با سلام و عرض وقت بخیری
نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان و داستاننویسی نقد گردیده است.
?منتقد اثر شما: @Mr.Soltani@Bloom
* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.
* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بیتوجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.
با توجه به اینکه نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگدهی و سطحبندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید. ?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد
نام رمان : توکیو
نویسندگان: @hadis hpf@تِلـمـآ
ژانر: جنایی، معمایی
خلاصه:
آدمها معمولاً علاقهی چندانی به ریاضی ندارند، اما اکثرشون را*بطهی صفر و اعداد رو میدونند. اون آدم هم توی زندگی من مثل صفر بود!
وقتی توی وجودم ضرب شد، یه جورایی شبیه به پایان من بود، توی چنین شرایطی فرقی نمیکنه که بزرگ باشی یا کوچیک وقتی ضرب بشی، همهی زندگیت نابود میشه و کاخی که برای خودت ساخته بودی ذره ذره فرو میریزه و کاری از دست تو بر نمیاد... برای مطالعه رمان کلیک کنید!
بهنامتعالی
نقد رمان "توکیو"
منتقد رمان "mr.soltani"
نوع نقد "نقد حرفهای شورا"
تاریخ تحویل "۱۶ مهر ۱۴۰۰" نقد شماره 1
?ارکانهای میانی?
۱. زاویهدید:
زاویه دید اول شخص انتخاب شده که بهترین انتخاب ممکنه و اگر غیر از این زاویه دید دیگری انتخاب میشد به توصیف عواطف و همزادپنداری بین خواننده و کاراکتر اصلی لطمه میخورد.
با توجه به ایده داستان نویسنده باید بیشترین ارتباط و نزدیکی رو با شخصیت هیوا برای خواننده ایجاد کنه و تک تک احساسات اون رو به مخاطب بچشونه و زاویه دید لازم برای این هدف مهم، همون زاویه اول شخص هست که به خوبی نویسنده تونسته باهاش کار کنه.
خواننده تازه بعد از پارت ۴۰ به بعد که هیوا با یه دو گانه بین معصومیتی که بعد از پاک شدن حافظش ایجاد شده و شرارتی که کم کم متوجه میشه در گذشته بروز داده رو به رو میشه، میتونه به اهمیت زاویه دید اول شخص پی ببره و اگر داستان از زاویه سوم شخص یا دانای کل بیان می شد حتی ایجاد تعلیق و کنجکاوی در خواننده و معماگونه نمایش دادن اتفاقات هم سخت میشد و نویسنده توانایی بروز دادن اون سردرگمی و درموندگی هیوا بابت از دست دادن حافظش رو نداشت.
انتخاب زاویه دید کاملا درست و مناسب و تمام ارکان وابسته به زاویه دید هم در بهترین حالت ممکن بودن.
۲. سیر داستان:
سیر با توجه به ژانر نباید حالت کند و ملو داشته باشه و اگر نویسنده سیری مشابه به عاشقانه های روزمره و کند بروز میداد ایراد به حساب می اومد که خب باید بگم سیر دارای سرعت مناسبی هست و متوسط رو به سریع بودنش هیجان رو به رمان تزریق میکنه.
در ابتدا کمی لازم بود حالات فردی که حافظش رو از دست داده و توی تاریکی محض فرو رفته به خوبی به خواننده نشون داده بشه ولی اگر نویسنده می خواست این سردرگمی و گنگی رو بیشتر از این طولانی کنه باعث خسته کننده شدن سیر رمان و کندی آزاردهنده ای میشد که خوشبختانه این اتفاق نیوفتاده و بروز به موقع حوادث باعث میشه سیری متناسب با ژانر و ایده داشته باشیم و خواننده از دنبال کردن پارت ها خسته نشه و فراز و نشیب ها به درستی دنبال هم و به موقع رخ بدن و در تمامی لحظات، مهیج بودن داستان رو تجربه کنه.
۳. بافت متن:
برای یه همچین رمانی انتخاب بافت ادبی یا به کار بردن آرایه های پیچیده و توصیف عواطف عمیق آرایه محور اصلا مناسب نیست و مناسب ترین بافت، بافت محاوره یا معیاره که باعث میشه خواننده بدون درگیر شدن با ادبیات پیچیده و خستگی بابت خوندن و هضم کردن متن، به دنبال کردن حوادث بپردازه و به راحتی با داستان ارتباط برقرار کنه و به قطع بافت مناسبی برای متن انتخاب شده و بدون پیچیدگی های ادبی یا جمله بندی های گنگ، متن جوری نوشته شده که میشه بیشترین انرژی رو برای تمرکز روی بطن داستان و اتفاقات گذاشت و هنگام نقاط اوج و لحظات پر هیجان هیچ گونه جمله بندی پیچیده ای وجود نداره که باعث از بین رفتن لذ*ت مطالعه قسمت های مهم بشه و این نقطه قوت مهمیه که بافت متناسب با ایده و حتی متناسب با شخصیت کاراکتر انتخاب بشه.
۴. دیالوگهاومونولوگها:
بین دیالوگ ها و مونولوگ ها تعادل وجود داره و تا حد امکان از دیالوگ یا مونولوگ محور بودن پارت ها اجتناب شده به علاوه نکته خیلی مهمی که توی دیالوگ ها رعایت شده شخصیت پردازی و انحصار نحوه دیالوگ نویسی برای هر کاراکتر هست و در هشتاد درصد موارد جوری دیالوگ ها از زبان شخصیت ها بیان می شد که شخصیتشون رو انعکاس بده و خواننده با توجه به حرف هایی که کاراکتر می زنه بتونه به بخشی از شخصیت اون پی ببره؛ نقطه اوج این اتفاق زمانی هست که هیوا با همسر مقتول (ترنر) ملاقات می کنه و در چند دیالوگ بین اون و شاهکار و ترسا، شخصیت مرموز و شرور گذشتش کمی انعکاس پیدا می کنه و به طور جدی با اون دیالوگ ها تشویش و کنجکاوی برای خواننده به اوج میرسه.
به علاوه مکالمه های غیر ضروری در دیالوگ ها بسیار کم به چشم می خوره و نویسنده برای کم کردن مونولوگ محور بودن به ایجاد گفت و گو های غیر ضروری دست نزده و حتی دیالوگ ها دارای ارزش توصیفی هستن و مقداری از پرده برداری از نقاط مبهم توی دیالوگ ها اتفاق افتاده.
پربار بودن مونولوگ ها چه از نظر توصیفی چه از نظر پیشبرد داستان چیز دیگه ای هست که توی متن به چشم می خوره و از فرصت های ایجاد شده توی مونولوگ به خوبی برای توصیفات استفاده شده و به چشم خو*ردن مونولوگ های بی هدف رو به کمترین میزان رسونده.
?ارکانهای ایده رمان?
۱. بررسی ایده اصلی:
رمان های جنایی که به مسائل مافیایی و یا قتل های خاصی می پردازن اغلب تکراری و مشابه هستن ولی شیوه بیان و ایده های تازه و خاص این رمان باعث تمایز اون نسبت به سایر رمان های هم ژانر شده؛ شروع بسیار جالب و دارای کشش و ایجاد تعلیق و کنجکاوی یکی از نقاط تمایز هستن.
به علاوه در اغلب رمان ها با کاراکتر های اصلی و فرعی به شدت خوش چهره و دارای ویژگی های ظاهری ایده آل هستیم ولی در آغاز رمان توکیو ما با کاراکتر اصلیی رو به رو هستیم که نصف صورتش رو از دست داده و بدون تعارف توصیفاتش من رو یاد جوجه کرکسی بدون پر که سوخته باشه می اندازه و بیان این توصیفات بدون نگرانی بابت ایده آل نبودن ظاهر کاراکتر یکی از چیزهایی هست که توکیو رو برای من رمان با ارزش و متمایزی می کنه و برای خواننده ای که حتی در رمان های جنایی با کاراکتر اصلی زن که بسیار زیبا و ورزیده و به اصطلاح عامیانه دارای توصیفات گنگستری هستن رو به رو میشه؛ یک پدیده تازه و جذاب جلوه می کنه و این ایده باعث تازه و غیر کلیشه به نظر اومدن رمان میشه و در همون آغاز باعث تشویق مخاطب به دنبال کردن داستان میشه.
به علاوه ایده کلی داستان زندگی هیوا به خودی خود دارای نقاط جالب و تازه ای هست و میشه گفت یه جنایی معماگونه خاص رو ایجاد کرده.
۲. بررسی پیام رمان:
در بطن اتفاقات رمان تقابل عمیق بین خیانت و وفاداری، منطق و احساس و به طور خلاصه یک درگیری تمام عیار بین صفات و احساسات انسانی قابل درک هست و می تونم بگم بر خلاف رمان هایی بدون بار معنایی و صرفا یک روایت ساده؛ توکیو در پشت پرده اتفاقاتش با ایجاد دوگانگی ها و تشویش های مکرر، خواننده رو در مقام قضاوت و تحلیل قرار میده و همین باعث میشه در طول داستان مخاطب بارها و بارها برگرده و سعی کنه برای خودش اتفاقات رو از زیر ذره بین منطق و عقل بررسی کنه و به پاسخ مناسبی برای سوالاتی که در بطن داستان براش ایجاد میشه برسه... اینکه آیا هیوا یه جانی و قاتله که به اعتماد دیگران و عشق همسرش خیانت کرده یا اینکه اون فقط یه بیگناهه که نمی خواسته قربانی بشه؛ یا گشتن به دنبال منبع تنفر عمیق شاهکار و یا کنش هایی که سایر شخصیت ها بروز دادن همه و همه باعث میشه در داستان یه جدال بین عواطف مختلف برای خواننده ایجاد بشه و مخاطب رو از حالت منفعل و صرفا شنونده، به یک خواننده با ذهن فعال و قاضی بین کاراکتر ها بدل کنه و همین یه قدم مهم برای پرمعنا و مفید بودن داستان هست.
۳. ایدهدهی و باورپذیری:
توی رمان های جنایی و معمایی نسبت به ژانر اجتماعی یا عاشقانه دست نویسنده برای بیان اتفاقات عجیب و گاها غیر معمول بیشتر بازه اما نکته ای که باید دقت داشت اینه که: خواننده اتفاقی رو که خودش با حل کردن معماها و دنبال کردن حوادث کشف میکنه رو راحت تر از اتفاقی که حاضر و آماده بهش تحمیل شده باور میکنه!
توی رمان توکیو مهم ترین عاملی که باعث بالا رفتن سطح باورپذیری رمان شده ایجاد تعلیق هایی گاها عمیق و پیچیدست که خواننده رو مجبور میکنه نه تنها فضاسازی و حوادث رو باور کنه بلکه به تلاش برای کشف اونها بپردازه و چنین داستانی اگر از تعلیق کمی برخوردار می بود شاید باورپذیری اون می تونست مورد نقد قرار بگیره اما همین ایجاد فضای معماگونه ذهن مخاطب رو مشغول میکنه و ناخوداگاه نه تنها حوادث باور پذیر میشن بلکه می تونن در ذهن خواننده طبیعی و واقعی تر جلوه کنن و نحوه بیان داستان به اندازه کافی با منحصر به فرد بودنش جوری جلوه می کنه که انگار واقعا دختری به نام هیوا در واقعیت کنار شما نشسته و داستان زندگیش رو بیان میکنه.
?ارکانهای اصلی?
۱. توصیفات:
توصیفات چهره:
بهترین نوع توصیفات چهره، توصیفاتیه که بین دیالوگ ها و مونولوگ ها بیان بشه و برای هر کاراکتر ویژگی خاصی چند وقت یکبار تکرار بشه و جوری هم نباشه که توصیفات در یک پاراگراف پشت سر هم ردیف بشن و اهداف جملات رو فقط به توصیفات چهره اختصاص بدن؛ در مورد رمان شما باید بگم که این اتفاق به بهترین شکل ممکن رخ داده و قبل از بیان دیالوگ ها و در روند بیان داستان توصیفات خوبی از چهره و ظاهر شخصیت ها داشتید و توصیف چهره ترکیب جملات رو بهم نمی زد و شخصیت های زیادی خوش تیپ و خفن هم خلق نکردید که این خودش باعث بادرپذیری بیشتر میشه.
لازم به ذکره رمان هایی با ژانر جنایی نباید مثل یه رمان عاشقانه و ملو درگیر توصیفات زیاد چهره و مکان بشن و بیشتر روی معما و تعلیق کار میشه.
توصیفات مکان:
اصولا در رمان هایی با نقاط اوج و کشمکش های زیاد دیده میشه که نویسنده یا به کلی توصیفات مکان رو بیخیال میشه و یا در قسمت های پر کشمکش این دست از توصیفات بر میداره اما در توکیو به مقدار کافی و در جاهای مناسب توصیف مکان هم صورت می گرفت و توصیفات مکان در حد قابل قبولی بود.
توصیف حالات:
توصیفات صورت گرفته از کاراکتر ها و حالات و حرکاتی که بروز میدادن در اغلب جاها درست و قابل قبول بود و کمک زیادی به تصویرسازی و تداعی شدن فضا و اتفاقات در ذهن خواننده داشت اما بعضاً دیده میشد نویسنده از جملات مشابهی برای حالات مشابه استفاده کنه مثلا قری به گردنش داد... یا جملات مشابهی که برای توصیف حالت استفاده میشه؛ این ایراد به حساب نمیاد اما باعث میشه خواننده برای تمامی جاهایی که از یه جمله یکسان استفاده شده تصویر یکسانی بسازه و کم کم حس میکنه که صحنه ها تکراری هستن که خب بهتره از جملات متنوع برای توصیف حالات استفاده بشه.
توصیف زمان:
نسبت به سایر توصیفات، به زمان و تایم رخ داد ها کمتر اشاره شده بود در یه رمان معمایی خب خیلی بهتر هست که به زمان بیشتر پرداخته بشه با وجود اینکه لطمه ای به تصویرسازی یا پیشبرد داستان وارد نشده بود اما جاهایی می شد نویسنده توصیفات زمان رو بیشتر بکنه. بیشترین مقدار توصیفات زمان مختص به مدت حضور هیوا در معبد بودایی ها بود و وقتی کسمکش ها جدی تر می شد نقش زمان هم کم رنگ تر میشد.
توصیف عواطف:
دلنشین ترین بخش توصیفات برای من قسمت توصیف عواطف بود؛ به دو دلیل:
اول، تازگی و جذابیت بالای عواطف و احساسات هیوا، تازه بودن حس های دوگانه ای که برای اون ساخته بودید و کشمکش های درونی اون که کمتر توی رمانی دیده شده و با توصیفات ملموس و ساده اون رو برای مخاطب قابل هضم و درک کردید.
دوم، انعکاس بیشترین میزان عواطف برای سایر شخصیت ها در عین اینکه زاویه دید اول شخص انتخاب شده بود.
در رمان هایی با زاویه دید اول شخص گاهاً دیده میشه که توصیف عواطف سایر کاراکتر ها خیلی خیلی کم دیده میشه ولی در توکیو نویسنده تونسته با جملات توصیفی در مونولوگ یا نوع بیان دیالوگ ها عواطف کاراکتر رو بروز بده. به خصوص خشم و تنفر شاهکار که میشه گفت نقطه اوج توصیف عواطف بود.
در کل توصیف عواطف خوبی صورت گرفته و با وجود جنایی و معمایی بودن رمان، داستان خشک و بی حس نشده و در طول رمان و فراز و نشیب ها، احساسات مختلفی به مخاطب القا میشد.
فقط یه نکته کوچیک؛ بهتره به جای تحمیل یه حس در مورد کاراکتری به خواننده، از توصیفاتی که نشان دهنده اون حس هستن استفاده بشه... به جای اینکه بگید شاهکار با حرص تنفر و اندکی لذ*ت گلوم رو فشار داد، به قرمزی چشم ها و گوش ها تنفس های تند و یه پوزخند کمرنگ اشاره کنید.
۲. شخصیتپردازی:
در اوایل داستان ما می تونیم معصومیت و خوش قلبی کاراکتر اصلی رو از حالات اون دریافت کنیم ولی در ادامه با پی بردن هیوا به هویت و گذشته اش کم کم ورق برمیگرده و توصیفات تازه ای به شخصیت اون اضافه میشه و با اینکه خواننده می خواد در برابر این تغییرات یه مقاومت کوچیک نشون بده اما رفته رفته براش جا میوفته که هیوا ساده و معصوم و آسیب پذیر نیست بلکه خیلی هم هوشمند و مرموزه.
شاهکار در ابتدا تنها شخصیتی عصبی و خشن رو بروز میده که تنفر تموم جونش رو پر کرده و دست به رفتار های خشونت آمیز و پر تنشی میزنه اما در ادامه از شدت اون شخصیت خشن و زودجوش کم میشه و بُعد های تازه ای از شخصیتش در طول رمان به نمایش گذاشته میشه...
همه اینها رو گفتم تا به اینجا برسم که در توکیو شخصیت ها در طول رمان به تکامل می رسن و رفته رفته آشنایی مخاطب با اونها کامل تر میشه و به هیچ وجه خواننده سعی نکرده در ابتدا به طور مثال در مونلوگ بگه فلانی با وجود خشن بودنش ثلب مهربونی داره؛ به خواننده اجازه داده شده که خودش شخصیت ها رو با توجه به کنش ها و رفتار های اونها کشف و قضاوت کنه.
شخصیت سازی در دیالوگ ها هم به خوبی صورت گرفته بود.
۳. فضاسازی:
به جزئیات دقت زیادی شده بود و همین باعث میشد به راحتی بشه فضای رخ دادن حوادث رو تصور کرد حتی برای فیلم هایی که هیوا از گذشته ضبط کرده بود هم فضاسازی صورت گرفته و توجه به رنگ ها هم نقطه قوت مهمی در فضاسازی محسوب میشه.
و اینکه به نظر من با توجه به تجربه ای که داشتم فضا در تصاویر خلاصه نمیشه و القای جد موجود در صحنه های رمان به خواننده خودش بخش مهمی از فضا سازیه... مثلا من بتونم آرامش موجود در معبد رو حس کنم، بتونم تنش و اضطراب هیوا زمان بازداشت و بازجویی رو با توصیفاتی که از اون مکان شده ادقام کنم و حس موجود در تصاویر توصیف شده رو هم درک کنم که خب از پس این یکی هم خوب بر اومدید.
۴. کشمکشها:
رمان دارای نقاط اوج بسیار و کشمکش هایی از جنس های متفاوت و متنوع بود و علاوه بر کشمکش های متداول در رمان های جنایی، کشمکش هایی که به دلیل شکل ظاهری هیوا و از دست دادن حافظش ایجاد میشد هم باعث اضافه شدن تم هایی خاص به رمان میشد که کشمکش ها رو جذاب تر می کرد.
۵. پیرنگ:
نویسنده قبل از شروع به نوشتن چهارچوب اصلی و تمامی اتفاقات رو از قبل برنامه ریزی کرده.
در متن رمان هیچ اتفاق بی هدف و غیر ضروریی بیان نشده و تمامی حوادث به صورت زنجیره وار در چهارچوب ساختمان و ایده اصلی قرار دارن و در جای درست بیان شدن و حادثه ای رو بدون بازخورد رها نکردید.
پیرنگ معمایی بیشتر از پیرنگ جنایی توی متن به چشم می خورده که این به دلیل تعلیق هایی هست که در داستان وجود داره و اطلاعاتی که ذره ذره به خواننده داده میشن.
به طور کلی پیرنگ اصلی رمان کاملا رعایت شده بود.
?ارکانهای پایانی?
۱. ایرادات نگارشی:
برگشتم و نگاهم به مردی ساده زیست، که شبیه راهبها بود و انگار داشت باهام حرف میزد، افتاد!
پ.ن: ساده زیستی صفتیه که تا زندگی طرف رو نبینی نمیشه در موردش اظهار نظر کنی... ساده پوش بهتره!
با دقت صورتش رو وارسی کردم، صورت تپلی داشت و یک زخم بخیه کهنهای گوشهی چشم راستش خودنمایی میکرد.
پ.ن: بعد از جمله کامل ویرگول نذارید
یک زخم بخیه کهنه یا زخم بخیه کهنه ای... یا نکره یا معرفه نمیشه نشانه های جفتش رو بیارید
با افسوس به مردم شاد خیابون نگاه میکردم، با لبخند کنار هم وایمیستادند و عکس میگرفتند،
پ.ن: بعد از جملات کامل با فعل مشخص یا از نقطه یا ؛ استفاده کنید نه درنگ نما
نمیدونم چند دقیقه گذشت که بالاخره صدای اون مرد قطع شد. صورت خیسم رو با آستین هودیم پاک کردم.
پ.ن: می دونید در تمام مدتی که هیوا گریه می کنه یا روی اشک هاش دست می کشه من منتظرم به سوزشی که اشک روی زخم هاش ایجاد میکنه اشاره بشه که خب نشده
دستم رو دور ظرف گذاشتم و نامطمئن کاسه رو نزدیک دهنم کرد.
پ.ن: کردم.
چطور پدر خودم رو یاد نداشتم؟ هیوا دیگر کی بود؟
پ.ن: هیوا دیگه چه کسی بود یا هیوا دیگه کی بود... لحن ادبی یا محاوره یکم بهم خورده سر دیگر
دستم رو با لباسم کشیدم و نیمخیز شدم؛
پ.ن: توصیف حالت اینجا یکم گنگه
باشهای گفتم و زبونم رو روی ل*بهاش خشکم کشیدم.
پ.ن: ل*ب های
نشستم و نگاهم به گردنبند چوبی صلیب دور گردنش افتاد.
پ.ن: اینجا ترتیب اسم و صفت یکم بهم خورده... گردنبند صلیب چوبی...
۲. سخن منتقد:
توکیو یکی از رمان هایی بود که ایرادگیری و غر زدن رو برای من یکی سخت می کرد و خلاقیت هایی که در داستان به چشم می خورد باعث میشد به جای منتقد یه خواننده باشم که فقط دوست داره پارت ها رو دنبال کنه و از خوندنش لذ*ت ببرم و این یعنی در اغلب موارد شما عملکرد خوبی داشتید.
طرح جلد(که کاملا با اتفاقات رمان هم خوانی داره به خصوص دخترکی که نصف صورتش از بین رفته) و خلاصه هم در نوع خودش خلاقانه و تازه بود که باعث میشه از همون ابتدا توکیو از سایر رمان ها متمایز به نظر برسه.
یه تعدادی از ایرادات رو من نقل قول کرده بودم که بابت لود نشدن سایت پرید متاسفانه اگر بشه برای نویسنده جداگانه میفرستم.
توصیههای منتقد
حتما یه ویراستار با دقت انتخاب کنید تا ایرادات نگارشی جزئی رمان رو بر طرف کنه و برای این رمان هزینه و وقت کافی بذارید چون ارزشش رو داره و به همین تایپ مجازی قانع نشید.
Mr.soltani
*** @hadis hpf@تِلـمـآ