در حال تایپ اپیزود شلر | نویسنده Mahkameh.j

نام اثر: شلر
نوع اثر: اپیزود
ژانر: تراژدی
نویسنده: Mahkameh.j

خلاصه:
او غرق در منجلاب تنهایی‌اش دست و پا می‌زد تا کسی به یاری‌اش بشتابد.
اما... چه خیالِ خوشی! توقع داشت کسانی که در اوج مصیبت، پسرک را رها کرده بودند حال به کمکش بیاید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 69626
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.


قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود

همچنین شما می‌توانید پس از ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.

درخواست کاور تبلیغاتی


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .


همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

°|مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
اپیزود یک

بازم یک روز نحس!
(زمزمه)
روی موزاییک های سفید کتابخانه‌ در حرکت بودم. عصایم را بر زمین می‌زدم تا کسی مانع راه رفتنم نشود.
مانند یک سال پیش.
حرف‌هایشان هنوز در ذهن بیمارم رژه می‌رفت.
درست اولین روز بعد از زده شدن عینک طبی بر چشم های کم‌سویم. وقتی که با خیالی آسوده از اینکه خانواده‌ام در این روزها پشتم هستند در خانه قدم می‌زدم.
ای کاش از آن اتاقِ نفرین شده رد نمی‌شدم تا حرف هایی که باهم در اوج خشم می‌گفتند را بشنوم. مگر آسان بود نجوا هایی که راجع بهت می‌گفتند را فراموش کنی؟
- نمی‌دونم چقد دیگه باید تحمل کنم، بریدم! بزرگ کردن یه پسری که حتی دو قدمیش رو نمی‌بینه سخته.
و درست در همین موقع طرد شدنم در خانواده‌ای که در ذهنم تصویری گرم از آن‌ها داشتم به زوال رفت!
تمام اتفاقاتی که تنها در چند دقیقه افتاده بود را به یاد داشتم.

- درک می‌کنم که از من خسته شدین. من خودمم خستم، از اینکه واسه‌ی انجام یه کاری به کسی التماس کنم، از این‌که نتونم به علایقم برسم خستم! برای اینکه این سختی رو کنار بذاریم فردا میرم جایی که بتونم با خودم تنها باشم، که کسی نباشه مدام با رفتارای طعنه آمیز به من این‌ها رو بفهمونه.
(لبخندی محزون)
می‌توانم اعتراف کنم که در آن لحظه بند بند وجودم به آتش کشیده بود، آتشی که راه نجاتی برایم باقی نگذاشته بود.
حرف طعنه‌آمیزی که مادرم گفته بود مانند یک نفتی بود بر شعله های وجودم.
- خوبه که هنوز عقلت سرجاشه!
(خشمگین)
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:

میـراڪلمیـراڪل عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد بخش سرگرمی و عمومی + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
ناظر ارشد آثار
نویسنده رسمی ادبیات
نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,254
پسندها
پسندها
1,454
امتیازها
امتیازها
328
سکه
125
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین