در حال تایپ داستان کوتاه مرگِ قـو | نویسنده ارغنون

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع سُرمه.
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

نام اثر: مرگ قو
نویسنده: ارغنون
ژانر، سبک: اجتماعی، تراژدی
ناظر @*ملکه برفی
خلاصه: می‌گویند نیلوفرها میان آب متعفن و کدر مرداب، زیبا می‌رویند؛ اما هیچکس از ریشه‌ی آن‌ها که به آب مرداب پیوند خورده است سخنی به میان نمی‌آورد. این را نیلوفری ثابت کرد که در یک سپیده‌دم، ظاهر زیبای زندگی‌اش را در کمد و تخت دونفره‌ای مخفی کرد و چمدان‌های مشکی را با تمام لباس‌های گل‌دار آبی‌اش به تاریکی نیمه روشن و خاکستریِ خانه سپرد. سپس به مرداب بازگشت، به مرداب بزرگی که به اشتباه نامش را بندر نهاده‌اند: به انتهای تمام مرزها.


لینک تاپیک نقد کاربران:
 
آخرین ویرایش:
124420_029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16_vwft_wzqv.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه:
نوشت «من ژنده‌پوش بخت خودم شده‌ام.» و دفترش را بست. مهرپویا می‌خواند و آب در دل حوض تکان می‌خورد. دست‌هایش را جلو کشید و پوست زخمی‌ کدرش را دید زد. این خطوط، پوستش را غمگین نشان می‌داد. دوباره دفترش را باز کرد، این‌بار نوشت:
«ندیدم که قویـی به صـحرا بمیرد
چو روزی ز آغـوش دریا برآمـد
شبـی هم در آغـوش دریا بمیرد.»


***
بار دیگر نگاهی به خانه‌ی ترک شده‌ انداخت. هرچه ریزتر نگاه می‌کرد انگار غم از سنگ‌نماهای مجللش می‌ریخت؛ عجب خانه‌ی صبوری بود. پاهایش زخمی بودند و گزگز سر انگشتانش در هوای سرد تا عمق استخوانش را می‌سوزاند. شانه‌های افتاده‌اش که گویی بارِ یک کولبر را جابه‌جا می‌کردند، دیدگان ورم کرده که به ناکجا خیره بودند، همه و همه خبر از آینده‌ می‌دادند؛ آینده‌ای که به گمان دخترک از همان روز نخست، انتهایش را از بر بود. بلیط توی دستش را بی‌اختیار فشرد، مقصدش کجا بود؟ شهری که از آن فرار کرده بود تا نفس بکشد؟ یا یک قصابی که مردم بی‌خبر از لاشه‌های تکه‌تکه شده‌ی زندگیِ یک آهوی زیبا در انباری آن، برای تهیه‌ی یک غذای لذیذ و برپا کردن ضیافتی بزرگ به آن‌جا می‌رفتند؟ یا هم یک بندرعباسِ زیبای غریب، که مانند خود او، از دست ساکنینش عاجز است. ساکنین دل او و ساکنین قلب شهر‌، چه تفاوتی داشتند؟ هر دو، زمینِ خود را بسیار آزرده بودند. گیسوان رنگ خورده‌ی ماهگونی خود را از صورت جمع کرد و به دنبال پلاک اسنپ، خیسیِ اشک را از تیله‌هایش گرفت، بااین‌حال هنوز تار می‌دید؛ بالاخره غمی که این‌همه وقت در دل آدم خانه داشته باشد و یک شبه از چشم فوران کند، تاری دید هم دارد، نفسِ تنگ هم دارد و دست‌و‌پای آدم را هم زخم می‌کند... .
با صدای بوق ماشین، درنگی کرد و قدم‌هایش را یکی پس از دیگری برداشت، او می‌رفت، مانند برگ زردی که درختش را رها می‌کند و می‌میرد نه... می‌رفت، مثل زندانیِ آزاد شده از میله‌ها بعدِ یک عمر استشمام بوی خون و گرسنگیِ یک اعتصاب؟ نه!
او می‌رفت، هم‌چون رودی که برود به دریا بریزد و به جای جاری شدن، گم شود.
- ترمینال میری چشم قشنگ؟
صدای پر از هوس راننده‌ی مسن و صدای کوبش درب ساینای سفید توسط نیلوفر، با یک‌دیگر یکی شد.
دخترک با چهره‌ای خنثی سری تکان داد و ناخودآگاه دستانش را دور خود حلقه کرده، خویشتن را بیشتر فشار داد؛ آن‌قدر که گویا بخواهد خودش را مخفی کند و نیست شود. انگشت‌های کشیده‌ی لاغرش را در کت بلند خاکستری فشار می‌داد و خودش را طوری چسبیده بود که انگار هیچ‌‌کس جز خودش برای مراقبت از او وجود نداشت.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
نوشته‌ها
نوشته‌ها
985
پسندها
پسندها
2,550
امتیازها
امتیازها
288
سکه
269
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین