دلنوشته [ رضا براهنی ]

در میانِ استخوان‌هایم زنی
آواز می‌خواند
و صدایش چون نسیم
سویِ جنگل‌هایِ آفاقِ طلايی می‌شتابد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حتی اگر بمیرم
چیزی نمی‌رود از یادم.
من خاطرات عالم و آدم را
در دایره، در باغ کاشته‌ام.
آن دایره در باغ،
محصول حس زندگانی من بود.
هر میوه‌ای که می‌افتد از شاخه‌ی درخت
می‌افتد در دایره، تکرار می‌شود در دایره،
تکرار و فاصله، تکرار و دایره...
تکرار دایره‌ها، در میان فاصله‌ها
محصول حس زندگانی من بود...
من این نگاه دایره‌ای را
هم برای تو در اینجا نوشته‌ام.
حالا نزدیک تر بیا...
و کلید در باغ را از من بگیر...
من سال‌هاست دور مانده‌ام از تو،
و می‌روم که بخوابم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه جوانانی! اسماعیل
می‌بینی؟
چه جوانانی!
بسیاری‌شان هنوز
صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ولی، گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست
نه در حضور غریبه
نه کنجِ خلوتِ خود
گریستن نتوانستم که آفتاب
بیاید
نیامد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,175
پسندها
پسندها
18,701
امتیازها
امتیازها
533
‏و خداحافظی‌‌‌اش
‏آن‌ چنان چلچله‌‌سان است
‏که من می‌خواهم دائماً
‏باز بگوید که خداحافظ
اما نرود..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ستاره مثل تو نیست تو مثل ستاره نیستی
و آسمان که شکل تو نیست و تو که شکل آسمان نیستی
غمی که از تو می بارد مرا می‌گدازد
بهار مثل تو نیست تو مثل بهار نیستی

زیرا تو در نسیم ایستادی و می‌سوزی
بره*نه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده خوابیده و می‌سوزد
غمی که از تو می‌بارد مرا

و جنگ جنگل و جادو که از تو می‌گذرد
و با نگاه تو انگشترم آتش گرفت
و هیچ چیز مثل تو نیست و هیچ آدم دیگر شبیه تو نیست
بره*نه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده خوابیده و می‌سوزد
و زیبایی که پشت آهویی بلند ایستاده مشتعل از مفصل ستاره و دریا و می‌شتابد و می‌سوزد

مرا می‌گدازد غمی که از تو می‌بارد
و هیچ رویایی به شکل خواب چشم تو نیست نیست
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین