شعر اشعار روشنک آرامش

تاوان تو را می‌دهم
تو زيباترين گناه من بودی
هر بار كه حلقه را تنگ‌تر می‌کنی
مرگ شيرين‌تر می‌شود
اين برزخ
از لحظه‌های دلواپسی لبريز است
آخرين تير تركش تويی
از كمان رها شو
مي خواهم زيبا بميرم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تقويم تكانی‌ کرده‌ام
تو را از روزهای سالنامه برداشته‌ام
و جای خالی‌ات را
با فاصله پر كرده‌ام
سنگ ريزه‌ها را
به هم وصل می‌كنم
تا ديواری بسازم
كه نبودنت را نبينم!
چه روزگار بی‌رحمی‌ست
وقتي رنج
در آغوشت می‌گيرد و
شادمانی فراموشت می‌کند
و كسی كه روزگاريی نوازشت می‌کرد
انگشت‌های عاطفه‌اش را
از نگاه منتظرت
پس بگيرد!
عشق از تو رفته است
و غم در من جنينی ست كه رشد می‌كند
شليک كن خشمت را
تا درد شوم
و كمانه كنی در سينه‌ام
خونی كه تنم را ترک می‌كند
تاوان لذتی‌ست كه چشيده‌ام
گوارايم باد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بيچاره دل كه رنگ به رخساره‌اش نماند
از بس ميان سينه‌ی تنگم نفس كشيد

آزاد بود و ساده به دنيا نگاه كرد
با من ولی هميشه به مقصد نمی‌رسيد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین