تو گوش کن، تا نگی تنهات میذارم
ببین از نبودن تو، همه جادههارو گشتم
از خودم، از تار و پودم، از همه دنیا گذشتم
میبینی؟ هنوز میگم تو، چرا باز شدم صمیمی؟
بدیهات یادم نمونده، یار و غمخوار قدیمی!
یار غمخوار و قدیمی، ای تمام ناتمومم
من با تو انگیزه داشتم، من بدون تو تمومم
نه فقط به خاطر من، واسه دستات که نلرزه
واسه خندههاای سبزت که به دنیا بیارزه
واسه مهتاب که شبا شب، خندهی مارو ببینه
دزدکی از پشت شیشه ، خندهی مارو ببینه
واسه کابوسهای هر شب که بدون تو میبینم
واسه کلی حرف تازه، وقتی با فکرت مینشینم
واسه گوله کردن برف، بوی نم کنار بارون
واسه اثبات محبت تو وجود هردوتامون
واسه یه دنیا نشونه، یه قطار لذت کوتاه
واسه این همه بهونه، تو پیشم باش، تا ته راه
میدونم نیگی الان تو، اینا حرف تازهای نیست
من نمیتونم بمونم، با تو هیچ انگیزهای نیست
با این اعتراف تلخت، از چشایی که شدن خیس
هنوزم، میای، میدونم، این که خواستهی کمی نیست
یه درخت تو دست بادم، پر از تضاد و تلقین
یه بار عاشق سکوتم، مثه یه ترانه غمگین
یه جا اعتنا نکردم، به تموم این زمونه
یه جا منتظر موندم، واسه حتی یه نشونه
این همه تیره و روشن،تو وجود مبهم من
شاید حس کنی دیوونهام، از غم با تو نبودن
از ورای این همه حرف، پشت این تکرار دردا
تو رو تا همیشه خواستم، واسه امروز، واسه فردا
ما نداشتیم، یه کمی بغض، یه مشت عکس قدیمی
یه کمی عشق، یه کم شور، کلی حرفای صمیمی
اما هر بار تو رو دیدم، چشات، اسمم راحت صدا کرد
توی چشمات، یه معما، منو از دنیا جدا کرد
هیچی اندازهی چشمات، توی خاطرم نمونده
تو شریکمی تا هر وقت، که ازت خاطره مونده
چه جوری شدی شریک همهی دقایق من؟!
تو که دستانم نذاشتی، توی دست عاشق من
پیش من خنده نکردی، من که اشکاتو ندیدم
چرا رفتی، بیا برگرد،من که موهاتو ندیدم
من به جز دردای کهنه خیری از عشقت ندیدم
منو دست کم گرفتی، ولی اصلا نبریدم
تو که یک بارم نذاشتی جا بمونیم، زیر بارون
دوخط حرف عاشقونه، واسه لم*س سایههامون
ما با هم جایی نرفتیم، راه رفتنی، نداشتیم
ما تو اون مدت کوتاه، حرف پنهونی نداشتیم
از چی خاطره بسازم، از یه دوست داشتن ساده؟!
از توهم رسیدن، تو سراب تلخ جاده؟
ما اصلا با هم نبودیم، تو یه قاب عکس، دوتامون
از چی خاطره بسازم، وقتی دورن سایههامون
چه جوری شدی شریک، لحظات و باور من
غیرقابل شنیدن، قصههای آخر من
من سرآغاز شکستم،من شروع اشک جاری
تو یه تصویر، تا همیشه، تو خیالم موندگاری
واسه اینه نمیدونم، از کجا شروع کنم من
وقتی معنی غروبم، چه جوری طلوع کنم من
این همه تیره و روشن، تو وجود مبهم من
کار این روزامه انگار، محو پاییز تو بودن
توی تاریکی دنیام، بین این شبای یک دست
کلی حرف داشتم، نگفتم، همشون تو خواب من هست.
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
«تعریف خوشبختی»
چهرم مثل ابرای سنگینی، که پر شده از دود سیگارم
هر کی نگاهم کنه،فهمیده که من پر از فکرای بیمارم
انگار زمان، با من هماهنگ نیست، هر پلک زدن، قد یه دنیائه
اتمام این دنیای پر آشوب، تنها امیدم، توی فردائه
تو سرسرای ترک چشماتم، یک روز مونده به زمستونم
اما هنوز خیره به چشماتم، مجروح اشکای تو میمونم
یک بار نشد راحت بگم با تو، حرفایی که تو ظاهرم گم بود
با این همه پیمانهی صبرم، بیشتر از طعنه مردم بود
بیعانه میدم قلبمو شاید، حتی همین بیعانه باعث بشه
یک معجزه بین دوتا آدم، بین دوتا دیوونه حادث شه
به انتظار هیچ اعتباری نیس، اما به فردای تو خوشبینم
فردایی که من مرد دنیاتم، با تو سر یک سفره میشینم
شاید اگه تو سهم من باشی،سرشار خوشبختی نشم، شاید
اما باید کمتر بشه سختی، باید همین جوری بشه باید
باید حواسم پرت چشمات شه، باید به دنیای تو مدیون شم
باید سختگیری کنم هرجا، اما واسه تو خیلی آسون شم
اونجاس که هر چی غم دارم هیچه، هر چی به جز تو، واسه من پوچه
با تو، تو هر راهی برم خوبه، حالا اگه صافه یا پر پیچه
تعریف من از زندگی با تو، چیزی به جز عشقای پیچیدهاس
ما عشقو میسازیم عزیز من، تعریف خوشبختی، همین و بس.
آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.