نقد و بررسی نقد دل‌نوشته‌ی راپسودی | منتقد: Gemma

Gemma

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ناظر ارشد آثار
داور آکادمی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
388
پسندها
پسندها
2,807
امتیازها
امتیازها
183
سکه
889
4ad722_25aa2b11-25IMG-20250611-130617-554.jpg

با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسنده عزیز @ChaosChaos عضو تأیید شده است. اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی دلنوشته و حس‌انگیزی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @Gemma
اثر شما:
دل‌نوشته راپسودی

● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

● اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ درخواست نقدی از جانب شما پذیرفته نخواهد شد.

نکته‌ی مهم:
از شما نویسنده‌ی گرامی تقاضا می‌شود پس از دریافت نقد، دیدگاه خود را نسبت به آن در همین تاپیک ثبت فرمایید. آیا نقد ارائه‌شده برایتان مفید و راه‌گشا بوده؟ با کدام بخش‌ها هم‌داستانید و در کدام موارد، نظری دیگر دارید؟ اگر پاسخی یا دفاعیه‌ای نسبت به دیدگاه منتقد دارید، بی‌تردید بیانش کنید.
بازخورد شما نه‌تنها به غنای فرآیند نقد کمک می‌کند، بلکه در انتخاب «منتقد برتر ماه» نیز نقشی تعیین‌کننده دارد. پس به واکنشی ساده بسنده نکنید و نظر خود را با ما در میان بگذارید.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد


به امید موفقیت روز افزون شما
|مدیریت تالار نقد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Chaos
سلام سحر خانوم زیبا. حالت چطوره؟ بی برو برگرد بریم سراغ دل‌نوشته‌ی زیبات.

عنوان


باید بگم انتخاب فوق‌العاده‌ای داشتی. راپسودی (به معنی قطعه‌ای آزاد و پراحساس در موسیقی) کاملاً با ساختار اثرت که ترکیبی از درد، شیدایی و هرجومرج عاطفیه جور درمیاد. قشنگ حس یه سمفونی رو القا میکنه که با راپسودی‌های متوالی تکمیل میشه. کاملاً هم با فضای دلنوشته‌ت همخوانی داره.
اما نکته‌‌ای که حائز اهمیته اینه که ممکنه برای بعضی‌ها گنگ باشه. کسی که با مفهوم راپسودی آشنا نباشه، شاید فکر کنه یه اصطلاح خارجی بی‌ربطه.
توصیه‌‌ی من اینه که حتماً معنی راپسودی رو در پست اول تاپیکت ذکر کنی تا هر خواننده‌ای دلیل انتخاب این عنوان رو بدونه.

دیباچه

به بهترین بخش دلنوشته‌ت خوش اومدی!
یه بخشی از دیباچه‌‌ات رو قبلاً واسم فرستاده بودی و من از اون‌جا متوجه شدم که چه قلم قدرتمندی داری.
از اون‌جا که ترجیح دادی به جای مقدمه، از واژه‌ی دیباچه استفاده کنی گفتم پس من چرا تو نقد این‌کار رو نکنم؟
تصویرسازی‌هات نفس‌گیرن.
«دستانش بوی التماس گرفته»: یه ترکیب غیرمنتظره‌ی بویایی و لمسی
«نامش را بر سنگ‌های سرد تاریخ حک کرده‌اند»: یه استعاره‌ی قدرتمند
اما بعضی از تصویرهات هم یکم مبهم شدن.
عبارت «هیچ نگاهی در آن سو نداشت» رو در نظر بگیر. یکم گنگه. پیشنهادی: «هیچ نگاهی به عمق وجودش راه نیافت» قشنگ‌تر نشد؟
کلمه‌ی «فراموش» هم سه بار در چند خط تکرار شده. پیشنهاد جایگزینم برای یکی: «من آن روح به حاشیه رانده‌ی زنی‌ام...»
این‌طوری می‌تونیم از شر کلمات تکراری خلاص شیم. بریم سراغ ملاک بعدی؟

ژانر

هم عاشقانه و هم تراژدی کاملاً با فضای دل‌نوشته همخوانی دارن. تصاویری مثل «طعم زخم و خاکستر»، «سلاخ‌خانه‌ی سرنوشت» یا «ویرانه‌های اشتیاق»، حس عشق نابودشده رو به بهترین شکل منتقل می‌کنن.
توی نظرسنجی نوشته بودی که این دل نوشته بیشتر چه حسی رو بهتون منتقل می‌کنه و به جای همه که زده بودن غم، من زدم عشق.
چون توی راپسودی‌های پایانی هیچی جز یه عشق پاک و هرچند کمی بی‌رحم به چشمم نمی‌خورد.

لحن

خب برسیم به لحن. لحن غالبت یه لحن شاعرانه‌ی تلخ، همراه با چاشنی زیرژانر سورئاله. ترکیب واقعاً جادویی و زیبایی برای لحنت ساختی اما توی راپسودی ششم، لحن خیلی علمی میشه و حس مخاطب گم میشه. البته در رابطه با راپسودی ششم کلی حرف برای زدن داریم.

دوست دارم اول به قسمت‌هایی اشاره کنم که پرش لحن ناخواسته‌ای از ادبی به عامیانه داشتی:

راپسودی پانزدهم:

می‌دانستم او دوستش داره.✖️
می‌دانستم او دوستش دارد.☑️
فقط نگاهش کردم و اجازه دادم که بره؛✖️
فقط نگاهش کردم و اجازه دادم که برود؛☑️

ساختمان جملات و انسجام

حالا می‌تونیم در رابطه با راپسودی ششم صحبت کنیم. این راپسودی در دو کلمه، زیبا و جسورانه بود.
تو اومدی عشق رو تبدیل به یک بیماری قابل تشخیص (با علائم ملموس مثل توهم، توجیه و...)‌ کردی؛ اون هم به جای مفهوم انتزاعی خودش. باید بگم جداً یک حرکت هوشمندانه‌ بود.
مشکلی که وجود داشت این بود که در این راپسودی، یهو کل روایت دل‌نوشته رو شکستی و دل‌نوشته‌هات از اون انسجام خارج شدن.
راپسودی‌های دیگه در حوزه‌ی شاعرانه-توصیفی حرکت می‌کردن، اما این بخش یهو به سبک مستند-علمی پرش کرد. این تغییرِ بدون مقدمه، نقطه‌ی سقوط دل‌نوشته‌ت بود. اگه این بخش با اشاره‌‌های ظریف توی راپسودی‌های قبلی آماده می‌شد (مثلاً شخصیت به دارو یا روانپزشک اشاره می‌کرد)، انتقال روون‌تر می‌شد.
و حتی در باقی بخش‌ها، صدای درونی شخصیت با تصاویر شاعرانه نوشته شده اما اینجا اون به یک سوژه‌‌‌ی منفعل توی پرونده تبدیل میشه. حتی یادداشت پایانی هم تا حدی تحلیل‌رفته به نظر می‌رسه.
پزشک حتی می‌تونست از تشبیهات پزشکی-شاعرانه استفاده کنه (مثلاً «زخم‌هایش مثل شعری ناتمام است که خودش را بازنویسی می‌کند»)، این‌طوری پیوند بهتری با کل اثر ایجاد می‌شد.
و در آخر هم جایگاه روایت مشخص نشد. آیا این پرونده واقعیه؟ خیالپردازی شخصیته؟ نکنه یه روایت استعاری از جامعه‌ایه که عشق رو پاتولوژی می‌دونه؟ خوب می‌دونی که عدم شفافیت می‌تونه خواننده رو سردرگم کنه.
اگه بخوای به فضای عاشقانه‌ی روایت و انسجام راپسودی‌های قبل و بعد وفادار بمونی، بهتره این راپسودی رو حذف کنی.
یا این‌که یکم تغییرش بدی اونم با اضافه کردن ۲-۳ خط در راپسودی‌های قبل و بعد که به تم پزشکی‌ اشاره کنن. مثلاً:
در راپسودی پنجم:«گاهی فکر می‌کنم باید پرونده‌ام را به آتش بسپارم…»
در راپسودی هفتم:«حالا دیگر حتی پزشکم نیز نمی‌داند من دروغ می‌گویم…»

مشکل بعدی رو در راپسودی نهم داشتیم.

هویت راوی‌هاش نامشخص بود. دیالوگ‌ها رد و بدل می‌شد اما خواننده نمی‌دونست صاحب‌ این دیالوگ ها چه کسایی هستن. جدال عقل و دل شخصیته؟ نکنه مبارزه‌ی نفس اماره و وجدانه؟ متاسفانه این ابهام به جای عمق بخشیدن باعث سردرگمی روایی شده بود. اصلاً یهو سبکت تغییر کرد. از راپسودی‌ها قبل تا الان ما یه روایت خطی رو دنبال می‌کردیم اما این بخش انگار یه قالب نمايشنامه‌ای به خودش گرفته بود و ریتم دل‌نوشته رو شکست. مثلاً: حالا که دوری، نه اشک دارم برایت، نه دعا. به این نوع متن‌ها میگیم شعر منثور اما ما داخل راپسودی نهم فقط شاهد دیالوگ‌های قطاری و بدون توصیف بودیم. حتی یه پیام پارادوکسیکال هم داشت، چون در پایان این راپسودی، جواب روشنی به کشمکش اصلی (فراموشی یا یادآوری) داده نشد.
در نهایت خلاقیت دیالوگ‌محورت خیلی جذاب بود اما نیاز به پیرنگ داشت. میشه واسه درست شدنش چنین کارهایی کرد:
اگه این گفت‌وگو بین دو بخش از وجود شخصیته میشه با عبارتی مثل این هویت رو مشخص کرد:
«صدای دیگری از اعماقم فریاد زد: بسپارش به باد!»
اگر نه، کلاً این بخش رو به روایت شاعرانه‌تر برگردون که با کل دل‌نوشته یکدست بشه:
«عقلم فریاد زد بسپارش به باد، ولی دلم، آن کودک سرکش چسبیده بود به نامی که حتی بادها جرات نابودی‌اش را نداشتند.» (ببخشید اگه جملات پیشنهادیم یکم ضعیفه فقط می‌خوام منظور رو برسونم و خودت در نهایت زیباتر اصلاحش کنی، صد البته که از من صد برابر دل‌نویس فوق‌العاده‌تری هستی.)
پایان‌بندیش هم می‌تونست قاطع‌تر باشه. مثلاً به جای جمله‌ی مبهم «پس بنویس از مرثیه تمام‌شدن‌ها»، میشه نتیجه‌گیری روشن‌تری آورد:
«در نهایت، فهمیدم فراموشی نه پیروزی است و نه شکست، فقط جایی است که عشق به شکل سکوت درمی‌آید.»
پس به طور کل بهتره این راپسودی رو کامل بازنویسی کنی که به قالب اصلی روایت برگرده و انسجام حفظ بشه.

انتخاب واژگان و آرایه‌ها

در این‌جا به چندتا از آرایه‌های موثر و زیبات اشاره می‌کنم:
پارادوکس:‌ «یک شکست بزرگ، یک شکست مقدس» تناقض معناییش جداً جذابه.
تشخیص: «سکوت، زبان مادری‌ام شده»

ترکیبات نویی هم ساخته بودی:
«جنون موزون» نقیضه‌پردازیش هوشمندانه‌ست.
«راپسودی بی‌صدا» اینم یه اکسیمورون زیبا، یا همون تضاد نمایی.

اما خب چندتا از واژه‌های کلیشه‌ای هم تکرار زیادی داشتن که من چندتاشون رو یادداشت کردم.

۱.‌خاکستر: دیباچه، راپسودی‌های دوم و پنجم.

۲. زخم: دیباچه، راپسودی‌های دوم (۲ بار)، ششم، هشتم، نهم (۲ بار)، دهم، چهاردهم و شونزدهم.

۳. فراموشی: راپسودی‌های دوم، سوم، چهارم، ششم‌ (۳ بار)، هفتم، هشتم، نهم (۲ بار) و دهم.

این واژه‌ها انقدر تکرار شدن که گاهی کلیشه به نظر می‌رسن. به جای این واژه‌ها از مترادف‌های غیرمنتظره استفاده کن. مثلاً:

خاکستر: دود و غبار، گرد خاموش، خاکستار

زخم: جراحت، جُرح، شکاف، داغ

فراموشی: نسیان، گم شدن در مهِ یاد، خاموشی خاطره


از آرایه‌های کمتر استفاده‌شده بهره ببر. زیبایی دلنوشته‌ت رو دو چندان می‌کنن:

حسن تعلیل (توجیه شاعرانه):
«باد آمد و نام تو را با خود برد... شاید از ترس اینکه مبادا من آن را به آتش بکشم.»

تمثیل:
«عشق ما مثل ساعت شنی بود... هرچه بیشتر می‌چرخیدم، تهی‌تر می‌شدیم.»

این‌ آرایه‌ها رو رو می‌تونی در پارت‌های آینده‌ت به کاری بگیری.

اصول نگارشی

چند موردی که به چشمم خورد:

راپسودی سوم
چیزی در من،ک دیگر✖️
چیزی در من، که دیگر☑️

آنگونه✖️
آن‌گونه☑️

بی‌آنکه✖️
بی‌آن‌که☑️

راپسودی چهارم
میدانی… .✖️
می‌دانی... .☑️


راپسودی هفتم
سالهایی✖️
سال‌هایی☑️

راپسودی چهاردهم
برگردانیدحتی✖️
برگردانی حتی☑️

سخن آخر منتقد

و در نهایت باید بگم «راپسودی» قشنگ‌ترین دل‌نوشته‌ای بود که تا حالا خوندم. اینو بدون ذره‌ای تعارف میگم… انقدر توی حس‌انگیزی و انتخاب کلمات فوق‌العاده بودی که غرق تک‌تک جمله‌هات می‌شدم. دیگه حتی لایک زدنم برام بی‌معنی شده بود؛ گل و قلب هم نمی‌تونستن اون تعجب و تحسینی که از قلمت داشتم رو نشون بدن.

بزرگ‌ترین هدف یه دل‌نوشته اینه که با کلماتش حس رو منتقل کنه و تو توی این کار حسابی ترکوندی.

از پارت پونزدهم که راوی عوض شد، حتی قشنگ‌تر هم شد.

یکی از قسمت‌های موردعلاقه‌م این بود:
تو خاطره نبودی؛ تو برای من یک بیماری مزمن بودی. یک سرطانی دیرکشف که تا چشم باز کردم، میان بافت‌های سالمم ریشه دوانده بودی.

و اگه بخوام راپسودی محبوبم رو بگم… راپسودی دهمه؛ فوق‌العاده بود. تنها با برطرف کررن نکاتی که گفتم دل‌نوشته‌ت از اینی که هست زیباتر میشه، نقد دل‌نوشته تجربه‌ی دل‌نشینی بود. قلمت ماندگار✨
@ChaosChaos عضو تأیید شده است.
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: Chaos
سلام سحر خانوم زیبا. حالت چطوره؟ بی برو برگرد بریم سراغ دل‌نوشته‌ی زیبات.

عنوان


باید بگم انتخاب فوق‌العاده‌ای داشتی. راپسودی (به معنی قطعه‌ای آزاد و پراحساس در موسیقی) کاملاً با ساختار اثرت که ترکیبی از درد، شیدایی و هرجومرج عاطفیه جور درمیاد. قشنگ حس یه سمفونی رو القا میکنه که با راپسودی‌های متوالی تکمیل میشه. کاملاً هم با فضای دلنوشته‌ت همخوانی داره.
اما نکته‌‌ای که حائز اهمیته اینه که ممکنه برای بعضی‌ها گنگ باشه. کسی که با مفهوم راپسودی آشنا نباشه، شاید فکر کنه یه اصطلاح خارجی بی‌ربطه.
توصیه‌‌ی من اینه که حتماً معنی راپسودی رو در پست اول تاپیکت ذکر کنی تا هر خواننده‌ای دلیل انتخاب این عنوان رو بدونه.

دیباچه

به بهترین بخش دلنوشته‌ت خوش اومدی!
یه بخشی از دیباچه‌‌ات رو قبلاً واسم فرستاده بودی و من از اون‌جا متوجه شدم که چه قلم قدرتمندی داری.
از اون‌جا که ترجیح دادی به جای مقدمه، از واژه‌ی دیباچه استفاده کنی گفتم پس من چرا تو نقد این‌کار رو نکنم؟
تصویرسازی‌هات نفس‌گیرن.
«دستانش بوی التماس گرفته»: یه ترکیب غیرمنتظره‌ی بویایی و لمسی
«نامش را بر سنگ‌های سرد تاریخ حک کرده‌اند»: یه استعاره‌ی قدرتمند
اما بعضی از تصویرهات هم یکم مبهم شدن.
عبارت «هیچ نگاهی در آن سو نداشت» رو در نظر بگیر. یکم گنگه. پیشنهادی: «هیچ نگاهی به عمق وجودش راه نیافت» قشنگ‌تر نشد؟
کلمه‌ی «فراموش» هم سه بار در چند خط تکرار شده. پیشنهاد جایگزینم برای یکی: «من آن روح به حاشیه رانده‌ی زنی‌ام...»
این‌طوری می‌تونیم از شر کلمات تکراری خلاص شیم. بریم سراغ ملاک بعدی؟

ژانر

هم عاشقانه و هم تراژدی کاملاً با فضای دل‌نوشته همخوانی دارن. تصاویری مثل «طعم زخم و خاکستر»، «سلاخ‌خانه‌ی سرنوشت» یا «ویرانه‌های اشتیاق»، حس عشق نابودشده رو به بهترین شکل منتقل می‌کنن.
توی نظرسنجی نوشته بودی که این دل نوشته بیشتر چه حسی رو بهتون منتقل می‌کنه و به جای همه که زده بودن غم، من زدم عشق.
چون توی راپسودی‌های پایانی هیچی جز یه عشق پاک و هرچند کمی بی‌رحم به چشمم نمی‌خورد.

لحن

خب برسیم به لحن. لحن غالبت یه لحن شاعرانه‌ی تلخ، همراه با چاشنی زیرژانر سورئاله. ترکیب واقعاً جادویی و زیبایی برای لحنت ساختی اما توی راپسودی ششم، لحن خیلی علمی میشه و حس مخاطب گم میشه. البته در رابطه با راپسودی ششم کلی حرف برای زدن داریم.

دوست دارم اول به قسمت‌هایی اشاره کنم که پرش لحن ناخواسته‌ای از ادبی به عامیانه داشتی:

راپسودی پانزدهم:

می‌دانستم او دوستش داره.✖️
می‌دانستم او دوستش دارد.☑️
فقط نگاهش کردم و اجازه دادم که بره؛✖️
فقط نگاهش کردم و اجازه دادم که برود؛☑️

ساختمان جملات و انسجام

حالا می‌تونیم در رابطه با راپسودی ششم صحبت کنیم. این راپسودی در دو کلمه، زیبا و جسورانه بود.
تو اومدی عشق رو تبدیل به یک بیماری قابل تشخیص (با علائم ملموس مثل توهم، توجیه و...)‌ کردی؛ اون هم به جای مفهوم انتزاعی خودش. باید بگم جداً یک حرکت هوشمندانه‌ بود.
مشکلی که وجود داشت این بود که در این راپسودی، یهو کل روایت دل‌نوشته رو شکستی و دل‌نوشته‌هات از اون انسجام خارج شدن.
راپسودی‌های دیگه در حوزه‌ی شاعرانه-توصیفی حرکت می‌کردن، اما این بخش یهو به سبک مستند-علمی پرش کرد. این تغییرِ بدون مقدمه، نقطه‌ی سقوط دل‌نوشته‌ت بود. اگه این بخش با اشاره‌‌های ظریف توی راپسودی‌های قبلی آماده می‌شد (مثلاً شخصیت به دارو یا روانپزشک اشاره می‌کرد)، انتقال روون‌تر می‌شد.
و حتی در باقی بخش‌ها، صدای درونی شخصیت با تصاویر شاعرانه نوشته شده اما اینجا اون به یک سوژه‌‌‌ی منفعل توی پرونده تبدیل میشه. حتی یادداشت پایانی هم تا حدی تحلیل‌رفته به نظر می‌رسه.
پزشک حتی می‌تونست از تشبیهات پزشکی-شاعرانه استفاده کنه (مثلاً «زخم‌هایش مثل شعری ناتمام است که خودش را بازنویسی می‌کند»)، این‌طوری پیوند بهتری با کل اثر ایجاد می‌شد.
و در آخر هم جایگاه روایت مشخص نشد. آیا این پرونده واقعیه؟ خیالپردازی شخصیته؟ نکنه یه روایت استعاری از جامعه‌ایه که عشق رو پاتولوژی می‌دونه؟ خوب می‌دونی که عدم شفافیت می‌تونه خواننده رو سردرگم کنه.
اگه بخوای به فضای عاشقانه‌ی روایت و انسجام راپسودی‌های قبل و بعد وفادار بمونی، بهتره این راپسودی رو حذف کنی.
یا این‌که یکم تغییرش بدی اونم با اضافه کردن ۲-۳ خط در راپسودی‌های قبل و بعد که به تم پزشکی‌ اشاره کنن. مثلاً:
در راپسودی پنجم:«گاهی فکر می‌کنم باید پرونده‌ام را به آتش بسپارم…»
در راپسودی هفتم:«حالا دیگر حتی پزشکم نیز نمی‌داند من دروغ می‌گویم…»

مشکل بعدی رو در راپسودی نهم داشتیم.

هویت راوی‌هاش نامشخص بود. دیالوگ‌ها رد و بدل می‌شد اما خواننده نمی‌دونست صاحب‌ این دیالوگ ها چه کسایی هستن. جدال عقل و دل شخصیته؟ نکنه مبارزه‌ی نفس اماره و وجدانه؟ متاسفانه این ابهام به جای عمق بخشیدن باعث سردرگمی روایی شده بود. اصلاً یهو سبکت تغییر کرد. از راپسودی‌ها قبل تا الان ما یه روایت خطی رو دنبال می‌کردیم اما این بخش انگار یه قالب نمايشنامه‌ای به خودش گرفته بود و ریتم دل‌نوشته رو شکست. مثلاً: حالا که دوری، نه اشک دارم برایت، نه دعا. به این نوع متن‌ها میگیم شعر منثور اما ما داخل راپسودی نهم فقط شاهد دیالوگ‌های قطاری و بدون توصیف بودیم. حتی یه پیام پارادوکسیکال هم داشت، چون در پایان این راپسودی، جواب روشنی به کشمکش اصلی (فراموشی یا یادآوری) داده نشد.
در نهایت خلاقیت دیالوگ‌محورت خیلی جذاب بود اما نیاز به پیرنگ داشت. میشه واسه درست شدنش چنین کارهایی کرد:
اگه این گفت‌وگو بین دو بخش از وجود شخصیته میشه با عبارتی مثل این هویت رو مشخص کرد:
«صدای دیگری از اعماقم فریاد زد: بسپارش به باد!»
اگر نه، کلاً این بخش رو به روایت شاعرانه‌تر برگردون که با کل دل‌نوشته یکدست بشه:
«عقلم فریاد زد بسپارش به باد، ولی دلم، آن کودک سرکش چسبیده بود به نامی که حتی بادها جرات نابودی‌اش را نداشتند.» (ببخشید اگه جملات پیشنهادیم یکم ضعیفه فقط می‌خوام منظور رو برسونم و خودت در نهایت زیباتر اصلاحش کنی، صد البته که از من صد برابر دل‌نویس فوق‌العاده‌تری هستی.)
پایان‌بندیش هم می‌تونست قاطع‌تر باشه. مثلاً به جای جمله‌ی مبهم «پس بنویس از مرثیه تمام‌شدن‌ها»، میشه نتیجه‌گیری روشن‌تری آورد:
«در نهایت، فهمیدم فراموشی نه پیروزی است و نه شکست، فقط جایی است که عشق به شکل سکوت درمی‌آید.»
پس به طور کل بهتره این راپسودی رو کامل بازنویسی کنی که به قالب اصلی روایت برگرده و انسجام حفظ بشه.

انتخاب واژگان و آرایه‌ها

در این‌جا به چندتا از آرایه‌های موثر و زیبات اشاره می‌کنم:
پارادوکس:‌ «یک شکست بزرگ، یک شکست مقدس» تناقض معناییش جداً جذابه.
تشخیص: «سکوت، زبان مادری‌ام شده»

ترکیبات نویی هم ساخته بودی:
«جنون موزون» نقیضه‌پردازیش هوشمندانه‌ست.
«راپسودی بی‌صدا» اینم یه اکسیمورون زیبا، یا همون تضاد نمایی.

اما خب چندتا از واژه‌های کلیشه‌ای هم تکرار زیادی داشتن که من چندتاشون رو یادداشت کردم.

۱.‌خاکستر: دیباچه، راپسودی‌های دوم و پنجم.

۲. زخم: دیباچه، راپسودی‌های دوم (۲ بار)، ششم، هشتم، نهم (۲ بار)، دهم، چهاردهم و شونزدهم.

۳. فراموشی: راپسودی‌های دوم، سوم، چهارم، ششم‌ (۳ بار)، هفتم، هشتم، نهم (۲ بار) و دهم.

این واژه‌ها انقدر تکرار شدن که گاهی کلیشه به نظر می‌رسن. به جای این واژه‌ها از مترادف‌های غیرمنتظره استفاده کن. مثلاً:

خاکستر: دود و غبار، گرد خاموش، خاکستار

زخم: جراحت، جُرح، شکاف، داغ

فراموشی: نسیان، گم شدن در مهِ یاد، خاموشی خاطره


از آرایه‌های کمتر استفاده‌شده بهره ببر. زیبایی دلنوشته‌ت رو دو چندان می‌کنن:

حسن تعلیل (توجیه شاعرانه):
«باد آمد و نام تو را با خود برد... شاید از ترس اینکه مبادا من آن را به آتش بکشم.»

تمثیل:
«عشق ما مثل ساعت شنی بود... هرچه بیشتر می‌چرخیدم، تهی‌تر می‌شدیم.»

این‌ آرایه‌ها رو رو می‌تونی در پارت‌های آینده‌ت به کاری بگیری.

اصول نگارشی

چند موردی که به چشمم خورد:

راپسودی سوم
چیزی در من،ک دیگر✖️
چیزی در من، که دیگر☑️

آنگونه✖️
آن‌گونه☑️

بی‌آنکه✖️
بی‌آن‌که☑️

راپسودی چهارم
میدانی… .✖️
می‌دانی... .☑️


راپسودی هفتم
سالهایی✖️
سال‌هایی☑️

راپسودی چهاردهم
برگردانیدحتی✖️
برگردانی حتی☑️

سخن آخر منتقد

و در نهایت باید بگم «راپسودی» قشنگ‌ترین دل‌نوشته‌ای بود که تا حالا خوندم. اینو بدون ذره‌ای تعارف میگم… انقدر توی حس‌انگیزی و انتخاب کلمات فوق‌العاده بودی که غرق تک‌تک جمله‌هات می‌شدم. دیگه حتی لایک زدنم برام بی‌معنی شده بود؛ گل و قلب هم نمی‌تونستن اون تعجب و تحسینی که از قلمت داشتم رو نشون بدن.

بزرگ‌ترین هدف یه دل‌نوشته اینه که با کلماتش حس رو منتقل کنه و تو توی این کار حسابی ترکوندی.

از پارت پونزدهم که راوی عوض شد، حتی قشنگ‌تر هم شد.

یکی از قسمت‌های موردعلاقه‌م این بود:
تو خاطره نبودی؛ تو برای من یک بیماری مزمن بودی. یک سرطانی دیرکشف که تا چشم باز کردم، میان بافت‌های سالمم ریشه دوانده بودی.

و اگه بخوام راپسودی محبوبم رو بگم… راپسودی دهمه؛ فوق‌العاده بود. تنها با برطرف کررن نکاتی که گفتم دل‌نوشته‌ت از اینی که هست زیباتر میشه، نقد دل‌نوشته تجربه‌ی دل‌نشینی بود. قلمت ماندگار✨
@ChaosChaos عضو تأیید شده است.
سلام و خسته نباشید عزیزم💙🩵
چقدر نقدت کامل بود و در عین اینکه احساساتیم کرد اما آموزنده هم بود.
اره کاملا قبولش دارم و سعی می‌کنم اصلاحشون‌کنم💙🩵
خیلی ممنونم ازت که وقت گذاشتی و خوندی و این‌چنین کامل نقد کردی🌹 خیلی خوشحالم کردی با حرفات
بی‌کران ممنونم
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین