مقـاله در مدرسه‌ی کافه نویسندگان چه می‌گذرد؟! | خانومِ اِل

دامبلرد

طراح آزمایشی
ژورنالیست
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
جـادوگران‌سـیاه
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
332
پسندها
پسندها
3,047
امتیازها
امتیازها
183
در مدرسه‌ی کافه نویسندگان چه می‌گذرد؟!

در نقطه‌ای دور از نقشه‌های رسمی، جایی میان خیال و کلمات، مدرسه‌ای برپا شده به نام مدرسه‌ی کافه نویسندگان؛ جایی که قوانینش را نه وزارت آموزش، که مکتب دل نوشته بود.
در این مقاله می‌خواهم یک روز از روزهایی که در این مدرسه سپری می‌شود را برایتان بازگو کنم.
 

زنگ اول: انشاء

معلم انشاء که همان خانمِ مدیر انجمن بود، با خط‌کش در دست وارد کلاس می‌شود و می‌گوید:
- بچه‌ها، امروز موضوع انشا این است، اگر من یک استعاره بودم. لطفاً کمتر از سه صفحه نباشد و از به‌کاربردن کلمه‌ی "زندگی سخت است" خودداری شود!
نویسنده‌های حرفه‌ای با قیافه‌ی سرحال، شروع می‌کنند به نوشتن جملات سه‌طبقه‌ای که خودشان هم آخرش نمی‌فهمند چه گفتند. نویسنده‌های تازه‌کار هم زیر ل*ب غر می‌زنند:
  • استعاره مگه یه چیزی واسه صبحونه نیست؟
  • نه خواهر فکر کنم منظورشون استخاره‌ست!
 

زنگ دوم: ویرایش

استاد ویراستاری، فردی که همیشه قیچی در دست دارد، وارد می‌شود و با لبخند شیطانی می‌گوید:
- خب بچه‌ها، امروز یاد می‌گیریم چطور با یک حرکت نود درصد نوشته‌تون رو حذف کنیم.
بچه‌ها با وحشت به دست‌های لرزان‌شان نگاه می‌کنند. یکی در گوش دیگری زمزمه می‌کند:
- داداش این استاد همونیه که پارسال کل رمان سه جلدیمو با جمله‌ی "گُنگ بود" نابود کرد...! یعنی کل رمانم حذف شدا! ( خنده‌ی تلخ*)
 
عقب
بالا پایین