نقد و بررسی نقد رمان کوتاه کوه بی‌فروغ | منتقد: Gemma

Gemma

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ناظر ارشد آثار
داور آکادمی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
401
پسندها
پسندها
2,867
امتیازها
امتیازها
203
سکه
975
4ad722_25aa2b11-25IMG-20250611-130617-554.jpg

با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسنده‌ی عزیز @(SINA) اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @Gemma
اثر شما:
رمان کوتاه کوه بی‌فروغ

● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

● اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ درخواست نقدی از جانب شما پذیرفته نخواهد شد.

نکته‌ی مهم:
از شما نویسنده‌ی گرامی تقاضا می‌شود پس از دریافت نقد، دیدگاه خود را نسبت به آن در همین تاپیک ثبت فرمایید. آیا نقد ارائه‌شده برایتان مفید و راه‌گشا بوده؟ با کدام بخش‌ها هم‌داستانید و در کدام موارد، نظری دیگر دارید؟ اگر پاسخی یا دفاعیه‌ای نسبت به دیدگاه منتقد دارید، بی‌تردید بیانش کنید.
بازخورد شما نه‌تنها به غنای فرآیند نقد کمک می‌کند، بلکه در انتخاب «منتقد برتر ماه» نیز نقشی تعیین‌کننده دارد. پس به واکنشی ساده بسنده نکنید و نظر خود را با ما در میان بگذارید.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد


به امید موفقیت روز افزون شما
|مدیریت تالار نقد|
 
نقد رمان کوتاه کوه بی‌فروغ

ارکان‌های اولیه
۱. عنوان داستان

عنوان رمان خوبه، حس کلی فضا رو تا حدودی می‌رسونه. «کوه بی‌فروغ» که یعنی سقوط امپراتوری ساسانی، کاملاً به محتوای رمان میاد. ولی خب، یه کم خاص‌تر یا چندلایه‌تر بودنش بهتر بود که وقتی خواننده رمان رو می‌خونه، بفهمه عنوان یه رمز با چند تا معنی پنهانه. البته اینم بد نیست، چون معنای استعاریش رو خوب نشون داده. مثلاً می‌شد یه عنوان مثل «سقوط تیسفون» بذاری که بیشتر فضای تاریخی و تراژدی داستان رو بهمون نشون بده.

۲. ژانرهای انتخابی
ژانرهایی که انتخاب کردی خیلی خوب همدیگه رو تکمیل می‌کنن و حسابی مخاطب رو می‌گیرن. این ترکیب باعث شده داستان هم تعلیق خوبی داشته باشه هم بخش‌های احساسی‌ش قوی باشه.
تراژدیش که حرف نداره! از همون اول معلومه یه داستان غمگین در راهه. مرگ یه امپراتوری، آدم‌هایی که می‌دونن قراره شکست بخورن ولی بازم می‌جنگن... اینا خودشون یه تراژدی قوی‌ان.
تاریخیشم انتخاب جالبیه، چون خیلی‌ها کمتر سراغ دوره آخر ساسانی رفتن، بیشتر رمان‌ها درباره هخامنشیانه. حتی ترتیب ژانرها هم خوب بود و همه چیز سر جای خودش بود.

۳. خلاصه داستان
خلاصه به اندازه‌ی کافی کنجکاوی‌برانگیزه و تونسته بخش‌هایی از داستان رو بیان کنه بدون این‌که مسیر اصلی لو بره. با این حال، اگه کمی روی ضرب‌آهنگ و ترتیب اطلاعات کار می‌شد، ممکن بود تأثیرش بیشتر باشه و مخاطب با همون خلاصه وسوسه بشه سریع بره سراغ متن اصلی.

۴. مقدمه داستان
مقدمه حس و حال کلی داستان رو میده و با فضای ژانر هم هماهنگه. با این حال، جای این بود که از همون ابتدا، یک تصویر یا حس خاص که در ذهن خواننده می‌مونه، پررنگ‌تر ساخته بشه تا شروع داستان ماندگارتر بشه.

۵. جلد داستان
جلد از نظر بصری با فضای داستان جور درمیاد. ترکیب رنگ و المان‌ها حس کلی رو منتقل می‌کنه و واقعاً با فضای رمانت هم هم‌خوان‌ بود.

ارکان‌های میانی
۱. آغاز داستان

شروع داستان مستقیم و بی‌حاشیه وارد موقعیت میشه، که برای حفظ توجه مخاطب خوبه. ولی این وسط، اگر کمی لایه‌سازی در پس‌زمینه و فضاسازی بیشتری وجود داشت، ممکن بود تاثیر احساسی صحنه‌های بعدی بیشتر بشه.

۲. میانه داستان

مشکل از این‌جا شروع میشه چون سیر رمانت کم کم افت می‌کنه و کند میشه. تو پارت‌های ۸ تا ۱۲ هی همین حرف‌های تکراری فرمانده‌ها درباره‌ی نقشه جنگ و اینکه حمله کنیم یا مذاکره کنیم، تکرار میشه. انگار هیچی پیش نمیره. نتیجه‌ش این میشه که آدم حس می‌کنه داستان داره تو جا می‌زنه و کشش لازم رو نداره.
تعلیق اون‌طور که باید نیست. مثلاً داستان خیانت کنادبک یهویی می‌پره وسط داستان یه چیزی که آدم رو شوکه کنه، اما بی‌منطق می‌افته.
اگه یه صحنه می‌ذاشتی که مثلا کنادبک مخفیانه با جاسوس‌ها دیدار می‌کنه یا اینکه نشون می‌دادیم چطوری از دستورات سربازا سرپیچی می‌کنه، شخصیتش جذاب‌تر و واقعی‌تر می‌شد.
پارت ۱۰ که گفتگوهای فرمانده‌هاست خیلی کند و کش‌داره، اما پارت ۱۱ که حمله شبانه‌س ناگهانی و خیلی سریع رد میشه. انگار وسط یه داستان یهویی از ۰ به ۱۰۰ می‌پره.
گفت‌وگوهای پارت ۱۰ رو کوتاه‌تر کن، نصف بشه.
تو پارت ۱۱ یه صحنه از آمادگی مخفیانه عرب‌ها بذار که کم‌کم حس تعلیق درست بشه.
چندتا پیشنهاد دارم برای بهتر کردن میانه. اول این‌که ۳۰٪ از گفت‌وگوهای تکراری رو حذف کن و به جاش اکشن یا خاطره بذار (مثلا خاطرات آذرمان از خانواده‌اش). ۲-۳ صحنه تعلیق‌دار اضافه کن (مثلا کشف یه نامه مخفی توسط یاور). شخصیت‌های فرعی رو به داستان وصل کن، مثلاً کنادبک قبل فرار، سلاح‌ها رو خراب کنه.
توصیفات محیط رو متنوع کن، از حواس مختلف مثل بو، صدا، حس لامسه استفاده کن. ریتم داستان رو متعادل کن، صحنه‌های ساکت رو کوتاه‌تر و صحنه‌های هیجان‌انگیز رو گسترش بده. این رمان خیلی پتانسیل داره پس به عملی کردن پیشنهادهام اهمیت بده.

۳. پایان داستان

به پایان هنوز نرسیدیم.

۴. شخصیت‌پردازی

بیا با هم شخصیت‌هات رو بررسی کنیم چون هر کدوم‌شون توی رمان نمادین‌مانند بودن.

۱. آذرمان (قهرمان اصلی):
آذرمان یه‌کم زیادی تک‌بعدیه، همیشه قوی، شجاع و بی‌تردیده. مثلا تو همه‌ی نبردها میره جلو بدون ذره‌ای ترس یا دودلی. اگه چندتا لحظه از تردید یا ترسش نشون بدی، واقعی‌تر میشه. مثلا قبل از نبرد دست‌هاش بلرزه یا یاد خانواده‌ش بیفته، ولی با یادآوری وظیفه دوباره خودش رو جمع کنه.

۲. زکوانی (شرور داستان):
زکوانی الان بیشتر شبیه شرور کلیشه‌ایه که فقط چون «بدجنسه» خیانت می‌کنه. بهتره دلیل محکمی پشت کاراش باشه. مثلا کینه از شاهنشاه یا اعتقاد به برتری اعراب. می‌تونی یه صحنه از گذشته‌ش بیاری که نشون بده چرا به ایران پشت کرده.

۳. یاور (دوست وفادار):
یاور مسیر رشد قشنگی داره، از یه گاری‌چی ترسو تبدیل میشه به سرباز شجاع. ولی رابطه‌ش با آذرمان زیادی سطحیه. فقط حمایتش می‌کنه و هیچ اختلاف یا بحثی بینشون پیش نمیاد. میشه یه جا بذاری که یاور بخواد فرار کنه و آذرمان با حرف‌هاش راضیش کنه بمونه.

۴. آتورگرز (فرمانده‌ی پیر):
آتورگرز حضورش تو داستان خیلی کم‌رنگه. مثلا قبل از مرگش تاثیر خاصی روی خط اصلی داستان نداره. می‌تونی صحنه‌هایی از اقتدارش تو جلسات مشورت یا خاطراتش از نبردهای قدیمی بیاری که نشون بده چرا همه بهش احترام می‌ذارن.

۵. کنادبک (خیانت‌کار):
خیانت کنادبک خیلی ناگهانیه. تا آخر همه‌چیز عادیه ولی یهو فرار می‌کنه. اگه از اول چندتا نشونه کوچیک بذاری، باورپذیرتر میشه. مثلا غر زدن به تصمیم‌ها، نگاه‌های معنادار، یا تماس‌های مشکوک.

ببین، توی کافه نویسندگان تاریخی که دنیای داستانت پر از جزئیات گذشته‌ست، شخصیت‌پردازی دقیق و واقعی خیلی حیاتیه. چون شخصیت‌ها باید طوری باشن که با اون زمان و شرایط جور در بیان، همون فرهنگ، باورها، زبان و حتی رفتارها رو داشته باشن.
اگر شخصیت‌ها خوب ساخته نشه، حتی اگه داستان جذاب باشه، خواننده نمی‌تونه باهاشون ارتباط برقرار کنه یا حس کنه واقعاً تو اون زمان و فضا زندگی می‌کنه.
پس شخصیت‌پردازی قوی، اون چیزیه که باعث میشه رمان تاریخیت زنده بشه چون در واقع شخصیت‌های عمیق و واقعی می‌تونن پیچیدگی داستان رو بهتر منتقل کنن. از مشکلاتی که راجب هر شخصیت گفتم به سادگی نگذر چون لازمه که شخصیت‌هایی که خلق کردی باورپذیر باشن. برات چندتا پیشنهاد دارم:

مثلا خاطرات آذرمان از پدرش یا گذشته‌ی زکوانی که نشون بده چی باعث شده چنین آدم‌هایی بشن.

تعارض داخلی نشون بده. هر شخصیت باید بین دو انتخاب سخت گیر کنه. مثلا آذرمان بین خانواده و وظیفه، یا یاور بین ترس و وفاداری.

لحن و کلماتشون رو متفاوت کن. مثلا زکوانی با تحقیر حرف بزنه، یاور کوتاه و مردد حرف بزنه.

شخصیت‌های داستان پتانسیل بالایی دارن ولی باید عمق بیشتری پیدا کنن و تعارض‌های انسانی توشون دیده بشه. این تغییرات باعث میشه خواننده حس کنه با آدمای واقعی طرفه، نه فقط شخصیت‌های روی کاغذ.
اهمیت این کار هم که کاملاً بهت توضیح دادم.

۵. توصیفات

در مورد توصیفات می‌تونیم حرف‌های زیادی بزنیم.

(پارت ۴):

"بوی دود تو هوا بود ولی نه از آتش جنگ، بلکه از دل‌سوختگی مردم. از خونه‌ها صدای دعا می‌اومد، گاهی صدای گریه و گاهی هم فقط سکوت."
این‌جا یه توصیف محیطی خوب داریم چرا؟ چون سه حسو با هم داره: بوی دود، صدای دعا و سکوت سنگین، اون حس دل‌تنگی و غم قبل از جنگ رو خیلی خوب منتقل می‌کنه.

(پارت ۶):

"صدای سوتی توی باد پیچید. خیلی ضعیف... ولی کافی برای پنهون کردن قدم‌های اونایی که تو سایه‌ها کمین کرده بودن."

صدای سوت ضعیفه، پس چطور می‌تونه قدم‌ها رو پنهون کنه؟ اینجا یه تناقض ایجاد شده.

پیشنهاد: "صدای سوتی تو باد گم شد، همزمان با سایه‌هایی که بین صخره‌ها غلت می‌زدن." اینطوری هم صدای سوت کم‌اهمیت‌تر شده، هم حرکت سایه‌ها ملموس‌تر.

(پارت ۲۳):
مثال: "خون از شیب دره پایین می‌رفت و صدا قطع شده بود. از پونصد نفر ما، نزدیک به چهارصد نفر زمین‌گیر شدن."

اینجا یه تصویر قوی ساخته شده. ایجاز داره و شکست رو از طریق جریان خون به خوبی نشون میده.

(پارت ۱۱):

مثال: "زکوانی در سکوت نفس می‌کشید. عرق از پیشانی‌اش چکه می‌کرد."

این توصیف خیلی کلی و سطحیه، انگار که فقط داره یه واقعیت رو میگه نه احساس یا فضا رو.

(پارت ۲۶):

مثال: "ما به راه افتادیم. هوا سرد شده بود."

مشکلش این‌جاست که ناگهان از روز میری شب، بدون هیچ نشونه‌ای که زمان رو مشخص کنه.

پیشنهاد: "وقتی ماه جای خورشید رو گرفت، هنوز داشتیم پیش می‌رفتیم. سرمای شب داشت به استخون‌هامون می‌رسید."

اینطوری هم گذر زمان معلوم میشه هم حس سرما بهتر منتقل میشه.

(پارت ۷):
مثال: "مردی میان‌سال با موهای جوگندمی و زره‌ای نقره‌فام که آفتاب روش برق می‌زد."

این توصیف خوبه چون با جزئیات رنگ و نور، تصویر واضحی از شخصیت میده.

پارت‌های ۴، ۶، ۷ رو الگو بگیر که چطور حس و جزئیات رو با هم می‌ریزن تو متن.
پارت‌های ۱۱، ۲۶ رو با اضافه کردن حس‌های بیشتر و فعل‌های پویا (مثل "می‌پیچید"، "می‌سوخت") قوی‌تر کن.
همیشه سعی کن به جای کلی‌گویی، تصویرسازی کنی. توصیف باید یا فضا بسازه یا شخصیت‌پردازی کنه یا حس داستان رو تقویت کنه.

یه نمونه اصلاح‌شده ترکیبی (پارت ۱۱ و ۲۶):
"زکوانی زیر نور مهتاب، مثل گرگی زخمی تو کمین نشسته بود. عرق روی صورتش یخ زده بود و هر نفسی که می‌کشید، ابری از خشم رو به هوا می‌فرستاد. وقتی ماه پشت ابر رفت، ما حرکت کردیم، سیصد سایه‌ی خسته که زمین یخ‌زده رو می‌جویدن."
اینطوری توصیفات از کلی‌گویی درمیاد بیرون، تصویر می‌سازه و هر پارت رنگ و هویت خاص خودش رو پیدا می‌کنه.

۶. لحن و زاویه دید

لحن داستان انگار دو تا شده، اینور حماسی، اونور گزارش‌وار. مثلاً تو پارت ۳ یه دفعه از حالت خشک و رسمی میره به یه چیز شاعرانه و پر احساس. اینجوری خواننده گیج می‌شه، نمی‌فهمه داستان روایت تاریخیه یا یه قصه احساسی. بهتره یه لحن مشخص انتخاب کنی و همه جا همون رو حفظ کنی. مثلاً یه لحن حماسی و قوی که مثل یه رزمنده حرف بزنه: «من آذرمانم، از نسل باد و خورشید...»
زاویه دیدت نامنسجمه. تو پارت ۶ راوی اول شخصه و همه چیز از دید خودش تعریف میشه، اما تو پارت ۸ ناگهان می‌بینی کل داستان رو دانای کل تعریف می‌کنه و همه چیز رو می‌دونه. این باعث میشه خواننده از مسیر داستان پرت بشه. باید پای زاویه دید اول شخص بمونی و هر چی می‌خوای بگی از زبان آذرمان باشه، مثلاً «بعدها فهمیدم زکوانی چه نقشه‌ای کشیده بود...»
یا حداقل سه ستاره بذار و اشاره کن که دانای کل الان داستان رو به دست گرفته. این‌طوری فقط یهویی پرش زاویه دید داری و خواننده گیج میشه.
دیالوگ‌ها هم خیلی جا رسمی و خشک شده. مثلاً تو پارت ۱۰ کلی جملات نظامی خیلی رسمی شنیده میشه که زیاد طبیعی نیستن، مثل اینکه همه دارن گزارش میدن. بهتره دیالوگ‌ها رو واقعی‌تر و خودمونی‌تر کنی. مثلاً: «سردار! خبر اومده از شرق... اونا دوباره دارن حمله می‌کنن!»
لحن توصیفات هماهنگ نیست. یه جا خیلی رسمی و عددی گفته شده تلفات چقدر بوده، یه جا هم خیلی شاعرانه. این تغییر ناگهانی حس خوبی به خواننده نمیده. بهتره یه لحن ثابت داشته باشی، مثلاً همین حس حماسی: «چهل و دو تا از رفقامون رفتن، خونشون اون‌قدر زیاد بود که می‌شد شمشیر رو توش شست.»
به نظرم بهتره حتماً همه چیز رو از دید آذرمان تعریف کنی.
یه لحن انتخاب کن، یا حماسی باشه یا نظامی، ولی وسطش این شکلی نباشه.
دیالوگ‌ها رو با توجه به شخصیت‌ها طبیعی کن، سربازا زبان ساده و عامیانه داشته باشن، فرمانده‌ها هم کوتاه و جدی حرف بزنن.
تغییرات لحن رو تدریجی و با جو داستان هماهنگ کن.

ارکان‌های پایانی
۱. ایده

ایده‌ی داستان قوی و پتانسیل‌دار بوده. موضوعی که انتخاب شده هم ظرفیت ایجاد تعلیق داره، هم می‌تونه لایه‌های عاطفی رو پوشش بده. همین انتخاب باعث شده بخش زیادی از داستان جذابیت ذاتی پیدا کنه.
به شخصه خیلی برام نبر اعراب و ساسانیان جذاب بود... و دوست داشتم بدونم با این همه امید و سلحشوری چطوری قراره پایان غم‌انگیزش رو بنویسی.

۲. سخن منتقد
در کل رمانت خوش‌خوان، پرکشش و با حال و هوای خاصیه. ترکیب ژانر و ایده قوی باعث شده حتی با وجود ضعف‌های جزئی، رمانت همچنان جذاب باشه. تونستی فضایی بسازی که خواننده تا آخر همراه بمونه و این خودش موفقیت بزرگیه. ‌از خوندن رمانت لذت بردم. قلمت جاودان✨
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: (SINA)
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 4)
عقب
بالا پایین