دلنوشته [ نیلوفر رضایی ]

آدمي كه از يه جايي به بعد فقط سكوت ميكنه، تبديل به يه آدم آروم نشده؛
فقط خسته شده از جنگيدن!
اونجايي كه منتظر جنگيدنش بودي ولي ديدي فقط يه لبخند بهت زد بدون روزِ رفتنش نزديكه!
بعضي از آدما وقتي باهات ميجنگن يعني براشون مهمي
و وقتي هم ديگه نسبت بهت بي تفاوت ميشن يعني دارن زندگي كردن بدون تو رو به خودشون ياد ميدن!
از هر جنگي نترس!
بعضي از سكوتا از جنگ هم ترسناك ترن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,152
پسندها
پسندها
18,869
امتیازها
امتیازها
483
سکه
170
كاشكی قهر ميكرديم
از هم جدا ميشديم
بعد يه مدت بي هوا پيام ميدادی
'هيچكس تو نميشه'
ميدونی خيلی وقته حس نميكنم با بقيه برات فرقی داشته باشم!
آدما گاهی لازمه از هم دور شن تا جای بعضی چيزا توو زندگيشون خالی شه و بتونن خوبی و بدی بود و نبود كسيو تشخيص بدن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دست هایم روی صفحه ی سفید می لغزند
به دنبال واژه هایی
به دنبال حقیقتی روشن
که بیان گر حقایق باشد
اما دست هایم فقط روی صفحه ی سفد می لغزند
و کلماتی را می نویسند
زندگی,امید,نور
عشق,مرگ,ناکامی
اگر نور امید بر زندگی بتابد زندگی زیباست
و عشق مرگ ناکامی را با خود به همراه دارد
شعر هایم بی نورند

شعر هایم پر از معنی اند"
 


آن زمان که آفتابگردان
از خورشید متنفر شود
من هم دیگر تو را

دوست نخواهم داشت!
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین