رمان ترجمه رمان به سام رسیدی| آیناز نعمت‌زاده

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع افـــرا
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
به نام خدا
نام رمان: به سام رسیدی
نام نویسنده: Dustin Thao
نام مترجم: @آیلـی
ناظر: @Sarkook
خلاصه:
جولی هفده ساله، آینده خود را کاملاً برنامه ریزی کرده است.او با دوست پسرش سام، از شهر کوچکش نقل مکان خواهدکرد، تا در دانشگاهِ شهر تحصیل کند و تابستان را در ژاپن بگذراند. اما ناگهان کسی که او آینده‌‌اش را با او می‌دید، از پیش او رفت و همه چیز تغییر کرد. جولیِ دلشکسته از مراسم تشییع جنازه، صرف نظر می‌کند، وسایلش را بیرون می‌اندازد و همه چیز را امتحان می‌کند تا او و نحوه مرگ غم انگیزش را فراموش کند. اما پیامی که سام در سالنامه خود به جا گذاشته است، خاطرات را به یادگار می گذارد. آیا او به رویاهایش دست میابد؟ آخر با که؟ سام؟! یا آدمِ جدیدی پا به زندگی‌اش می‌گذارد؟ سوالات و شاید و اما‌ها زیاد است اما همه چیز را سرنوشت مشخص می‌کنید... .
(چکیده‌ای‌از‌خلاصه‌اصلی)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DAC8B471-2654-4D79-B30A-774387F7ABF1.jpeg

مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن
رمانترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه:
لحظه‌ای که چشمانم را می‌بندم، خاطرات بازی می‌کنند و خودم را در آن می‌بینم.

وقتی وارد کتابفروشی می‌شود، چند برگه‌ای که در دست دارد را می‌پیچاند. جین، با ژاکتی که آستین‌های آن را بالا داده است و یک پلیور سفید زیر آن پوشیده است؛ مثل همیشه او را جذاب کرده است. سومین باری است که از دو هفته قبل که من اینجا کار می‌کنم، او به این مغازه آمده است‌. اسمش سام اوبیاشی هست، پسر کلاس انگلیسی من. به بیرون خیره شده‌ام، در تمام شیفتِ کاری به این فکر می‌کنم که آیا دوباره وارد می‌شود؟ برای برخی دلایل، ما هنوز با هم صحبت نکرده‌ایم. او مثل من فروشگاه را مرور می کند
‌- به مشتریان زنگ بزنید و قفسه‌ها را دوباره ذخیره کنید.
نمی‌توانم بگویم او به دنبال آن است یا خیر، یا شاید او این احساس را در کتابفروشی دوست دارد. یا اگر او به دیدن من آمد چه؟ در حالی که کتابی را در قفسه جابه‌جا می‌کنم، به این فکر می‌کنم که آیا او نام مرا می‌داند؟ برق چشم‌های قهوه‌ای را از میان شکاف می‌بینم و او هم از همان شکاف به من نگاه می‌کند، برای یک لحظه، سکوت می‌کنیم؛ سپس او لبخند می‌زند و من فکر می‌کنم او می‌خواهد چیزی بگوید اما من این اجازه را به او نمی‌دهم و کتاب را قبل از اینکه چیزی بگوید بین خودمان پرتاب می‌کنم و جعبه کنارم را، بین انگشتانم می‌گیرم و با عجله به سمت اتاق عقب می‌روم. چه مرگمه؟ چرا همچین کاری را مرتکب شدم؟ پس از سرزنش خودم برای خر*اب کردن آن لحظه، جرأت می‌کنم تا برگردم و خودم را معرفی کنم؛ اما وقتی از اتاق بیرون می‌آیم، او قبلاً رفته است. روی پیشخوان جلو، چیزی را پیدا کردم که قبلاً وجود نداشت. یک گیلاس شکوفه، از کاغذ ساخته شده بود. آن را در دستانم بر می‌گردم و چین‌ها را تحسین می‌کنم. آیا سام این را اینجا گذاشته است؟ اگر عجله کنم و به بیرون بروم، ممکن است باز هم او را ببینم. اما به محض اینکه با عجله از آن در خارج شدم، در خیابان ناپدید می‌شود؛ و من خودم را می‌بینم که وارد یک کافه پر سر و صدا که در نبش خیابان سوم است، می‌شوم.
"فلش‌بک‌به‌‌دو‌هفته‌بعد"
درحالی که نوجوانان در اطراف ازدحام می‌کنند، میزهای گرد از کف چوبی بیرون می‌آیند، آنها برای عکس گرفتن و نوشیدن از فنجان‌های سرامیکی آنجا هستند. ژاکت خاکستری البته کمی بزرگ، موهای قهوه‌ای که به عقب فرستاده شده. قبل از اینکه او را ببینم، پشت پیشخوان صدای سام را می‌شنوم، گرفتن دستور کسی... شاید پیش بند باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین