شعر ویلیام باتلر ییتس | شاعر ایرلندی

اشعار ویلیام باتلر ییتس
هان تا ابد به چشم دل می‌توانم ببینم:
اختران، در لاجوردی بی کران سپهر پیدا و نا پیدا می شوند،
مردمان ناخرسند رنگ رخ باخته در جامه های رنگین شق و رقشان،
با همه ی رخساره های چروکیده‌ی شان که چونان خرسنگ‌های باران خورده است،
و دیدگان همگی شان وامانده و به امید دوباره پیدا کردن چیزی‌اند.
گیتی،سوگند به غوغای جولجوتای ناخرسند…
این آیین رمزین مهارناشدنیی است، بر زمین ددمنش.
 
آخرین ویرایش:
به درختسار فندق رفتم
چرا که در سرم آتشی بود
شاخه‌ای برکندم و پوستش برکشیدم
و گیلاسی را بر قلاب سر نخ آویختم
و چون پروانه‌هایی سپید پرکشیدند
ستاره‌هایی پروانه آسا چشمک می‌زدند.
گیلاس را به درون رود افکندم
و ماهی قزل آلای سیمین فام را برگرفتم.
هنگامیکه آنرا به زمین انداختم
رفتم تا که آتشی را بر فروزم
اما چیزی در روی زمین لغزید
و آوایی مرا به نام خواند
چراکه آن دختری درخشنده گشته بود

با شکوفه‌های سیب بر گیسویش
او بود که مرا بنام خواند و گریخت
و در هوای رو به روشنی پنهان شد.
اگرچه کنون پیرم و آواره ای سرگردان
در میان سرزمین‌های تهی و تپه زارها
خواهمش یافت او را که بکجا رفته ست
لبانش را بوسه خواهم زد و دستش بدست خواهم گرفت
و در میان علفزارهای بلند تکه تکه راه خواهیم رفت
و در هنگامی پیاپی خواهیم کند تا تمام شوند
سیب‌های سیمین ماه
سیب‌های زرین خورشید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زمان در می‌چکد به پژمردگی
چو شمعی همه سوخته
و کوه‌ها و درختزار‌ها
ز آهنگ روزی در آزردگی، ز آهنگ روزی در آزردگی
زدردی که آمد به دل دوخته
ز شوریده گشتن به گه گاه بیزارها
فتادست ز پا او ز افسردگی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین