سالها پیش، کشتی بزرگی بود که در دریاها میرفت و میرفت و دنبال گنج میگشت. اسم این کشتی مروارید چوبی بود و کاپیتان خرسه به همراه بقیهی دریانوردا این کشتی رو روی دریا به پیش میبردن.
تموم دوستهای صمیمی آقا خرسه توی این کشتی بودن. خانم خرگوش که خدمتکار کشتی بود. آقای سگ که کارش توی دریانوردی حرف نداشت! خانم زرافه که دیدهبانی میکرد. موش کوچولو هم توی این کشتی بود!
ولی پر سر و صداتر از همه، طوطی جیغ جیغو بود!
همینطور که اونا داشتن روی دریا پیش میرفتن، ناگهان گوشهای خانم خرگوش شروع کرد به تکون خوردن! همه میدونستن که گوشهای خانم خرگوش فقط وقتی تکون میخوره که به گنج نزدیک شده باشه!
خانم زرافه با گردن بلندش سرک کشید تا بتونه جزیره رو تو اون دور دستها ببینه!
آقا خرسه که میدونست کلی کار برای انجام دادن داره، کلاه دریانوردیش رو سرش کرد و دوربینش رو روی چشمش گذاشت!
تموم دوستهای صمیمی آقا خرسه توی این کشتی بودن. خانم خرگوش که خدمتکار کشتی بود. آقای سگ که کارش توی دریانوردی حرف نداشت! خانم زرافه که دیدهبانی میکرد. موش کوچولو هم توی این کشتی بود!
ولی پر سر و صداتر از همه، طوطی جیغ جیغو بود!
همینطور که اونا داشتن روی دریا پیش میرفتن، ناگهان گوشهای خانم خرگوش شروع کرد به تکون خوردن! همه میدونستن که گوشهای خانم خرگوش فقط وقتی تکون میخوره که به گنج نزدیک شده باشه!
خانم زرافه با گردن بلندش سرک کشید تا بتونه جزیره رو تو اون دور دستها ببینه!
آقا خرسه که میدونست کلی کار برای انجام دادن داره، کلاه دریانوردیش رو سرش کرد و دوربینش رو روی چشمش گذاشت!
آخرین ویرایش توسط مدیر: