در حال تایپ دلنوشته حرف‌های ناگفته | نویسنده سادات.۸۲

برای اولین تجربه، چطور بود کارم؟

  • مثل همیشه عالی بود.

    رای: 8 88.9%
  • خب یک دلنوشته اینطوری نیست.

    رای: 0 0.0%
  • قانون شکنی کردی.

    رای: 1 11.1%

  • مجموع رای دهندگان
    9
عنوان دلنوشته: حرف‌های ناگفته
نگارنده: فاطمه السادات هاشمی نسب(سادات.۸۲)
ژانر: تراژدی، فانتزی

پیشگفتار:
اولین باره دارم حرف های دلم رو می نویسم، من نویسنده رمانم و خب توی رمان ها نمیشه از حرف های دلت پرده برداری، شاید این دلنوشته کمک کنه بتونم بیشتر با خودم و ذهنم کنار بیام. حقیقت اینکه همیشه دلنوشته نباید ادبی و بار معنایی سنگینی داشته باشه.
 
آخرین ویرایش:
‌‌
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
باید از چی بگم؟

ساعت ۲:۴۰ دقیقه ظهره و به طرز شگفت آوری هوای امروز اردکان ابری و سرده، باد خوبی می وزه و اینجا، توی ایوان قدیمی یک خونه باغ که شاید قدمت ۱۰۰ ساله داشته باشه، نشستم و دارم با گوشیم این متن رو تایپ می کنم.
هوا خیلی خوبه، باد شدیدی می وزه و احساس می کنم اگر الان جادو واقعی بود، می تونستم همراه باد به جاهای زیادی سفر کنم و شب، قبل از ساعت ۱۰ همراه آخرین سرویس بادی، به خونه برگردم‌. بیخیال دوباره ذهنم داره به بیراهه کشیده میشه، مشخصه مگه نه؟
آشفتگی عجیبی که توی ذهنمه رو نمی تونم سر و سامون بدم. این روز ها البته آروم تر شدم. باغ خونه ای که الان توی ایوانش نشستم تازه آب خورده، یه استخر ۱۲ متری جلومه و صدای آبی که داره به استخر میریزه حالم رو بهتر کرده. هوا سرده اما این فضا رو به محیط بسته اتاقی که همیشه توش هستم، ترجیه میدم.
احساس می کنم باز دارم زیاد حرف می زنم، اما مهم نیست. توی رویا، دارم این هوا رو کنار یه قصر زیبا تصور می کنم. من روی بالاترین نقطه قصر نشستم، به دوردست نگاه می کنم و اژدهایی که از بچگی باهام بزرگ شده، نزدیک میشه. اوه بیخیال، حالا اگر اژدها نبود هم اهمیتی نداره، مثلا اسب بالدار یا اینکه خودم بتونم به عقاب تبدیل بشم و پرواز کنم. آره این یکی بهتر بود انگار، پس با همین پیش میریم.
آره، وقتی که از ارتفاع نمی ترسم، پرواز توی هزار متر هم برام شوخی خواهد بود. پس وقتی به عقاب تبدیل بشم می تونم با عشق و آزادی صعود کنم. کمی بعد سقوط و مجدد صعود، نگران نیستم چون آسمان اینقدر بزرگه که بخاطر بی قانونی های من، قرار نیست ترافیک هوایی رخ بده.
شهامت زیادی دارم، چون با این باد و خاکی که الان داره میاد، هنوز روی ایوان نشستم و دارم متن می نویسم، سادات بیا صادق باشیم، الان می دونی چی می چسبه؟ یه فنجون چای، خدایا کاش الان داشتم. اوه بیخیال فکر کنم توی خونه چای باشه! ولی حسش نیست حقیقتا... شایدم باشه. پس من برم چای بذارم و برگردم. فعلا.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین