در حال تایپ رمان جدال آریانا | علی شبانی

دایی رسول

کاربر جدید
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
36
پسندها
پسندها
330
امتیازها
امتیازها
53
سکه
53
عنوان : رمان آریانا
ژانر : فانتزی
نویسند : علی شبانی

خلاصه:
شیاطین در سایه‌ها کمین کرده‌اند و خدایان خاموش‌اند. ظلم، بذر انقلاب را کاشته و یاغی‌ای بی‌قرار آماده طغیان است. جنگ‌جویی رنج‌دیده با قبیله‌اش آواره شده. شاهدختی می‌کوشد کشور آشوب زده را سامان دهد. پسری در مسیر انتقام، عشقی ناخواسته می‌یابد که همه چیز را پیچیده‌تر می‌کند.انتقام، عشق و کینه در هم تنیده‌اند؛ دیوارهای گذشته را باید شکست تا به اهداف مهم‌تر رسید. چهار نفر با گذشته‌های متفاوت باید راه‌هایشان را یکی کنند. زمان تنگ است؛ شیاطین به زودی از سایه‌ها بیرون خواهند آمد و تار و پود سرنوشت را در‌هم می‌شکنند و نبرد در آریانا آغاز خواهد شد.
 


نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
من شاهد بوده‌ام از اولین سپیده دم تا کنون. من گوش داده‌ام از اولین فریاد تولد تا اخرین ناله کهنسال. من سخن گفته‌ام از سقوط امپراطوری ها تا زمزمه رویای انقلاب. من نفس کشیده‌ام در عطر شکوفه‌های یاس تا گنداب له شده جنازه سربازان. من چشیده‌ام از شهد شیرین عشق تا زهر تلخ خیانت. من از ظهور امید در دل ضعیفان به وجد آمدم و تسلیم بزدلانه قدرتمندان را لعنت کردم! با کودکان زیر مناره‌های درخشان شهر خندیدم و همراه دیگرین به سوگ کلبه های ویران شده نشستم.
افسوس که آنان هرگز نمی‌اموزند و این چرخه تا به همیشه ادامه میابد و من! تماشاگر این تکرار ملال‌آور باقی میمانم. میلیاردها زندگی، میلیون‌ها قلمرو، هزاران جهان و تنها یک من. ایزد؟ نه، من حتی از آن قلمرو آسمانی فراتر می‌روم. خود خدایان در برابر اراده من سر تعظیم فرود می‌آورند. باید چنین باشد، تا مبادا بار دیگر به گوشت و استخوان فانی فرو روند.
من تولدهای بی‌شماری را دیده‌ام و شاهد مرگ‌های بی‌شماری بوده‌ام، تا شایسته‌ها را ارتقا دهم و ناشایست‌ها را سرنگون کنم. هر روحی می‌تواند به مقام خدایی برسد؛ هر خدایی می‌تواند به مقام فنا سقوط کند. این قانون ابدی شایستگی است.
من خود این مسیر را بی‌شمار پیموده‌ام، هرچند خاطرات مانند مه صبحگاهی در پس ذهنم محو می‌شوند. دعا می‌کنم که یکی از این خدایان به زودی تاج و تخت مرا تصاحب کند، تا بتوانم از این وجود یگانه فراتر بروم و زنجیرهای تنهایی را بشکنم. پس از هزاره‌ها بیداری بی‌پایان، حتی الوهیت نیز تشنه‌ی آرامش است.
جستجوهای من به چیزی جز ناامیدی نمی‌رسند. خدایان پس از سلطنت‌های هزار ساله سقوط می‌کنند و فانیان ضعیف در عرض تنها چند عمر تسلیم غرایز بدوی خود می‌شوند. اوضاع با هر عصری رو به وخامت می‌رود و حال مشکل دیگری سر راهم قرار گرفته. تهدیدی برمی‌خیزد، تهدیدی باستانی که نفس متعفنش از قلب دوزغ به مشامم رسیده. مثل دوایی تلخ کامم را آزرده و لعنت بر قوانین کیهانی که مرا از دخالت مستقیم بازمیدارند! این هستی نتیجه انتخاب فانی هاست. این چشم های سطحی بین و ذهن های کوچک همواره مرا غمگین ساخته! به جای دنبال کردن وحدت و هماهنگی، آنها وسواس چیزی را دارند که شکاف بین آنها را گسترش می‌دهد.
تاریکی به این سو میخزد، صدایش در گوش هایم نجوا میکند. دمنده تیرگی و آورنده مرگ، دشمنانی که روزگاری امید زیادی به انان داشتم. من نابودی جهان‌های بی‌شماری را دیده‌ام. دیر یا زود آریانا نیز به همین سرنوشت دچار خواهد شد، مگر اینکه ساکنانش از مشاجرات کودکانه خود دست بردارند و خردی را که فراتر از اختلافات کوچک آنهاست، بپذیرند.

پارت اول - شروع جنگ‌جو
باد مثل یه حیوون زخمی ناله می‌کرد و بین خیمه‌های قبیله می‌گشت. خیمه‌ی بزرگ وسط دهکده اثار و علاعم رنگ‌رو رفته سنت‌های قدیمی رو همراه خودش داشت که اونو از بقیه چادرا متمایز می‌کرد. آتش‌دان اخرین نفساشو دم‌ در می‌کشید و خاکستر‌‌هاش نور سرخ غروب رو بازتاب می‌دادن. بیرون بین علف‌ها چند جیرجیرک رازهاشونو باهم زمزمه میکرد‌ن و هوا رایحه دود و آهن و یکم عرق کار سخت رو داشت.
اما داخل درال دست و پا می‌زد، مثل دیشب، مثل هرشب. مینوتور قدرمندی که حتی توی خوابم ابهت و بزرگیشو نشون می‌داد بی‌قرار از این طرف به اون طرف غلت میزد. سینه‌ش با ریتمه نا‌منظمی بالا و پایین میشد که با غرغر دردآلودی همراه بود. عرق از پیشونیش درست زیر شاخ‌های بلند و پر‌پیچش پایین اومد تا به شقیقش برسه‌. پوزه درال غرید و بعد از نفس سنگینی از سوراخ های بزرگ بینیش روی اون یکی پهلو افتاد.
 
عقب
بالا پایین