پایان نقدوبررسی نقد شورای داستان توبه فریب | SHAHED انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

51839_45fd456b7e49602592b0fbe2461f9a99.png

با سلام و عرض وقت بخیری
نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.
?منتقد اثر شما: @شکارچیشکارچی عضو تأیید شده است.

* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بسم‌تعالی
نام داستان: توبه فریب
نویسنده: پوررضا آبی‌بیگلو
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه:
مردی که در چند عمر نخستینش شرارت‌های بسیار می‌کرد، اکنون چاقو غلاف کرده و دیگر پِی جنگ و ستیز نمی‌رود. توبه کرده بود از آنچه که خدا حرامش دانسته پرهیز کند.
از آنانی که برایش نیست دوستی کند و نظری به کسی نداشته باشد! صفا و صمیمیتش را نوش رفقای بامرامش می‌کرد و گویی از این تغییر بسیار خوشحال بود.
تغییری که در شخصیت و صفاتش ایجاد شده بود، بر زندگی همیشه پر هیجانش هم اثری بزرگ گذاشت، زندگی سعادتمندش از همان زمان شروع شد، از وقتی که کسی وارد ذهنش و از آن خارج نشد.
?️لینک اثر:
کلیک کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

شکارچیشکارچی عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی رمان
نویسنده رسمی رمان
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,338
پسندها
پسندها
5,938
امتیازها
امتیازها
388
سکه
1,308
به‌نام‌تعالی
نقد داستان "توبه فریب"
منتقد داستان "شکارچی"
نوع نقد "نقد شورا"
تاریخ تحویل "۲۲ تیر ۱۴۰۰"


?ارکان‌های اولیه نقد?
۱. عنوان داستان
عنوان توبه فریب در دسته عنوان‌های ترکیبی قرار می‌گیرد و از دو واژه با معنای مستقل تشکیل شده، ماندگاری عنوان در ذهن به خوبی هویداست‌.
با نگاه اولم به عنوان شما "توبه فریب" اولین جمله‌ای که در ذهنم‌ نقش بست؛ همان جمله معروف "توبه گرگ، مرگ است" بود.
این ضرب المثل داستان زندگی افرادی است، که دائم در پی توبه هستند و باز توبه می شکنند؛ و تنها مرگ مددیار آنهاست.

ضرب‌المثل درست همان چیزی‌ست که با عنوان مرتبط بود و اما تنها با تفاوت، شخصیت داستان ما از قصد توبه نمی‌شکند و مرگ او بخاطر توبه شکستن نبود.
درست برعکس عنوان که چنین چیزی را به خواننده القا می‌کند‌.
"توبه‌ای" که تنها سرپوشی برای "فریب" دیگران است! این چیزی‌‌ست که من بعد از مشاهده عنوان دریافتم و با موضوع داستان نیز هم‌خوانی کامل ندارد.
از طرفی تکرر واژه "توبه" در عنوان رمان‌‌های چون
توبه‌ی گرگ و ... نمی توان فاکتور گرفت اما ترکیب این کلمه با واژه "فریب" به خوبی از مرزهای کلیشه دور شده و عنوان جدیدی را ساخته است.

۲. ژانر‌های داستان
ژانر‌های تفکیکی داستان شما در دو دسته عاشقانه و تراژدی جاگیر شده است.
هویدا بودن رگه‌های عاشقانه مهراب در پایان داستان و دقیقا آن پایان غیر منتظره که به یک عشق نافرجام و مرگ مهراب ختم شد؛ انتخاب درست شما را در این زمینه اثبات کرده بود.

۳. خلاصه داستان
خلاصه اشاره به تغییرات مهرابی که توبه کرده و تا حدودی به معرفی وی در گذشته قبل از توبه‌اش پرداخته بود. اندازه خلاصه کمی طولانی بوده و علتش شاید دادن اطلاعات اضافی نویسنده باشد. به طور مثال نیازی نبود نویسنده به رضایت وی از وضعیت حال و رفقایش اشاره‌ای کند.
از طرفی دریافت منظور نویسنده از جمله زیر در پاراگراف دوم‌ خلاصه برایم دشوار بود و شاید حاصل بی‌دقتی نویسنده در چینش واژگان باشد.
"از آنانی که برایش نیست دوستی کند"
لطفا چینش افعال جمله بالا را اصلاح کنید تا جمله به درستی مفهوم خود را ادا کند‌.

۴. جلد داستان
جلد داستان از لحاظ کیفیت تصویر، رعایت ترکیبات رنگی، همخوانی جلد با محتوا و ... بررسی می‌شود و اما داستان شما با اینکه به اتمام رسیده است، فاقد جلد می‌باشد؛ بنابرین هرچه سریع‌تر نسبت به درخواست جلد اقدام کنید‌.

۵. مقدمه داستان
مقدمه با این‌که تنها دو خط بود، اما بسیار پرمفهوم و معنادار نوشته شده بود. اشاره نویسنده به پایان تراژدی داستان بی‌نهایت ستودنی بود.
به نوعی استفاده از همان ضرب‌المثل "توبه گرگ، مرگ است" با اندکی تغییر، به خوبی استفاده نویسنده از آرایه تمثیل را پررنگ کرده بود.

?بررسی ساختمان کلی داستان?
۱. شروع داستان
شروع داستان مصادف شد با شرح احوال مهراب ۳۸ ساله‌ای که توبه کرده بود. رفته‌رفته نویسنده در دومین پارت خود کارکتر اصلی دیگر را وارد ماجرا کرد و اولین نقطه اوج داستان را در شروع رقم زد.
شروع داستان مانند نموداری از پستی به سمت اوج کشیده شد و این مقدار، فراری بودن مهراب از ازدواج برای شروع، میزان اوج‌گیری بیشتری را در داستان رقم زده بود.
اولین رو در روی مهراب با روشنک مقابل مغازه با یک کشمکش بیرونی، صحنه اوج دیگری را رقم زد، دیدار دوم مهراب با روشنک در همان روز مقابل منزلش رخ داد و کم‌کم داستان را به قسمت میانی نزدیک‌تر کرد.
میزان اوج‌گیری‌ صحنه‌های داستان بیش از فرود آن بود، صحنه‌ها با ترتیب و در فاصله زمانی کوتاه در حال پیشروی بودند.
ترتیب صحنه‌ها در محدوده شروع به صورت؛
اولین ملاقات روشنک با مادر مهراب < رو در روی مهراب با روشنک در مقابل مغازه < پس از آن ملاقات روشنک با مهراب در مقابل خانه مهراب بود.
پس از آن نیز داستان وارد محدوده میانی شده و
اگر صحنه‌های میانی (که در همان روز رخ دادند) را در نظر نگیریم، رخ دادن این میزان از صحنه‌های مهم در پشت سرهم و با فاصله زمانی بسیار کوتاه(در یک روز) هضم جریانات را سخت‌تر کرده بود.

۲. میانه داستان
داستان درست هنگام ورود سهراب در پارت دهم‌ وارد قسمت میانی شد، مکالمه سهراب و مهراب و در نهایت خواستگاری آن دختر گربه‌ای دلیر(روشنک://) آن‌ هم تنها با دو ملاقاتِ(در فاصله زمانی کمتر از چهار ساعت) بسیار هیجان انگیز و یک اوج شدید مواجه شد.
اما نمی‌توان منکر این‌ بود، که باورپذیری خاستگاری روشنک بدون هیچ شناختی از مهرابی که پسر بزرگ همان قمارباز بود، پایین است.
از طرفی تاکید روشنا که خواهر بزرگ‌تر و بالغ‌تر روشنک بود، بر روی این موضوع میزان باورپذیری صحنه را پایین آورده بود.
بعد از این صحنه، صحنه مطلع شدن مادر مهراب و فوت وی به دلیل سکته ناگهانی بود.
این‌ صحنه آخرین صحنه میانی داستان بود و با فرود شدیدی مواجه شد. طوری که دنباله صحنه بخشی از یک روایت بود و تا دو پارت ادامه پیدا کرد.
چیزی که حیرت‌انگیز بود سرعت پیشروی این رویداد ها بود؛ که به صورت الگوی زیر بود؛
روشنک مقابل خانه مهراب<ملاقات مهراب و روشنک در مقابل سوپرمارکت<ملاقت دوم روشنک مقابل خانه مهراب<رو در روی مهراب و سهراب<خاستگاری روشنک< تاکید روشنا بر خاستگاری روشنک<فوت یهویی مادر مهراب
این حجم از صحنه‌های مهم تنها در یک روز و کمتر از ۲۴ ساعت بسیار سریع بود و طوری که چندین علامت سوال بزرگ را در ذهن من به وجود آورد.
۱. چرا روشنک با وجود این‌که می‌دونست مهراب فرزند همون مرد قماربازه، حاضر به ازدواج با او شد؟
(مثلا اون با هیجده سال سن نمی‌تونست پیش‌بینی کنه که خونواده پدری این اگه این‌جورین، از کجا معلوم اینم این‌جوری نباشه://)
۲. بر فرض روشنک خردسال بود یا قدرت تصمیم‌گیری درست را نداشت، اما خواهر روشنک با وجود بالغ بودن چرا مصمم بود بر درخواست خواهرش؟
۳. مادر مهراب تنها با یه ملاقات روشنک و با گذشت کمتر از ۲۴ ساعت چطور فهمید این دختر خوبیه؟ (و جالب این‌جاست به مهراب تاکید کرد از دستش نده!)

۳. پایان داستان
پس از مرگ مادر مهراب، او تحت تاثیر حرف مادرش توبه شکست و داستان با یک فرود کوتاه مدت در پارت‌های ۱۶ و ۱۷ طبق یک روایت ملایم، وارد بخش پایانی خود شد.
بعد از آن روایت داستان به سرعت سمت آخرین صحنه اوج شتافت.
خاستگار جدید روشنک و تایید او آخرین ضربه صحنه پایانی داستان بود. با وجود اعتراف مهراب و نرسیدن به عشقش، اما داستان با یک فرود ملایم به اتمام رسید.
پایان تلخ داستان درست پیروی همان جمله معروف بود.
"توبه‌ی گرگ مرگ است"
توبه‌ای که شکسته شد و اتمامش به مرگ ختم‌ شد اما این مرگ سزای توبه شکستن نبود، سزای نرسیدن مهراب به عشقی بود که بعد از ۳۸_۳۹ سال در وجودش جوانه زده بود.


***​
صحنه‌های رمان: یک نوشته باتوجه به ژانری که دارد می‌بایست صحنه‌ها و اتفاقاتی را دربر بگیرد.
روایت‌های رمان: به بیان اتفاقات معمولی که نویسنده با تاکید کم از آن‌ها عبور کنند روایت می‌گویند.


***
داستان گویا بر طبق یک تمثیل کهن نوشته شده بود و بر اساس همان ضرب‌المثل پیام خودش را رسانده بود.
پیام ضرب‌المثل بر این مبنی بود که ذات آدم‌ها چیزی‌ست، که تغییر نمی‌‌کند، اما پیام داستان با توجه‌ به عشق بی‌فرجام مهراب و روشنک این پیام را نیز دور زده بود و تا حدودی از آن دور شده بود. نویسنده بیش از رساندن پیام خود سعی خود را مثبت جلوه دادن مهراب به کار گرفته بود.

?ارکان‌های میانی?
۱. زاویه‌دید
زاویه دید داستان سوم شخص محدود بود و تنها حول مهراب می‌چرخید. نویسنده به کارگیری این منظره دید نهایت تلاش خود را کرده بود و موفق بود.
داستان دچار هیچ چرخش زاویه دید نشده بود و از این جهت نوشته قابل تحسین می‌باشد.

۲. سیر داستان
سیر داستان در نظر بنده بسیار سریع بود، همان‌طور که قبلا در قسمت بررسی ساختمان کلی داستان اشاره کردم بسیاری از رویداد‌های اصلی داستان تنها در یک روز اتفاق افتاد از جمله اولین ملاقات‌ها و فوت مادر مهراب‌.
وقوع این میزان از صحنه‌های مهم تنها در فاصله زمانی بیست‌و‌چهار ساعت باورپذیری داستان را کاهش داده بود.
میزان پردازش نویسنده به جریانات مناسب بود، تنها فاصله زمانی میان وقوع صحنه‌ها بسیار کوتاه بود و تمامی جریانات به نحوی بدون اندکی فاصله پشت‌سر هم رخ می‌دادند.
و همین امر سبب شده بود تا سرعت رویداد‌ها بسیار سریع باشد.

۳. بافت متن
بافت کلی داستان ترکیبی از ادبی و محاوره بود. مونولوگ‌ها به صورت ادبی بوده و دیالوگ‌ها به صورت محاوره.
داستان دچار بهم ریختگی هیچ بافتی نشده بود و در این مورد نیز تلاش نویسنده قابل تحسین است.

۴. دیالوگ‌هاو‌مونولوگ‌ها
دیالوگ‌ها بیشتر دربرگیرنده محتوای اصلی داستان بودند و نسبت اندازه دیالوگ‌ها به مونولوگ‌ها مناسب بود.
تلاش‌های نویسنده در باورپذیری دیالوگ‌ها قابل تحسین بود.

?ارکان‌های اصلی?
۱. توصیفات
توصیافات احساسات: نویسنده در بروز احساسات کارکتر عملکرد مناسبی داشته، دادن اطلاعات کافی و ارائه احساسات درونی کارکتر‌ها به خوبی قابل مشاهده بود، به طور مثال حس حسادت مهراب در هنگام خاستگاری سروش و یا توصیف و پی‌ بردنش به عشق روشنگ به خوبی منتقل شده بود.
توصیفات حالات: توصیفات مرتبط با حالات بیرونی کارکتر‌ها نیز به خوبی انجام‌ شده بود، مویسنده در ارائه این‌چنین حالات بیرونی دست، صورت، بدن و حرکات کارکتر‌ها هیچ کم و کاستی نگذاشته بود.
توصیفات زمان: پرش زمانی آنچنانی رخ نداده بود، زمان در حالت ثبات خود بود و خوانندگان به خوبی از زمان وقوع جریانات آگاه بودند.
توصیفلت چهره: توصیفات در ارتباط با چهاره کارکتر‌ها به صورت غیرصریح رخ داده بود و نویسنده به صورت شکسته و ریز اندک اطلاعاتی را از چهره کارکتر‌ها نگاشته بود‌.
توصیفا مکان: توصیفات مرتبط با مکان نیز نسبتا خوب بود، سعی نویسنده در ارائه توصیفات مکان به خوبی قابل مشاهده بود.

۲. فضاسازی
فضای حضور کارکتر‌ها و مکان‌ها نسبتا خوب بود، اما تعادل میان زمان و مکان در صحنه‌ها فضاسازی خوبی را به نمایش‌ نگذاشته بود. به طور مثال دو بار حضور روشنک در مقابل خانه مهراب و در فاصله زمانی کمتر از چهار ساعت و در یک روز انتخاب درستی نبود، نویسنده می‌توانست فضای دومین ملاقات مهراب و روشنک را با کمی فاصله زمانی بیشتری در یک مکان دیگر به نمایش بگذارد تا همین سیر، باورپذیری، فضاسازی و تعادل میان زمان و مکان برقرار باشد.
توصیفات مرتبط با مکان مناسب بود اما با زمان متعادل نبود، بیشترین نوع فضاسازی صریح بود و نویسنده از روش مستقیم استفاده کرده بود یعنی از نگاه مستقیم کارکتر‌ها...

۳. شخصیت پردازی
شخصیت‌پردازی نسبتا خوب بود، نویسنده در بیشتر مواقع از شخصیت‌پردازی به صورت غیر‌مستقیم استفاده کرده بود به طور مثال توصیفات میان مونولوگ‌ها...
☆اما این دخترک نحیف و لاغر حتی نمی‌توانست سرش را هم بلند کند.
☆چشمان درشت زیبایش را به چشمان کوچک و قهوه‌ای کمرنگ مهراب دوخته است.
☆متعجب به چشمان گربه‌ای درشت دخترک که مبهوت مقابلش ایستاده بود، نگاه کرد. گویی که در آن همه سیاهی غرق شده باشد...
☆علاوه بر چشم‌های درشت گربه‌ مانند آن دختر، راه رفتن و طرز حرکاتش هم همچون گربه‌های ملوس و زیبایی است که...
همچنین گه‌گاهی نویسنده از روش صریح نیز برای توصیف کارکتر‌های فرعی استفاده کرده بود به طور مثال توصیف یک‌باره سهراب از نگاه شخص ثالث.
☆قدی متوسط و کوتاه‌تر از مهراب داشت، اما هی*کل توپر و ورزشکاری‌اش جلب توجه می‌کرد. چشمان کوچک قهوه‌ای رنگش توسط ابروهای پرپشت بالا رفته‌اش، بر چهره‌ی شرورانه‌اش شیطنتی بامزه بخشیده بود.
دست‌های سفیدش را داخل جیب شلوارش کرده و به دیوار کوچه تکیه داد بود.
با توجه به توضیحات صریح و غیر صریح نویسنده تنها تکه‌های کوچکی از پازل کارکترها دریافتم و با کنار هم قرار دادن آنها فهمیدیم.
مهراب مرد ۳۸ ساله‌ایست که به تازگی توبه کرده و ایمان آورده، غر زدن و فرار از ازدواج نکاتی هستند که اورا از کارکتر‌های دیگر متمایز کرده، از چهره و شکل او می‌توان به چشمان ریز قهوه‌ایش، قد بلند و ... اشاره کرد.
این سوی ماجرا روشنک دختر ۱۸_۱۹ ساله‌ایست که شیطنت‌ها و چهره گربه‌ مانندنش دل مهراب را برده است. قد کوتاه، حرکات و چشمان گرد مشکیش بی اندازه اورا متشابه گربه‌ها نامیده است.
همچنین سهراب برادر کوچک مهراب باتوجه به توصیفات صریح نویسنده واضح است، که چشمان کوچکش و قهوه‌ای رنگش که توسط ابروهای پرپشت احاطه شده به مانند مهراب است، از حالات بدن او می‌توان به قد کوتاه و در عین حال هیکل ورزشکاریش اشاره کرد.
تمامی شخصیت ها در دسته همه جانبه قرار می‌گیرند به علت اینکه حرکات و رفتار آنها زاده ذهن نویسنده می‌باشد، اما شخصیت مهراب به تنهای در دسته تمثیلی قرار می‌گیرد و این شخصیت نماد همان گرگی‌ست که توبه شکسته است.

?ارکان‌های پایانی?
۱. ایرادات نگارشی
داستان به توجه به نگارش قوی فاقد هر گونه ایرادات درست‌نویسی، علائم نگارش و ... می‌باشد.

۲. سخن منتقد
داستانی که مطالعه کردم‌ باتوجه به اینکه پیرو یک تمثیل تکراری بود واقعا برام‌ لذت‌بخش بود، نگارش قوی، شخصیت‌پردازی، دیالوگ‌ومونولوگ‌های حقیقی و تمانی ارکان‌ها من رو به شدت مجذوب خودشون کردن.
اما تنها چیزی که در پیرنگ داستان من رو دچار ابهام‌ کرد، علت مرگ مهراب بود، خب تاجای که نویسنده پردازش کرده بود؛ مهراب دارای بیماری زمینه‌ای یا خاصی و یا حتی تجربه سکته و ... نبود. درسته که داستان زندگی ایشون پیرو همون گرگی‌ست که انتهای داستان باید می‌مرد، اما این‌که نویسنده پایان داستان رو بدون هیچ علت و معلول قانع کننده‌ای با مرگ خیلی یهوی ببنده، برام قابل هضم نبود.
جدا از تمامی این‌ها داستان قشنگی بود و با ارزوی موفقیت برای شما...
شکارچی
@SHAHED

...
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین