اشعار آدونیس
در چشمهایش
دارد
مرواریدی
از انتهای روزهایش
و از بادها
بارقه ای برمی گیرد
و کوهی
از دستهایش
از جزایر باران
و می آفریند.
آن مرد را می شناسم
در چشمهایش
الهام دریاها نهفته است.
مرا تاریخ نامید
و شعری که می پالاید
جایی را.
می شناسمش :
مرا سیل نامید.
در چشمهایش
دارد
مرواریدی
از انتهای روزهایش
و از بادها
بارقه ای برمی گیرد
و کوهی
از دستهایش
از جزایر باران
و می آفریند.
آن مرد را می شناسم
در چشمهایش
الهام دریاها نهفته است.
مرا تاریخ نامید
و شعری که می پالاید
جایی را.
می شناسمش :
مرا سیل نامید.
آخرین ویرایش: