اتمام یافته نمایشنامه اتفاق ناگهانی | الماس کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع الماس
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 96998

بسم الله الرحمن الرحیم
نمایشنامه: اتفاق‌ناگهانی
نویسنده: نگین بای
ژانر: تراژدی



اسم شخصیت‌ها:

قسم، عاطفه، نگین

کوروش، امیرعلی، رضا، سرباز
 
آخرین ویرایش:
در اتاقی نیمه‌تاریک نشسته بودند. اتاقی که به پنجره‌اش پرده‌ی حریری آویزان بود و با باد تکان می‌خورد. اندک نورآسمان اتاق را روشن می‌کرد، هوا بارانی بود و سرد! یکی دونفرشان فنجان‌قهوه‌ای د*اغ به دست داشتند... اما همگی در فکر فرو رفته بودند و به دیوار خاکستری اتاق خیره شده بودند. تنها صدای‌قطرات‌ باران به گوش می‌رسید.
قسم: نمی‌خوایین حرفی بزنید بچه‌ها؟ من کلافه شدم.
نگین: به نظرت حرفی مونده بزنیم؟ اصلا چه حرفی داریم که بزنیم؟ همه‌ی برنامه‌هامون دود شد رفت هوا.
قسم: خب حالا توام! دنیا که به آخر نرسیده، من همین جوریش هم نگرانم؛ توام نمک بپاش رو زخمم.
کوروش: میگم می‌‌خوایین نریم؟
نگین: چی میگی کوروش؟ ما کلی برنامه ریخته بودیم.
کوروش: حالا که می‌بینی نقشه‌هامون نقشه بر آب شد... بعدش هم تو این بارون که بعید می‌دونم بند بیاد بشه رفت شمال؛ به نظر من قسمت نیست بریم. اولش که بلیط‌هواپیما تموم شد و گیرمون نیومد، الان هم که بارون؛ اخبار هم اعلام کرده به احتمال خیلی‌زیاد طوفان در راهه.
نگین: ای‌خدا؛ پس عاطفه رو چیکار کنیم؟ ناراحت میشه. اولا ما کلی برنامه ریختیم که باید بریم؛ دوما که تولدشه و نمیشه نرفت، قرار بود سوپرایزش کنیم.
قسم: می‌دونید چیه؟ من میگم به جای این‌که با هم کل بندازید بیایین یکم فکر کنیم، باشه؟!
امیرعلی: (از جایش بلند می‌شود) آقا صبر کنید من یک‌ایده دارم.
کوروش: ایده‌های تو بدرد... (مکث می‌کند)
امیرعلی: ایده‌های من چی؟
کوروش: هیچی!
امیرعلی: نه، بگو نترس.
قسم: ای‌بابا، باز شروع نکنید. امیر توام حرفت رو بزن.
امیرعلی: حالا که فکر می‌کنم، ایده‌های کوروش خیلی‌بهتره.
کوروش: مسخره خودتی!
نگین: سکوت لطفا! عین خروس‌جنگی نیفتید به جون هم.
کوروش: زنگ بزنم به رضا بگم کنسله؟!
قسم و نگین: نه!
کوروش: نه و... دهن من رو باز می‌کنید. شما واقعا منتظرین معجزه‌شه؟ از الان بگم شدنی نیست. این بحث رو همین‌جا تمومش کنید.
نگین: یعنی چی کوروش؟ فکر کن تولد خودته! که البته می‌دونم احساس نداری‌ها، فقط خواستم بدونی که واسه ما مهمه.
کوروش: من دیگه حرف نمی‌زنم.
قسم: می‌تونیم یک‌کاری کنیم؛ تولد آی‌شین که شد دقیقا همین اتفاق افتاد.
نگین: آی‌شین کیه؟!
قسم: راجبش یک‌چیزایی بهت گفتم؛ همونی که رفتم مشهد و توی هتل باهاش آشنا شدم. همون دختره که گفتم چشم‌عسلی و موهای خوش‌رنگی داشت، همونی که گفتم خیلی‌باادبه و صدای‌قشنگی داره.
کوروش: میشه ادامه ندی قسم؟
قسم: باشه باشه، حالا فهمیدی نگین؟!
نگین: آره، بگو!
قسم: تولدش رو تصویری تبریک گفتن و کلی جیغ و هورا. بعد هم که کادوهاش رو نشون دادن؛ البته من اون‌جا نبودم‌ها. این‌ها رو آی‌شین بهم گفت.
نگین: حالا یکم دیگه صبر کنیم. شاید بارون قطع شد.
کوروش: نگین ما رو می‌بره شمال. حالا ببینید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قسم (باخنده): خوب می‌شناسیش؛ منم یک‌ حسی بهم میگه این حرفامون فایده نداره؛ باید جول و پلاسمون رو جمع کنیم و حرکت کنیم.
نگین: بچه‌ها هوا رو نگاه کنین. بارون داره نم‌نم می‌باره پس یعنی بند میاد. منم رفتم سوار ماشین بشم.
کوروش: وایسا، کجا میری؟
امیرعلی: خودت رو خسته نکن، رفت!
قسم: منم میرم. شما هم زود بیایین.
کوروش: اگه نیام؟!
قسم: خودت که می‌دونی، نگین رانندگی بلده!
کوروش: وای، من دیوونه شدم. دیوونه!
امیرعلی: منم همین‌طور! پاشو بریم.
امیرعلی و کوروش هم به دنبالشان می‌روند و همگی سوار ماشین می‌شوند. کوروش پشت‌فرمان می‌نشیند.
نگین: کوروش استارت بزن.
کوروش: هوا سرده! دستام خشک شدن.
نگین: مسخره نشو دیگه. اگه می‌خوای بذار من پشت‌فرمون بشینم.
کوروش: نه نه! من جونم رو دوست دارم.
قسم: (باخنده) وایی زود باش کوروش.
کوروش: میگم... بیایین بی‌خیال‌شیم.
نگین: کتک می‌خوای؟!
کوروش: نه، بیشتر پتو می‌خوام.
امیرعلی: کوروش بی‌فایده‌اس! با نگین نمی‌تونی دربیفتی.
کوروش: خدایا یک‌کاری کن.
نگین: ببینم منتظری معجزه بشه کوروش‌خان؟
کوروش: نوبت به منم می‌رسه بچه.
نگین: (می‌خندد و زبانش را درمیاورد) بچه خودتی!
کوروش: (استارت می‌زند) امیدوارم پشیمون نشیم.
امیرعلی: که سودی نداره... .
قسم: خب‌حالا، انقدر نفوذ بد نزنین.
نگین: عاطفه حسابی خوشحال میشه.
کوروش: وقتی توی‌اخبار اعلام کنن که عاطفه، دوستان خود را در اثر طوفان از دست داده و ماشین افتاده توی‌درّه و اثری ازشون نیست؛ حتما خوشحال میشه.
نگین و قسم: (جیغ می‌کشند) کوروش خفه‌شو!
امیرعلی: (می‌خندد) ایول داداش! خوب جو دادی.
کوروش: قابلی نداشت.
قسم: به جای این چرت و پرت‌ها یکم تو فکر تولد باشین. این‌که وقتی رسیدیم چیکار کنیم؟
کوروش: تو فکر کن با این سرما برسیم اون‌جا و قندیل نبندیم.
نگین: کوروش!
کوروش: (می‌خندد) حرف‌حق تلخه لامصب!
امیرعلی: تلافی کردنت و دوست دارم کوروش.
قسم: کوروش تو حواست رو جمع کن تو این مه به ماشینی چیزی نزنی. امیر تو هم ببند لطفا!
نگین: (با صدای رعد و برق جیغ می‌زند) وای؛ صدای چی بود؟
کوروش: فکر کنم رعد و برق!
امیرعلی: (می‌خندد) والا صدای‌رعد و برق توی‌جیغت گم شد.
نگین: بیایین برگردیم من می‌ترسم.
کوروش: نه دیگه، برگشتی وجود نداره.
نگین: (به حالت‌گریه جیغی می‌کشد) من می‌خوام برگردم، نمی‌خوام بیام.
کوروش: ولی من می‌برمت.
نگین: کمک! خدایا منو از دست عزرائیل نجات بده.
قسم: اِ کوروش اذیت نکن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین