همگانی چالش "اگر هنرمند بودم..."

یمنایمنا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار گالری زندگی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,023
پسندها
پسندها
4,092
امتیازها
امتیازها
328
سکه
883
" هو المحبوب"


🔹💠🔹
در این تاپیک می‌توانید یکی از جملات را انتخاب کرده و با خلاقیت خودتان آن را ادامه دهید.

● اگر یک هنرمند بودم...
● اگر یک بیت شعر بودم...
● اگر یک نامه نرسیده بودم...
● اگر یک رویا بودم...
● اگر یک حافظه‌ی قدیمی بودم...
● اگر یک دلتنگی بودم...
● اگر یک کوچه‌ی خلوت بودم...
● اگر یک پنجره بودم...
● اگر یک رنگ بودم...


[ مدیریت تالار گالری زندگی ]
 
اگر یک هنرمند بودم، تمام پنجره‌ها را رو به دریا می‌کشیدم. دریایی که تو را با هرچه‌ که در دلت داری در سکوتش غرق می‌کند.
 
اگر یک رویا بودم در ذهنت نقش می‌بستم و باعث کِش آمدن گوشه لبت می‌شدم.
 
اگر یک بیت شعر بودم، در دل شب‌های خاموش می‌رقصیدم و نامم را بر لبان عاشقان نهاد می‌کردم. هر لفظم نویدبخش بود و هر فاصله‌ام پر از حسرت و انتظار، تمام سوز و گدازهای عاشقانه را در قلب‌ها می‌نشاند. آنگاه که کلمات از زبان‌ها سرازیر می‌شدند، من همچون ستاره‌ای در آسمان خیال می‌درخشیدم.
 
اگر یک هنرمند بودم، تنم را به رنگ‌ها می‌زدم و هر بوم را با داستانی از امید و ناامیدی می‌نوشتم. قدرت تخیل‌ام را با ریسمان‌های قلم در هم می‌تنیدم و شورم را در خطوطی جاری می‌ساختم که نفس می‌کشیدند. هر دیدن و شنیدنی می‌توانست تسلی باشد برای دل‌هایی که در جستجوی نورند، آنگاه که سایه‌ها بر جهان غلبه کرده باشند.
 
اگر یک رویا بودم، به شگفتی‌های شب پیوند می‌خوردم و در خواب‌ها مانند گلی تازه شکوفا می‌شدم. شگفتی‌ها و امیدها را در دنیایی بی‌نهایت می‌زینم و به مرزهای خواب می‌رسیدم. هر قدمی که برمی‌داشتم، جهانی نو می‌ساختم و دل‌مردگی‌ها را با تازه‌سازی‌های زندگی جا به جا می‌کردم.
 
اگر رنگ بودم
جهان هستی را سفید میکردم
که نشانه صلح وآرامش است
تاغباروسیاهی راازقلب ها بزدایم

🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اگررنگ بودم
شعله های آتش راسبز میکردم
تا جهانی درآتش جنگ درآتش غم نسوزد

وقلبی خاکسترغم نگیرد
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
اگررنگ بودم
تمام شاپرک ها وقاصدک های هستی
راقرمزمیکردم
تا شکوفه های عشق
رادرخانه های دل آذین ببندند

و دلی بی عشق به پوچی نگراید
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
 
اگه یه کوچه خلوت بودم
دوست داشتم یه کوچه باغ باشم خنک و دلچسب از اونا که آفتاب کف زمین نمیرسه بسکه سر سبزو زیباست یه جوی آب هم کنارم بود خنک و دلچسب صدای پرنده ها و شرشر آب و نسیمی که لا به لای شاخه ها میپیچه ...
 
اگر یک نامه نرسیده بودم، داستانی سرشار از عشق و دلتنگی در سطرهای ناتمامی می‌نوشتم، که در هر کلمه‌ام اشک‌هایی پنهان بود. در جستجوی کسی می‌بودم که انتظارم می‌کشید، اما هرگز به دستش نمی‌رسیدم. آن‌گاه که در بسته می‌ماندم، خودم به بادی نرم بدل می‌شدم که در گوشه‌ی شهری غریب، نداهایی از قلبم را به گوش می‌رساند.
 
اگر یک حافظه‌ی قدیمی بودم، در گوشه‌ای از یک صندوق چوبی پنهان می‌ماندم تا در روزهای بارانی یادگارهایی را به خاطر بیاورم. در خود تصویرهایی از عشق‌های دور، خنده‌های از دست رفته و بغض‌های خاموش را نگه می‌داشتم. زمان برایم بی‌معنا می‌شد، چون هر یادگاری اندک‌اندک به داستانی شیرین بدل می‌شد.
 
عقب
بالا پایین