اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 43611
مشاهده فایل‌پیوست 40257
رمان کوتاه: من تنها تو را دارم
ژانر: تراژدی
به قلم: نگین بای
ناظر: @ماه نــاز
ویراستار: @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.

کپیست: @ژولیتژولیت عضو تأیید شده است.
خلاصه:

طی یک حادثه تلخ، همه چیز در هم می‌پیچد. زندگی یک زن و شوهر در سرنوشت مبهمی غوطه‌ور می‌شود؛ تقدیر آینده‌ی ناباوری را برایشان رقم می‌زند. اما کسی از آینده باخبر نیست. سرنوشت به درستی قدم می‌گذارد و تو تنها بازیگر صح*نه‌ی زندگی هستی. بگذار روز پایان برسد، خودت می‌فهمی اتفاقی که افتاد، برای چه بود... .



مقدمه:

گاهی نمی‌دانم شکست خورده‌ام یا شکستت داده‌ام.

مُرده‌ام یا جانی را گرفته‌ام. شکسته‌‌ام یا قلبی را ربوده‌ام!

این اشکی که هراسان از گوشه‌ی چشمم می‌غلتد و سرازیر می‌شود، بی‌اعتمادی تو را در گوش‌هایم نجوا می‌کند.



گفته‌ بودی که نمی‌گذارم آب در دلت تکان بخورد اما،

افسوس! تو را که در این حال و هوا می‌بینم، ذره‌ذره آب می‌شوم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"به نام خدایی که عهدش وفاست"



لبخند کمرنگی زدم و زیرلب زمزمه کردم:
- فکرش رو هم نمی‌کردم.
بهار همان‌طور که مو‌های بلند و پرپشتم رو رنگ می‌زد، خندید و آروم گفت:

‌- منم همین‌طور لاله، احساس می‌کنم خوابه! از حق نگذریم داداشم مثل خودم سلیقه‌اش خوبه‌ها.
‌- اوایل تصور می‌کردم تو پیشنهاد دادی به خواستگاریم بیاد؛ اما نمی‌دونستم از این کارها بلد نیستی.
بهار لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:

‌- ناسلامتی دوست صمیمی منی عزیزم.
‌- دست پرورده‌ام!
خندید و زبانش رو درآورد. در اتاق باز شد و قامت آبتین بین چهارچوب در نمایان شد. چند قدمی به داخل اتاق قدم برداشت و درحالی که سرش در موبایل بود، گفت:
‌- لاله، پیراهن من رو ندیدی؟
‌- نه.
‌- نمی‌خوای بپرسی کدوم پیراهن؟!
ابروهام رو بالا انداختم و لبخند پهنی به ل*ب زدم. بهار دستش رو تکون داد و گفت:
- من می‌دونم، روی کاناپه‌ افتاده.
آبتین سرش رو به علامت تأسف برای من تکون داد و راهی پذیرایی شد. کار بهار که تموم شد، از جام بلند شدم و خودم رو به آبتین رسوندم.
‌- آبتین.
‌‌- جانم؟
‌- جایی میری؟
‌- آره یک سر میرم پیش سهیل و برمی‌گردم.
با حرفش چشم‌هام درشت شد. آب دهنم رو پر سروصدا قورت دادم و با تته پته گفتم:
‌- چ... چیزی شده؟!
‌- نه، مگه باید چیزی بشه؟
‌- خب، معلومه که نه!
آبتین لبخندی زد و بی‌تفاوت گفت:
- اجازه هست برم بانو؟
من هم لبخند نصفه نیمه‌ای زدم و گفتم:
- مراقب خودت باش.
آبتین چشم‌هاش رو باز و بسته کرد و از خونه بیرون رفت؛ من هم خیلی نگران بودم که سهیل حرف اضافی نزنه.
بهار از پلهها پایین اومد و از اونجایی که عادت نداشت جلوی پاش رو نگاه کنه، پاش به صندلی گیر کرد و با جیغ خفیفی به زمین افتاد.
- آی، پام شکست! لاله بمیری.
با تعجب به طرفش برگشتم، صورت بامزه‌اش رو که دیدم خنده‌ام گرفت.
‌- دیوونه، جلوی پات رو نگاه کن.
‌- ساکت شو! من رو بگو حواسم به مو‌های تو بود.
با چند قدمی بهش رسیدم و دستم رو دراز کردم. به کمک من بلند شد و من هم بعد از گذشت چهل و پنج دقیقه، به حموم رفتم؛ شامپویی به موهام زدم و سریع بیرون اومدم.
یک بلوز سفید با شلوار ورزشی به تن کردم و موهای خیسم رو دورم آزاد ریختم و درحالی که به پذیرایی می‌رفتم بهار هم با یک ظرف پر از میوه از آشپزخونه خارج شد. سرش رو بلند کرد که با دیدن من جیغ کشید و گفت:
- لاله، چه جیگری شدی!
با شیطنت چشمکی به من زد و ادامه داد:
- آبتین‌ کش شدی بلا.
با خجالت خندیدم و گفتم:
‌- چرند نگو، الان که موهام خیسه چیزی رو معلوم نمی‌کنه.
‌- من رو دست کم گرفتی؟! هنوز ندیدم متوجه میشم چه جمالی در تو پنهان شده!
یکی از صندل های خونگیم رو از پام درآوردم و به طرفش پرتاب کردم.
- من رو مسخره می‌کنی؟
بلند خندید و گفت:
- نه بابا، جدی گفتم.
در خونه باز شد و آبتین وارد شد. نگاهش کمی جدی شده بود، برای همین به سرعت لبخندم رو جمع کردم.
- سلام.
سرش رو تکون داد و با خستگی دستی به گ*ردنش کشید.
‌- ناهار حاضره؟
‌- آره، الان می‌کشم.
با اضطراب راهی آشپزخونه شدم و به کمک بهار میز ناهار رو چیدم و آبتین رو صدا زدم. خیلی سرد و خشک سر میز نشست و حتی به من نگاه هم نکرد.
درحالی که تا دو ساعت پیش دلش می‌خواست موهام رو با رنگ ببینه؛ به خودم امید دادم شاید امروز کم حوصله است و بهتره زیاد پاپیچ نباشم. ناهار در سکوت خورده شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آبتین توی پذیرایی، روی کاناپه نشست و کانال‌های تلوزیون رو بالا و پایین می‌کرد؛ من هم ظرف‌ها رو شستم و خونه رو کمی مرتب کردم. بهار دستم رو کشید و به اتاق برد.
‌- بدو لاله، باید حاضر بشیم.
‌- چرا انقدر زود؟
‌- اولاً ما دوست‌های نزدیک و ویژه‌ی هدیه هستیم.
با حرفش خنده‌ام گرفت.
‌- کمتر خودت رو تحویل بگیر بهار!
‌- هنوز حرفم تموم نشده، حرف نباشه.
سکوت کردم تا ادامه‌ی حرفش رو بزنه.
- دوماً الان که زود نیست، یک ساعته کدبانو بودنت گل کرده دیگه دیرم شده.
حرفی نزدم و شونه‌ای بالا انداختم. به هرحال مرغ بهار یک پا داشت! من هم لباس خوش‌رنگم رو از داخل کمد درآوردم و روی تخت گذاشتم؛ بهار هم با خودش کلنجار می‌رفت که کدوم لباس رو بپوشه. جلوی آینه نشستم و بعد از زدن رژلب و خط چشم، موهام رو دم اسبی بالای سرم بستم. همه چیز برای رفتن حاضر بود که آبتین وارد اتاق شد.
نگاهی به سر تا پام کرد. انتظار داشتم ازم تعریف و تمجید کنه؛ اما گفت:
- لاله رژلبت رو کم‌رنگ کن!
به موهام اشاره کرد که خودم دردش رو متوجه شدم. بهار به سمتش رفت و با لبخندی گفت:
- داریم می‌ریم تولد‌ها، نگران نباش زن تو رو کسی نمی‌دزده، من خودم چهارچنگولی حواسم بهش هست.
آبتین سرش رو تکون داد و از اتاق بیرون رفت. بهار با تعجب ازم پرسید:
- چیزی شده؟
شونه‌ای به علامت نمی‌دونم بالا انداختم، خودم هم نمی‌دونستم آبتین چرا ناخوش احواله؛ اما احساس می‌کردم با سهیل حرف‌شون شده.
کیفم رو از روی صندلی برداشتم و به همراه بهار به حیاط رفتیم و سوار ماشین شدیم و آبتین راه افتاد.
توی طول راه، سکوت خسته کننده‌ای بین‌مون حاکم بود. وقتی رسیدیم، آبتین نگاهم کرد و گفت:
- زود برمی‌گردی خونه.
با این حرفش واقعا متعجب شدم. به سرعت دهن باز کردم و گفتم:
- چیزی شده آبتین؟!
با تحکم گفت:
- نه.
با سماجت ادامه دادم:
- پس چرا رفتارت عوض شده؟
نگاهش به جفت چشم‌هام تیز شد.
‌- رفتار من عوض نشده.
‌- چرا دیگه، از بعدازظهر یک جوری حرف می‌زنی انگار قتل کردم.
صدای آبتین کمی بالا رفت.
- بهت میگم چیزی نشده.
بغضی که توی گلوم جا خوش کرد رو درک نمی‌کردم، شاید انتظار داشتم مهربون‌تر جوابم رو بده؛ اما تصوراتم اشتباه بود. با لحن دلخوری گفتم:
- باید می‌فهمیدم از من ناراحتی.
بهار با نگرانی گفت:
- لاله، آبتین خواهش می‌کنم، بسه!
آبتین با تمام بی‌رحمی که یکدفعه ازش سر زد، گفت:
- نه ناراحت نیستم، تو که چیزی رو ازم مخفی نکردی ناراحت باشم، کردی؟
ضربان قلبم بالا رفت و با چشم‌های به اشک نشسته نگاهش کردم. با این سوالش مطمئن شدم سهیل چیزی رو که نباید، گفته!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین