نقد و بررسی نقد حرفه‌ای رمان غبار آیینه‌ها | منتقد: مینِرا

Gemma

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ناظر ارشد آثار
داور آکادمی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
389
پسندها
پسندها
2,819
امتیازها
امتیازها
183
سکه
902
4ad722_25aa2b11-25IMG-20250611-130617-554.jpg

با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسنده‌ی عزیز @هوروس اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @مینِرا
اثر شما:
رمان غبار آیینه‌ها

● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

● اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ درخواست نقدی از جانب شما پذیرفته نخواهد شد.

نکته‌ی مهم:
از شما نویسنده‌ی گرامی تقاضا می‌شود پس از دریافت نقد، دیدگاه خود را نسبت به آن در همین تاپیک ثبت فرمایید. آیا نقد ارائه‌شده برایتان مفید و راه‌گشا بوده؟ با کدام بخش‌ها هم‌داستانید و در کدام موارد، نظری دیگر دارید؟ اگر پاسخی یا دفاعیه‌ای نسبت به دیدگاه منتقد دارید، بی‌تردید بیانش کنید.
بازخورد شما نه‌تنها به غنای فرآیند نقد کمک می‌کند، بلکه در انتخاب «منتقد برتر ماه» نیز نقشی تعیین‌کننده دارد. پس به واکنشی ساده بسنده نکنید و نظر خود را با ما در میان بگذارید.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد


به امید موفقیت روز افزون شما
|مدیریت تالار نقد|
 
۱- عنوان رمان
عنوان رمان تقریباً بی‌ایراد بود. تعداد کلمات و بخش‌هاش خیلی متناسب و موزون بودن. راستش رو بخوای از اسمش خوشم اومد و به عنوان یه خواننده جذب شدم که بخونمش؛ ولی خب خیلی هم خالی از ایراد نبود. اول این که عنوان رمانت خیلی به محتواش ربطی نداشت. کلمه‌ی آینه چرا (چون یه جورایی به این معنیه که رفتار هوش مصنوعی بازتاب رفتار انسانه) ولی غبار آینه‌ها کمی بی‌ربط به نظر میاد. مگر این که رمان رو ویرایش بزنی و در مورد غبار آینه‌ها بیشتر مونولوگ بنویسی و یه جورایی این اتصال رو فراهم کنی. در کل توصیه‌ی من این نیست که اسم رمان تغییر بدی چون قشنگه و یه جورایی به فضای سرد و غمگین رمان میاد فقط با محتواش نمی‌خونه. یا لااقل اگر هم تغییرش دادی کلمه‌ی آینه رو ازش حذف نکن.
راستی یه توصیه‌ی منتقد کوچولو هم برات دارم: آینه و آیینه جفتشون از نظر املایی درستن ولی اگر تو عنوان بنویسی آیینه ادبی تر به نظر میاد.

۲- ژانر و زیرژانرها
خب خب خب! در مورد ژانر خیلی حرف داریم که بزنیم. اول از ژانرهایی که با رمان جور در میان شروع می‌کنم: علمی تخیلی و عاشقانه. خب همه‌مون می‌دونیم که ایده‌ی طرف شدن با هوش مصنوعی به هر شکلی (تسخیر دنیا توسط AI، ورودش به یه سامانه‌ای که نباید، قدرت گرفتنش و...) یه ایده‌ی علمی تخیلی به حساب میاد پس ژانر علمی تخیلی دقیقاً به جای خودش نشسته. ژانر عاشقانه‌ هم که قشنگ معلومه چرا اون جاست. برای عشق نافرجام یه هوش مصنوعی با احساسات نوپا، یا دختری که به شوق دیدار معشوقش پشت در تحصّن می‌کرد و در نهایت هم براش خودک*شی کرد و خود پسر شخصیت اصلی که همواره داشت دنبال این احساس تو زندگیش می‌گشت. پس از این دوتا ژانر راضیم و ایرادی ندارن، اما بریم سراغ ژانرهایی که یه ذره مورد دارن.
فلسفی و روان‌شناختی. ببین حمیدرضا، من نمیگم که رمانت فلسفه و روانشناسی قاطی نداشت، ولی این ژانرها به قدری پر رنگ و عمیق نبودن که بخوان تو ژانرهای اصلی قرار بگیرن. شاید، فقط شاید بشه به عنوان زیرژانر معرفیشون کرد ولی ژانر اصلی نه! برای نوشتن ژانر روانشناختی حتماً باید یه سری مشکل، ماجرا، یه سری زنجیره‌ی علت و معلولی و... وجود داشته باشه که قشنگ به چشم بیاد ولی رمان تو این مدلی نبود. صرفاً احساس تنهایی جیک یا عشق زیاد نورایا و اون دختر هنرمنده یه سری احساس بودن که خوب پرداخت شده بودن.
از طرفی ژانر فلسفی از ژانر روانشناسی هم عمیق‌تره. نویسنده‌ی ژانر فلسفی باید بتونه از پیچیده‌ترین دریچه‌ها به ساده‌ترین چیزها نگاه کنه و خواننده رو هم وارد این زاویه دید بکنه. بنابراین به نظرم این دوتا ژانر باید حذف بشن یا لااقل به عنوان ژانر فرعی معرفی بشن.
توصیه‌ی منتقد: ژانر تراژدی رو به عنوان ژانر سوم اضافه کن. با فضای سرد و غمگین رمانت و پایانش جور در میاد.

۳- آغاز رمان
آغاز رمان هم مثل اسمش جذب کننده بود. مخاطب کنجکاو میشه بفهمه که جیک کیه و سرگذشتش چه خواهد بود. در واقع میشه گفت آغاز رمانت از نقاط قوتش به حساب میاد. نه توصیفاتش زیادی بودن، نه معرفی شخصیت بی‌رویه داشت، نه پیچیدگی متن و...
خلاصه تلاش شده بود که از هر چیزی که ممکنه باعث دل زدگی خواننده بشه جلوگیری کنه. ولی یه چیزی هست که باید بهت بگم. این جمله‌ی: «جیک از آن دست آدم‌هایی بود که اگر در خیابان از کنارت رد می‌شد، شاید هیچ وقت به خاطر نمی‌سپردی‌اش.» یه جورایی تکراریه. یه همچین جمله‌ای رو تو شروع یک یا چندتا کتاب دیگه هم دیدم پس بهتره این جمله رو تغییر بدی.

۴- میانه‌ی رمان
خب رسیدیم به بخش مورد علاقه‌م. ببین، رمان تو یکی از جالب‌ترین رمان‌هایی بود که تا این جا خوندم و نقد کردم؛ ولی چندتا ایراد ریز و درشت داشت که با رفع کردنشون عالی میشه. اولیش این که تو میانه‌ی رمانت خیلی زیادی توصیف کرده بودی. حالا در مورد این بعداً مفصل توضیح میدم ولی فقط در همین حد بدون کع توصیفات زیاد و شدید به شدت سیر روایی رمان رو کند کرده و باعث شده یه ذره حوصله سر بر بشه.
راستی چرا هیچ داستان فرعی‌ای درست نکردی؟ داستان‌های فرعی، مخصوصاً اگر با یه قلم جذاب، کوتاه و گیرا نوشته بشن می‌تونن رمان رو هم جذاب‌تر کنن هم طولانی‌تر. و رمان تو از این حیث واقعاً نیازمند تجدید نظره.
یه ایراد دیگه هم که باید راجع به میانه‌ی رمانت بهت بگم ابهاماتیه که تو متن وجود داشت و هیچ وقت بر طرف نشد. مثلاً این که جیک واقعاً چرا به ایران و زبان فارسی و... مرتبط بود و وقتی می‌شنیدشون این قدر منقلب می‌شد؟ یا اون دختر هنرمنده که تو گالری کار می‌کرد چرا هیچ وقت خودش نرفت به جیک ابراز علاقه کنه؟ یا آسترا چرا در نهایت تسلیم شد و از انتقامش کوتاه اومد؟ و یه عالم چرای دیگه که مخاطب هیچ وقت به جوابشون نمی‌رسه.
از طرف دیگه یه سری اشتباه فاحش مثل استفاده‌ی نابه‌جا از علائم نگارشی و لحن نوشتاری متغیر و... داشتی که راجع به اون‌ها هم مفصل صحبت می‌کنیم. فعلاً فقط در همین حد بدون که بهتره توصیفات رمانت رو کم کنی و تا قسمتی تبدیلشون کنی به توضیح. تا میانه‌ی رمانت بیشتر شبیه یه بدنه‌ی محکم و منطقی برای یه رمان خوب بشه تا یه تومار توصیفات پشت سر هم!
توصیه‌ی منتقد: به نظرم بهتره تو تکنیک‌های توصیف، یه نظری هم به توصیف آمیخته با احساسات بندازی. حتم دارم که نتیجه‌ش جالب میشه. و این که حتماً به اون داستان‌های فرعی که گفتم فکر کن چون خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی تأثیر گذارن.

۵- شخصیت پردازی
به عنوان یه مشاور، این یکی از تجربیات منه: یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی که نویسنده‌ها باهاش رو به رو میشن چالش‌های شخصیت پردازیه. حالا شاید بپرسی چرا؟ چون به شخصیت پردازی اصلاً به اندازه‌ی بقیه‌ی قسمت‌های داستان توجه نمیشه؛ یا بهتره بگم اکثر نویسنده‌ها جرأت ندارن که با ایرادات بخش شخصیت پردازی رو به رو بشن. پس حالا می‌خوام دعوتت کنم به شجاعت و خوندن ایرادات شخصیت پردازیت: رمانت شخصیت اصلی‌های خیلی زیادی نداشت. فقط جیک بود و نورایا و آسترا که تقریباً میشه گفت آسترا خیلی کمرنگ‌تر هم بود و اون دختره که تو گالری هنری کار می‌کرد. تازه اگر بتونیم بهش بگیم شخصیت اصلی چون حتی اسمش رو هم نمی‌دونیم. ما در مورد جیک تقریباً همه‌ی چیزهایی که می‌شد تو یه رمان صد پارتی فهمید رو می‌دونیم. عادت‌هاش، احساساتش، روحیات و خلق و خوش، اهدافش (اصلاً هدف نداره) و... و راجع به بقیه؟ هیچی! نورایا و اون دختر هنرمنده که تمام زندگیشون هول محور جیک و عشقشون بهش می‌گرده، و بقیه‌ی دخترهایی که به خاطر پول یا حالا هر چیز دیگه جذب جیک میشن. تک بعدی و بدون هیچ هدف دیگه‌ای. حالا ما اصلاً به اون دخترها کار نداریم که ذاتاً شخصیت‌های فرعی‌ان و برای یک یا فوقش دو پارت، مرد حسابی چرا نورایا رو این قدر تک بعدی خلق کردی؟ یعنی رسماً یه هوش مصنوعی که جدیداً توانایی داشتن احساس رو تو خودش پیدا کرده، هیچ هدف دیگه‌ای جز تا سر حد مرگ عاشق یه انسان بودن و بعد هم تا سر حد مرگ تلاش برای انتقام نداره؟
بعد اصلاً نورایا هیچی، اون رو میگیم هوش مصنوعیه و نمی‌تونه رفتارهای انسانی آنچنانی از خودش نشون بده (که منطقی هم هست)؛ دختر هنرمنده چی؟ مخاطب اگر یه ذره سرسری بخونه هیچی از شخصیت دختره نمی‌فهمه. حتی اسمش رو! یه دختری که کلاً دو بار یه پسر رو می‌بینه تو زندگیش، و بعد چون پسره نیومده بهش ابراز علاقه کنه خودک*شی می‌کنه. بعد این سوال که خب چرا خودش زودتر نرفت جلو قضیه رو بیشتر هم غیر منطقی می‌کنه.
شخصیت‌ها باید واقعی باشن و این واقعی بودن شامل چندتا فاکتوره:
  • شخصیت باید تصمیمات اشتباه و درست بگیره. مطلقاً خوب یا مطلقاً بد بودن مصنوعی‌ترین کاراکتر رو بیرون میده.
  • شخصیت باید هدف منطقی داشته باشه و برای داشتن این هدف دلیل هم داشته باشه. باید توی زندگیش روی یک چیز یا حتی چندتا چیز، فرقی نمی‌کنه چی، متمرکز باشه.(البته برای شخصیت جیک که افسرده‌ست و رمان هول محور بی‌هدفی و غرق شدنش تو روزمرگی می‌چرخه می‌تونیم از این چشم پوشی کنیم)
  • شخصیت باید عادت‌ها و علایق، تکه کلام‌ها، سبک زندگی و چیزهایی شبیه به این داشته باشه که مختص به خودش باشن و از بقیه متمایزش کنن.
  • مهم‌تر از همه؛ شخصیت باید کاراکتر آرک داشته باشه. باید در طول داستان و به واسطه‌ی چیزهایی که تجربه می‌کنه، افکارش، اهدافش و خلاصه هر چیزی که جلوی پاش میاد تغییر کنه تا بتونیم واقعی بودنش رو لم*س کنیم.
با این حساب خودت تصور کن که شخصیت پردازیت چه‌قدر می‌تونه بی‌نقص باشه ولی این فرصت ازش گرفته شده!

۶- باور پذیری دنیای داستان
باور پذیری برای زیرمجموعه‌های ژانر تخیلی، کمی با باور پذیری برای بقیه‌ی ژانرها فرق داره. در این رابطه باید بهت بگم که خوشبختانه دنیایی که تو ساخته بودی تا حد زیادی باور پذیر بود. آره درسته که شخصیت‌ها خیلی منطقی رفتار نمی‌کردن، ولی خب دنیایی که ساخته بودی خوب بود.
اولاً به خاطر این که ملت یه شبه نخوابیده بودن بعدش بیدار بشن و ببینن هوش مصنوعی کل دنیاشون رو گرفته و آش رو با جاش خورده. دوماً چون فضای شهری مثل نیویورک و خیابون خلوتی مثل آستوریا (درسته اسمش؟) که تو حومه‌ی شهره رو خیلی خوب توصیف کرده بودی و قشنگ نشون داده بودی که مکان با مکان فرق داره و یه شهر پایتخت اعیان‌نشین شلوغ چه تفاوتی با یه خیابون خلوت معمولی داره. سوماً چون فضاسازیت کلیشه‌ای نبود. نشون دادی که دنیا می‌تونه بی‌روح و سرد باشه. چه توی یه ساختمون رنگ و رو رفته خیابون خلوت بارونی و چه توی یه پنت هاوس هتل تو شهر پر زرق و برق.

۷- کشمکش و تعلیق
همون طور که می‌دونی، کشمکش انواع مختلفی داره. ذهنی، جسمی، درونی و بیرونی، لفظی، اجتماعی و... و رمان تو تقریباً از کشمکش خالی بود. البته نه؛ خالی نبود. طبیعتاً به خاطر افکار درونی جیک که با هم می‌جنگیدن و دیدن حال و هوای روابطش با دیگران (مخصوصاً نورایا) و در نهایت مهم‌تر از همه، تصمیم نورایا برای ساختن آسترا (یا تبدیل شدن بهش) و انتقام گرفتن کمی کشمکش درونی و کشمکش لفظی بین کاراکترها به داستان اضافه کرد. ولی خبری از درگیری فیزیکی یا حتی درگیری لفظی جدی نبود، چیزی شبیه جنگ یا خصومت بین المللی که کشمکش جوامع و سیاسی رو می‌سازه وجود نداشت، و حتی کشمکش اجتماعی هم نداشتیم.
این از کشمکش، حالا بریم سراغ تعلیق. همون طور که تو بخش نقد میانه‌ی رمان بهت گفتم، یه سری ابهامات تو رمانت وجود داشتن که هیچ وقت به سرانجام نرسیدن. وجود این ابهامات و اطلاعات قطره چکونی‌ای که ذره ذره در مورد این ابهامات داشت بهمون داده می‌شد خیلی خوب بود و داشت بخش تعلیق رمان رو می‌ساخت تا این که پایان ناگهانی رمانت کار رو خراب کرد. یا بهتره بگم کار رو نصفه گذاشت. باید به یه ترتیبی جواب سوالاتی که تو ذهن مخاطب به وجود اومده رو تو بخش نهایی رمان بگنجونی.
توصیه‌ی منتقد: من بهت راهکار میدم که از کجا به سوالات بی جواب ذهن مخاطب‌هات دست پیدا کنی. مثلاً بشین با خودت فکر کن که اگه مخاطب همچین رمانی بودی بر اثر تعلیق چه سوالی تو ذهنت شکل می‌گرفت که هیچ جوابی براش نمی‌گرفتی؟ یا یه کار دیگه؛ برو از چندتا از مخاطب‌های رمانت (یا همه‌شون. هر چی بیشتر بهتر) یه جامعه‌ی آماری بساز. بپرس که در پایان رمان چه ابهاماتی براشون باقی مونده. به عنوان مثال برای خود من این ابهام باقی موند که جیک دقیقاً چه ارتباطی با کشور ایران و زبان فارسی داشت که این قدر نقش عمیقی تو ذهنش داشتن.

۸- ایده‌ی مرکزی
خب بذار یه نگاه سرسری به ایده‌ی رمانت بندازیم: جیک، یه پسر معتاد به قماره و همچنین عشق به کدنویسی و مهندسی کامپیوتر، اون رو قادر کرده که از طریق هوش مصنوعی به یه سری اطلاعات دسترسی پیدا کنه که برای بردن بازی‌هاش و دسترسی به تمام ثروت و قدرتی که می‌خواد اون هم به صورت یک شبه، به دردش می‌خورن. این وسط هوش مصنوعه کد نویسی شده به دست خود جیک به‌خاطر تنهایی شدید، عدم درک کافی یا هر چیز دیگه‌ای به معشوقه‌ش تبدیل میشه و این تازه شروع ماجراست.
خب منطقی بخوایم نگاه کنیم این ایده هم جالبه هم می‌تونه دوست داشتنی نباشه. جالبه چون قابلیت‌های عجیبی برای پرداخت و شکوفا شدن داره و همون‌طور که دیدیم نقاط قوت زیادی ازش بیرون اومد.
و میشه ازش ایراد گرفت چون هول محور همون ایده‌ی هوش مصنوعی می‌چرخه که احساسات انسانی می‌گیره و بعد هم منجر به یه اتفاق دیگه (معمولاً قصدی برای ایجاد یه فاجعه در سطح جهان) میشه و... که خب خوشبختانه پایان رمان تو این جوری نبود. اصلاً منطقی بخوایم نگاه کنیم آغازش هم این طوری نبود. آسترا فقط می‌خواست انتقام بگیره برای آدم‌هایی که مورد ظلم قرار گرفته بودن نه این که مثل بقیه‌ی هوش‌های مصنوعی توی فیلم‌های علمی و تخیلی بخواد کنترل دنیا رو بگیره تو دست خودش و...
بنابراین میشه گفت ایده‌ی مرکزی باحال بود. (حالا یه نظر شخصی بدم؟ کاش آخرش آسترا می‌برد یه ذره دلم خنک می‌شد!)

۹- زاویه دید و روایت
زاویه دید رمانت در تمام قسمت‌های رمان حفظ نشده بود. ولی راستش رو بخوای، به نظر نمی‌اومد که زاویه دید چرخشی باشه. بیشتر این طوری حس کردم که انگار حواست یه وقت‌هایی پرت شده و زیادی تو متن غرق شدی و یادت رفته نباید از زبون شخصیت‌ها حرف بزنی. مثلاً این جمله رو ببین:«امشب، یا همدیگه رو می‌بخشید، یا محاکمه می‌کنید. ولی یادتون باشه، اونچه می‌بینید تمام حقیقت نیست!» این جمله تو نوشته‌ی #۱۳ به نظر میاد که دیالوگ باشه. اگر نیست، چرا از زبون دوم شخص نوشته شده؟ و اگر هست چرا قبلش نیم‌خط «-» نذاشته بودی؟
یا مثلاً این یکی متن:«شاید چون این همان لحظه‌ای بود که جیک، بی‌آنکه بداند، آینده‌اش را گشود و من، من از آن سوی آینده بازگشتم تا ببینم و شاید بفهمم کجا... دقیقاً کجای راه را اشتباه رفتیم» این هم از زبون یکی از شخصیت‌های رمان (یعنی زاویه دید اول شخص) نوشته شده در حالی که زاویه دید روایت رمان تو سوم شخصه (یه جورایی بهتره بگیم دانای کل).
و این یکی مثال که خیلی مغزم رو نیم سوز کرد:«اکنون از هوش مصنوعی‌ات بخواه با لحنی که در نظر داری با تو صحبت کند؛ تند، پرخاشگر، دلنشین. درست است، تو هم می‌توانی! اما فقط آن را تنظیم می‌کنی! حافظه‌ای هم اگر باشد، محدود است. فرق میان تو و جیک همین‌جاست!» این هم دوم شخصه. وقتی از ضمیر "تو" استفاده می‌کنی لحن روایتت میشه دوم شخص مفرد. اگر بخوای یه ارتباط ریز با مخاطب‌ها بگیری حداقل باید از "شما" استفاده کنی.
کلی بخوام بگم برای زاویه دید کمی بی‌دقتی به خرج دادی. باید از اول ویراش بزنی و اگر زاویه دید قراره متغیر باشه این تغییر رو ذکر کنی؛ مثل این؛ بالای متنی که از زبون هر کسی نوشته شده بنویسی که (مثلاً):
(روایت دانای کل)
(روایت دوم شخص)
(نورایا)
و... .
و اگر قرار نیست زاویه دید چرخشی باشه این باگ‌هایی که مثال زدم و نظایرشون رو پیدا کنی و تصحیحشون کنی.

۱۰- سیر روایی و بافت داستان.
در مورد سیر روایی و بافت مشکلات زیادی وجود نداشت. تنها ایراد بزرگ، این بود که توصیفات نسبتاً زیاد سیر روایت رو به شدت کند کرده بودن. همچنین مونولوگ‌های زیاد و تکراری در مورد مسائلی که جیک دائم باهاشون رو به رو می‌شد. مثلاً بارها و بارها در مورد حس پوچی درونیش حرف زده بود و این تا آخر رمان یواش یواش از مزه افتاد.
سر راست بخوام بهت بگم، بعضی جاها مونولوگ‌ها واقعاً قشنگن، ولی بهتره که نباشن. چون سیر رو کند می‌کنن و بافت داستان رو به هم می‌ریزن. هم نسبت دیالوگ به مونولوگ رو خراب می‌کنن و هزار و یک داستان دیگه که باید راجع بهشون تک به تک حرف بزنیم.
توصیه‌ی منتقد: توصیفاتت رو کوتاه‌تر کن، داستان‌های فرعی ایجاد کن و سعی کن تا جایی که ممکنه زیاده‌گویی نکنی. همچنین ترجیحاً جمله‌هات رو هم کوتاه کن (استفاده‌ی کمتر از ویرگول و استفاده‌ی بیشتر از نقطه برای پایان جمله)

۱۱- نسبت دیالوگ به مونولوگ
ببین حمیدرضا؛ همه‌ی ما می‌دونیم که توی یه رمان استاندارد نسبت مونولوگ به دیالوگ حداقل باید سه یا چهار به یک باشه. یعنی سه چهار برابر دیالوگ باید مونولوگ داشته باشیم. ولی رمان تو یه جورایی از اون ور بوم افتاده بود و به اندازه‌ی کافی دیالوگ نداشت. پیش می‌اومد که پنج پارت پشت سر هم هیچ دیالوگی رد و بدل نشه. اصلاً یکی از دلایلی که داستان‌های فرعی برای رمان‌ها لازمه (مخصوصاً رمانی مثل مال تو که بیشتر به درونیات شخصیت‌ها کار داره و دیالوگ‌هاش ذاتاً کمن) همین جلوگیری از کمبود دیالوگه. چیزی که باعث میشه بتونیم به یه بافت خوب روایی میون‌بر بزنیم.
ولی باز با این وجود، اگر دوست نداری داستان‌های فرعی بسازی من یه توصیه‌ی دیگه دارم برات: دیالوگ‌های متفرقه‌ت رو زیاد کن. بین اون خروار‌های توصیفات، کمی هم از حس شنوایی بهره بگیر و مثلاً چه‌می‌دونم، صحبت‌های بین دوتا عابر پیاده تو خیابون یا چندتا از دیالوگ‌های تو همهمه‌های کلاب که به گوش جیک می‌رسن رو بنویس. این طوری تونستی یه مقدار نسبت دیالوگ به مونولوگ رو بیشتر کنی و همچنین فضای رمانت هم از لحاظ شخصیت پردازی تقویت میشه.

۱۲- پیام و تم محوری
راستش رو بخوای من اصلاً پیام رمانت رو نفهمیدم. کمی فکر کردن باعث شد یه حدس‌هایی بزنم؛ مثلاً این که عشق، حتی هوش مصنوعی رو هم مجاب به فداکاری و گذشت می‌کنه. یا این که باید بیشتر مواظب پیامد رفتارها تو فضای مجازی بود. البته منظورم این نیست که نباید با هوش مصنوعی دست دوستی داد؛(نه بابا این که خیلی تخیلیه!) بیشتر این که نباید هر اطلاعاتی رو تو فضای مجازی آپلود کرد حتی تو بخش دیپ وب که ما فکر می‌کنیم متعلق به خودمونه. چندتا ایده‌ی دیگه هم به ذهنم رسیدن ولی خب این‌ها خیلی مهم نیستن؛ مهم اینه که من باید بیش از حد نیاز فکر می‌کردم تا پیام رمان رو بفهمم. همین یعنی این که کمی بیشتر باید روی پیام اصلی رمان تمرکز کنی.
تم محوری رمانت اندکی با ژانرها نمی‌خوند. همون طور که تو توصیه‌های قسمت ژانرها گفتم، بهتره که تراژدی رو هم اضافه کنی. این باعث میشه مخاطب موقع شروع خوندن رمان، راحت‌تر بتونه تصور کنه که با چی طرفه. همه چیز وایب سرد و بی‌روحی داشت. البته این نقطه ضعف نیست ها! بالأخره هر رمانی قصد انتقال دادن یه تم خاص رو داره اینم یکیش؛ ولی به نظر من ژانرها رو یه ویرایش بزن.

۱۳- تعادل و کیفیت توصیفات
خب بالأخره رسیدیم به اون بخشی که کلی راجع بهش غرغر کردم! ببین تو مشکل توصیف کردن نداری. قشنگ بلدی توصیف رو به خورد وجود مخاطب بدی. مثلاً اون بخش‌هایی که توصیف غذاها و نوشیدنی‌ها بود. به عنوان یه سری غذا و خوراکی خارجی که اکثر ما تا به حال نخوردیمشون به خاطر توصیفات خوبت یه تصور نسبی از چهره، بو و در نهایت مزه‌شون داشتیم. این استفاده‌ی ظریف از تکنیک درگیری حواس پنجگانه خیلی ماهرانه بود و باید بابت توصیفات خوبت بهت تبریک گفت ولی مقدارش به طرز ویران کننده‌ای زیاد بود. جیک در طول این ده صفحه رمان، چندین جا رفت که همه‌شون توصیف شده بودن. تمام هتل‌هایی که توشون اقامت داشت، تمام ماشین‌هاش، لباس‌هاش، بارها و رسوتوران‌هایی که می‌رفت، قمارخونه‌ها، حتی چیزهای غیرقابل دیدنی مثل احساسات درونیش ریز به ریز توصیف شده بودن. برای شخصیتی که هر چند روز یک بار هتل و کازینو و بار و محل زندگی عوض می‌کنه واقعاً نیاز نیست به توصیف تک تک این فضاها دست بزنی. می‌تونی اولین و دومین و سومین جا رو کامل توصیف کنی، بعد یواش یواش این توصیفات رو با غرق شدن تو روزمرگی شخصیت اصلی بی‌هدف و نسبتاً افسرده‌ی داستان غرق کنی تا این طوری نشون بدی که حس بی‌هدفی و افسردگی جیک واقعاً چه شکلیه. و این وسط چیزی که بی‌اهمیته زرق و برق دنیای بیرونه. یعنی همون هدف اصلی که از وجود شخصیت جیک داشتی.
بعد تازه این همه‌ش نیست. بین این همه توصیف مکان و احساسات، فکر نمی‌کنی توصیف چهره‌ی شخصیت‌ها یه ذره مختصر و گنگ باشه؟ شاید بهتر باشه کمی به از توصیف فضا کم و به توصیف چهره اضافه کنی.
در کل بذار این توصیه رو بهت بکنم: توصیفات تو، تو کمیت مشکل دارن نه تو کیفیت. فکر این که توصیفاتت بد بوده رو از سرت بیرون کن فقط مقدارشون رو کاهش بده. یا مثلاً بین انواع مختلف توصیفات تعادل برقرار کن (همون مشکل بی‌توجهی به توصیف چهره که گفتم).

۱۴- پیرنگ و انسجام وقایع.
انسجام وقایع تو رمانت خیلی خوب بود، ولی کوتاه! کلاً توی رمانت چندتا اتفاق مهم بیشتر وجود نداشت. جیک نورایا رو ساخت و بعد عاشق هم شدن، بعد جیک کلی پول به جیب زد و به شبه تبدیل شد به آدم کله گنده، بعد هم این قدر از موقعیتش سو استفاده کرد و به نورایا خیانت کرد که آسترا زاده شد و وارد فاز انتقام شد، همزمان دختر هنرمنده هم خودک*شی کرد و در نهایت آسترا هم بیخیال انتقام شد.
خب این خیلی کوتاهه. حالا یه سری راه‌های میون برای طولانی و جذاب‌تر کردنش وجود داره که بهت میگم، ولی در کل تعداد اتفاقات مهم داستانت اصلاً زیاد نیست.
از طرفی پیرنگ، کلاً مشکل داره. پیرنگ به زنجیره‌ی علت و معلولی اتفاقات میگن. یعنی اتفاقات در اثر همدیگه بیفتن. یه جور حالت دومینو وار به اتفاقات میده. مثلاً ما (یا دستکم من) وقتی خودک*شی اون دختر هنرمنده اتفاق افتاد خیلی فسفر سوزوندیم تا توی اون متن سنگین طولانی بفهمیم که جیک از کجا فهمید این موضوع رو، آخر هم به نتیجه‌ای نرسیدیم. یا این که جیک به عنوان یه آدمی که دیگه از هوش مصنوعیش بی نیاز شده و به نهایت ثروت رسیده، چرا نورایا رو خاموش نمی‌کنه تا ازش خلاص شه. البته ما تو پیرنگ بیشتر سوالمون اینه که چرا فلان اتفاق افتاد، نه این که چرا فلان اتفاق نیفتاد! ولی با این همه، پیرنگ رمان کامل نبود. حتی اگر اتفاق‌ها به هم مربوط بودن، این مربوط بودن خوب به چشم نیومده بود.

۱۵- فضاسازی و حال و هوا
بالاتر یه اشاره‌ی ریزی به این کردم که فضای رمانت سرد و تراژیکه. البته این به خودی خود ایراد حساب نمیشه ولی برای رمانی که تراژیک نیست کمی باگ به حساب میاد.
حالا این جا، می‌خوایم در مورد این حرف بزنیم که اگر ژانرهای رمانت رو ویرایش نکنی چی کار باید بکنی که فضاسازی درست در بیاد. اول باید یه مشکل، رکود یا اختلال روانی وارد داستان کنی (دیگه خودت این چیزها رو می‌دونی ولی فقط محض یادآوری: حتماً تحقیقات روانشناسیت معتبر باشه) و حول محور این اختلال داستان رو بچرخونی. بعد می‌تونی اون تفکر فلسفی‌ای که گفتم رو در مورد همین بیماری به وجود بیاری. این جوری فضاسازی بیشتر به چیزی که مخاطب از عنوان و ژانرها انتظار داره جور در خواهد آمد.

۱۶- ریتم داستان (سرعت پیشروی وقایع)
در مورد این قبلاً در بخش‌های مختلف، مخصوصاً میانه‌ی رمان و توصیفات حرف زدم. پس این جا فقط جمع بندی می‌کنم.
ریتم داستانت کنده به دو دلیل: اولیش توصیفات زیاد و دومیش کوتاه بودن خود رمان. اولیشو که قبلاً توضیح دادم چرا و در مورد دومی، چون رمان ذاتاً کوتاهه تلاش شده که با مونولوگ‌های غیرضروری و توصیفات زیاد طولانی تر بشه (عمدی یا غیر عمدی نمی‌دونم).
برای تند کردن ریتم داستانت قطعاً باید از توصیفات و مونولوگ‌های غیر ضروریت کم کنی. بعد برای طولانی کردن رمان باید چیکار کنی؟ یا رمان رو به عنوان رمان کوتاه ویرایش کن و کلاً طولانی کردن رو از لیست نیازمندی‌ها حذف کن، یا همون داستان‌های فرعی که گفتم. یا اینکه اصلاً به ماجرای اصلی یه چیزهایی اضافه کن.
همین دیگه.
 
۱۷- سبک نگارش (صدا، واژگان، جمله بندی)
سبک نگارش از لحاظ واژگان و جمله بندی، حتی به‌رغم مشکلاتی که تو زاویه‌ی دید داشت ثابت بود. در سراسر متن از کلمات ادبی و جمله‌ بندی‌های زیبا استفاده کرده بودی. از طرفی جملات خیلی طولانی بودن و برای جلوگیری از آسیب این طولانی بودن جملات به بافت رمان و گیج کردن خواننده، از ویرگول‌های زیاد استفاده کرده بودی که این خوب نیست.
اما در مورد نوع نگارش (محاوره‌ای و ادبی)؛ حتماً می‌دونی که ما سه نوع روایت داریم: اولی کاملاً ادبی (هم مونولوگ هم دیالوگ) دومی کاملاً محاوره‌ای (بازم هم مونولوگ هم دیالوگ ) و سومی ترکیبی (مونولوگ ادبی و دیالوگ محاوره‌ای). کاملاً مشخصه که رمان تو از نوع سومه خیلی هم عالی؛ ولی این وسط دچار یه مشکل خیلی متداول شدی: قاطی کردن لحن مونولوگ و دیالوگ. درسته که تو رمان نوع سوم میشه از هر دو سبک به طور ترکیبی استفاده کرد، ولی این ترکیب بی حساب و کتاب نیست. مونولوگ ادبی، دیالوگ محاوره‌ای! مثلاً یادمه یه جا وسط مونولوگ به جای نمی‌دانم نوشته بودی نمی‌دونم! پس مونولوگ‌هایی که اشتباهاً محاوره‌ای نوشتی رو پیدا کن و تصحیحشون کن.

۱۸- منطق درونی وقایع و شخصیت‌ها
در مورد این هم بالا چندتا نکته‌ی کوتاه گفتم، ولی باز توضیح میدم. ببین منطق درونی وقایع یه جورهایی خوبه. مردی که دسترسی به هوش مصنوعی پیشرفته داره، پس منطقاً ازش برای پیشروی تو اعتیادش به قم*ار استفاده می‌کنه. این کار لذت بخش و سود آوره، پس منطقاً تکرارش می‌کنه. این کار آدم رو از انجام فعالیت مفید می‌ندازه، پس منطقاً طرف رو می‌کشه به افول و گذروندن روزها به خوش‌گذرونی و بطالت. و در نهایت اوایل که خیلی تنها بود عاشق اون هوش مصنوعی میشه و اواخر که تونسته با تمام دخترهای شهر باشه فارغ! همه چیز خیلی منطقیه نه؟
ولی اگر به منطق درونی شخصیت‌ها نگاه کنیم این طور نیست. شخصیت جیک کلی پول و توانایی‌های مختلف داره ولی غیر از رفتن دوباره و دوباره و دوباره به کازینو و جاهای باکلاس و مراوده با زن‌های مختلف کار دیگه‌ای نمی‌کنه. همه‌ش هم داره از بی‌هدف بودن و خلاٌ احساس کنترل و... می‌ناله. خب دیگه رو چی می‌خوای کنترل داشته باشی مرد؟ به ما هم بگو که بدونیم.
از اون طرف نورایا؛ خودش برای جیک قرار می‌ذاره و خودش کاری می‌کنه که جیک بهش خیانت کنه. اون وقت چندماه طول می‌کشه تا به این موضوع فکر کنه که عه این بهم خیانت کرد پس برم انتقام بگیرم؟ حداقل جیک می‌تونست برای قایم شدن از دست نورایا تلاش کنه که اوضاع طبیعی به نظر بیاد. اصلاً این هیچی، چرا یهو آخرش نورایا بدون هیچ دلیلی از انتقامش پشیمون شد؟
و از همه بدتر اون دختر هنرمنده. چرا به جای خودک*شی کردن یه کلمه به جیک نگفت که دوسش داره؟ قبول دارم کار راحتی نیست ولی حداقل از خودک*شی که بدتر نیست!
توصیه‌ی منتقد: به نظرم بهتره یه ذره کارهای شخصیت‌ها رو تغییر بدی و با منطق هماهنگ کنی. بشین فکر کن که اگر تو جای هر یک از شخصیت‌های رمانت بودی واکنشت به وضع موجود چی بود. یا اگر تو خودت جوابی پیدا نکردی، به مغز مخاطبی، مشاوری، دوستی کسی رجوع کن.

۱۹- تطابق ژانر با ساختار روایی
راجع به این هم قبلاً صحبت کردیم پس زیاد کشش نمیدم.
اولاً که تم رمان تو تراژیکه پس این ژانر باید به ژانرهای اصلی اضافه بشه؛ ثانیاً روانشناختی و فلسفی باید ژانر فرعی اعلام بشن و سوماً انتخاب علمی تخیلی و عاشقانه کاملاً به جاست ولی اگر نظر من رو بخوای باید با هم جا به جاشون کنی. یعنی عاشقانه رو اور بنویسی چون نسبتاً غالب تره.
اگر این تغییرات اتفاق بیفتن تا حد زیادی ژانر با ساختار روایی تطابق خواهد داشت.

۲۰- ایرادات نگارشی و زبانی
خب، اول با چند تا ایراد کوچیک نگارشی شروع می‌کنیم:
می‌دن ✘ میدن ✔
من‌و‌منی ✘ منّ و منّی ✔
می‌گی ✘ میگی ✔
ماشین‌تون ✘ ماشینتون ✔
اینقدر ✘ این قدر ✔
حرفای ✘ حرف‌های ✔
وقتا ✘ وقت‌ها ✔
خودتو ✘ خودت رو ✔
از این دست ایرادات نگارشی ریز زیاد داشتی. حالا من چندتاش رو برات آوردم این جا که متوجه بشی راجع به چی دارم حرف می‌زنم. ایشالا رمان رو ویرایش کردنی خودت می‌بینیشون. و اما ایرادات علائم نگارشی:
یه جاهایی توی متن دیدم که به جای نیم‌خط از زیرخط برای نوشتن دیالوگ‌ها استفاده کرده بودی. البته زیاد نبود ولی باز هم باید ویرایشش کنی.
یا توی این جمله:«چند بار بیشتر او را ندیده بود—شاید یکی‌دو برخورد ساده در راهرو یا پله.» اصلاً معلوم نیست اون زیرخطی که اون وسط گذاشتی برای چی اون‌جاست. اگر قراره توضیح بیشتری راجع به متن اصلی بدی از پرانتز استفاده کن:«چند بار بیشتر او را ندیده بود(شاید یکی‌دو برخورد ساده در راهرو یا پله).»
اگر هم جمله‌ی دوم یه جمله‌ی مستقله کلاً اون خط رو پاک کن:«چند بار بیشتر او را ندیده بود. شاید یکی‌دو برخورد ساده در راهرو یا پله.»
خب حالا ایرادات زبانی:
«جیک، متعجب:
- شما؟ اینجا!»
این دیالوگیه که تو از زبون جیک نوشتی و قبلش حالت کاراکتر رو اعلام کردی. ولی این نوع نوشتن دیالوگ، برای چیزهایی مثل فیلمنامه یا نمایشنامه استفاده میشه. تو رمان باید جمله‌ی کامل بنویسی. یعنی «جیک، متعجب» درست نیست.
«جیک، با تعجب گفت:» ✔
«جیک، متعجب شد:» ✔
چینش بعضی از جملاتت اصلاً مناسب نبود. مثلاً این جمله رو ببین:«آپارتمانش در طبقه‌ی دوم قرار داشت، جایی‌که راهپله‌ها با هر قدم ناله می‌کردند و دیوارهای راهرو با لکه‌هایی که گویی خاطره‌ی خودشان را داشتند.»
جمله‌ی بالا یه جمله‌ی مرکبه که خودش از چندتا جمله ساخته شده.
«"آپارتمانش در طبقه‌ی دوم قرار داشت،" "جایی‌که راهپله‌ها با هر قدم ناله می‌کردند" و "دیوارهای راهرو با لکه‌هایی که گویی خاطره‌ی خودشان را داشتند."»
جمله، ی مرکبت رو به بخش‌های سازندش تقسیم کردم. هر کدوم از این جمله‌ها به عنوان اجزای یه جمله‌ی مرکب باید به صورت جداگانه معنی بدن ولی جمله‌ی سوم ناقصه: "دیوارهای راهرو با لکه‌هایی که گویی خاطره‌ی خودشان را داشتند." چی؟ با لکه‌هایی که گویی خاطره داشتند چی؟ اون جا قرار داشتند؟ بودند؟ یه فعل کمه!
یا مثلاً این:«کدام صدا سزاوار شنیدن است؟» این جا باید می‌نوشتی:«کدام صدا سزاوار شنیده شدن است؟» چون جمله‌ت مجهوله.
در ضمن به نقش کلمات هم باید دقت کنی. مثلاً این جمله رو ببین:«بیدارشو خواب‌آلود، ثانیه‌ها منتظر نمی‌مونن.»
خواب‌آلود قیده. یعنی برای توصیف حالت استفاده میشه. اگر بخوای به عنوان صفت استفاده‌ش کنی (البته به صورت محاوره‌ای) باید از خوابالو استفاده کنی.
مورد بعدی تعداد خط‌های غیر استادندارده. هر پارت با فرمت گوشی باید حداکثر شصت هفتاد خط باشه، ولی تو رمان تو پارت‌های وجود داشتن که تقریباً دو برابر این تعداد خط داشتن. لطفاً پارت‌هات رو از این طولانی بودن دربیار تا استاندارد بشن.
و مورد نهایی که گذاشتمش برای آخر چون خیلی خیلی خیلی مهمه، ویرگول‌هاییه که استفاده کردی. همون طور که می‌دونی ویرگول برای ایجاد مکث توی متن استفاده میشه. و تعداد ویرگول‌هایی که توی متن رمان تو بود به طرز سرسام آوری زیاد بود. حمیدرضا، استفاده کردن از پنج تا ویرگول حتی برای یه بند از متن هم زیاده چه برسه به یه جمله (!) و تو رمان تو من با چشم‌های خودم جمله‌هایی رو دیدم که توشون چهار یا پنج تا ویرگول بود. این خیلی خیلی خیلی باگ نگارشی بزرگیه و حتماً باید تصحیحش کنی.

۲۱- سخن پایانی منتقد
دوست عزیز من؛ رمانت خیلی قشنگ بود و من از خوندنش لذت بردم. امیدوارم نقد من هم باعث لذت بردن و همچنین بهتر شدن مسیر قلم تو بشه. لطفاً اگر چیزی گفتم که ناراحت شدی به دل نگیر چون فقط می‌خواستم کمک کنم. در نهایت هم اگر مسئله‌ای توی نقدم وجود داره که نفهمیدی یا به هر دلیلی باهاش مشکل داری باهام در میون بذار تا با هم حلش کنیم.
دوست‌دار تو و قلم سبزت • مینی
 
عقب
بالا پایین