ترجمه داستان بچه ربات و دیگر داستان‌ها | نارسیس یوسفی کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نام اثر: ترجمه داستان کودک بچه ربات و دیگر داستان‌ها

نویسندگان:
SUE ARENGO
DH HOWN

مترجم:نارسیس یوسفی

سبک: کودکانه

تعداد صفحات: 40
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
داستان اول: باغی برای جورج وجود نداره

ویلسون واتسون می‌گوید:
- خداحافظ مادر! خداحافظ پدر!
آقا و خانم واتسون در حال دور شدن هستند.
آن‌ها چهار هفته به آفریقا می‌روند.
آن‌ها ویلسون را ترک می‌کنند.
او پیش مادربزرگش می‌ماند.
- خداحافظ ویلسون!
آن‌ها می‌گویند:
- خوب باش.
امروز، یک روز گرم و آفتابی در ماه آگوست است.
ویلسون واتسون ده ساله است.
او موهای قهوه‌ای و چشمان آبی دارد و بیرون از خانه مادربزرگش ایستاده است.
او یک چمدان و دو جعبه دارد.
او می‌گوید:
- سلام مادربزرگ!
مادربزرگش می‌گوید:
- سلام، ویلسون.
مادربزرگ ویلسون، پیر و چاق است و موهایش خاکستری است.
او در یک آپارتمان کوچک، در کنار یک خانه بلند زندگی می کند.
اکنون آن‌ها از پله‌ها، به سمت تخت او بالا می‌روند.
ویلسون پشت سر او است.
او چمدان و یکی از جعبه‌هایش را به همراه دارد.
- اوه!
مادربزرگش می گوید:
-اوه عزیزم! اوه ویلسون! فقط چند قدم از پله‌ها مونده!
او جعبه دیگر را حمل می کند.
حالا او آن را زمین می گذارد.
او به ویلسون نگاه می کند.
- این یه جعبه‌ی سنگینه.
او می گوید:
- عزیزم، چه چیزی داخل اون هست؟
 
آخرین ویرایش:
حالا آن‌ها در اتاق نشیمن مادربزرگش هستند.
ویلسون جعبه را باز می‌کند و گربه‌اش، جورج، بیرون می‌پرد.
مادربزرگش می‌گوید:
- اوه! اوه! ویلسون!
-این گربه کوچولوی عزیزم هست!
- اما جورج گربه‌ی کوچیک و عزیزی نیست. اون گربه‌ای بزرگ و چاق با دم و پنجه‌هایی بلند و چشم‌های سبزه.
ویلسون می‌گوید:
-این جورجه.
مادربزرگ نگاهش می‌کند.
-ویلسون.
او می‌گوید:
-گربه‌ها باغ رو دوست دارن، اما این‌جا باغ وجود نداره.
ویلسون می‌گوید:
-باغی نیست؟
- اوه عزیزم!
***
-چای بیشتر، ویلسون؟
ویلسون می‌گوید:
-بله، لطفا مادربزرگ.
او فنجان خود را به او می‌دهد.
جورج در حال قدم زدن در امتداد قسمت طاقچه است.
حالا او یک گلدان را از روی قسمت طاقچه به بیرون هل می‌دهد.
روی زمین می‌افتد و به قطعات کوچک تبدیل می‌شود.
-وای نه!
مادربزرگ گریه می‌کند.
-گلدون من!
- بیا پایین جورج!
ویلسون فریاد می‌زند.
- یک دفعه پایین بیا!
جورج پایین نمی‌آید.
او روی لبه طاقچه ایستاده و به آن‌ها نگاه می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین