دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوششبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتا
تو را عاشق شود پيدا ولي مجنون نخواهد شد
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذارتنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد
وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد
تنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مبادتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستوگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت