با سلام و عرض خسته نباشید.
دلنویس عزیز @سونی اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی دلنوشته و حسانگیزی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @حسین یحیائی
لینک اثر: دلنوشته نقاهت بیسوگ
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.
● اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بیتوجه باشید، دیگر هیچ درخواست نقدی از جانب شما پذیرفته نخواهد شد.
نکتهی مهم:
از شما نویسندهی گرامی تقاضا میشود پس از دریافت نقد، دیدگاه خود را نسبت به آن در همین تاپیک ثبت فرمایید. آیا نقد ارائهشده برایتان مفید و راهگشا بوده؟ با کدام بخشها همداستانید و در کدام موارد، نظری دیگر دارید؟ اگر پاسخی یا دفاعیهای نسبت به دیدگاه منتقد دارید، بیتردید بیانش کنید.
بازخورد شما نهتنها به غنای فرآیند نقد کمک میکند، بلکه در انتخاب «منتقد برتر ماه» نیز نقشی تعیینکننده دارد. پس به واکنشی ساده بسنده نکنید و نظر خود را با ما در میان بگذارید.
با توجه به اینکه نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگدهی و سطحبندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید. تاپیک جامع پیشنهادات، اعتراضات و انتقادات تالار نقد
نقد دلنوشته نقاهت بیسوگ
اثر @سونی
منتقد @حسین یحیائی
تاریخ ارسال: چهارشنبه 1404/09/05
ساعت 14:37
-------------------------------------------------------------------
عنوان:
عنوان « نقاهت بیسوگ » یک عنوان تازه، نو و غیر تکراری است. اولین اشاره دلنوشته به عنوان در این جمله و در پارت دوم آمده است:
این عشق، نقاهتیست که هرگز به بهبودی نمیرسد.
نقاهت در معنی یعنی فردی که در دوران پس از بیماری است و به سمت بهبودی و سلامتی گام برمیدارد. نویسنده محترم در این جمله اشاره به مسیر بهبودی میکند ولی انتظار آن را ندارد. یعنی از عشق، آسیبی دیده که حتی نمیشه از دوران نقاهت پس از شکست آن عشق بهبود پیدا کرد. تا اینجا عنوان با متن نوشته مطابقت دارد.
بیسوگ در معنی یعنی بدون سوگواری، بدون عزا و ماتم بدون غم و انده و مصیبت، بنظرم منظور نویسنده از ترکیب این دو کلمه یعنی آسیبی که دیده هرچند در دوران بهبودی است ولی از جانب نویسنده بدون عزا و ماتم و سوگواری طی میشود بخوام بیشتر توضیح بدم یعنی: شخصیت اصلی دلنوشته یا خود نویسنده توان سوگواری و غصه خوردن رو نسبت به شکست عشقی که در گذشته خورده است را ندارد.
عنوان با توجه به موضوع دلنوشته بسیار زیاد با آن هماهنگ است. خوش آواست و کنجکاوی خواننده را جلب و ترغیب به خواندن آن میکند.
با خواندن دلنوشته و خوشبختانه در همان پارت دوم و اشاره به عنوان در جملهای که در همین بخش و در بالا اشاره کردم به آن خواننده معنی و مفهوم آن را درک میکند. اگر خواننده خودش هم دستی بر آتش شکست داشته باشد قطعا زخم کهنه آن برایش تازه میشود و با همزادپنداری با نویسنده هم مسیر این دلنوشته غمگین خواهد شد.
عنوان نوشته خوش آواست و با تصویرسازی عدم توانایی نویسنده در برخورد با آن هم خودش را و هم خواننده را به چالش میکشد.
نویسنده ابتدا با خارج شدن از روال معمولی شروع یک مقدمه که با کلمه « مقدمه » باید شروع بشه با کلمه زیبای « دیباچه » استارت مقدمه را میزند و تن و بدن خواننده حساس و ریزبین را میلرزاند
خاطرم نیست کدام یک از بزرگان دنیای ادبیات به موضوع اهمیت، دارا بودن و داشتن دایره لغات بسیار اشاره کرده بود ولی همیشه خودم به این مورد صحه گذاشته و از اهمیت بالای دایره لغات و واژگان در نویسندگی اعتراف کردم، داشتن دایره لغات و واژگان در ذهن نویسنده باعث برتری در نوشتن خواهد شد همونطور که در مقدمه همین دلنوشته میبینیم نویسنده تنها در دو سطر جد و آباد و مسیر دلنوشته را به خواننده منتقل میکند.
دیباچه:
در امتدادِ واژههایی که هرگز گفته نشدند، عشقی نفس کشید که نه آغاز داشت و نه انجام. در گورستانِ لحظهها، بوسهای دفن شد که طعمِ ابدیت میداد.
روایتِ پرسهی یک روحِ عاشق است در کوچههای بیخاطره، جایی که زمان از تپیدن بازمانده و واژهها، پیش از تولد، مردهاند.
این مقدمه در چهار بخش و هر بخشش یک زخم کاری به خواننده میزند، خواننده اگر خودش هم زخم خورده عشقی نافرجام باشد با هر کلمه و هر جمله این چهار بخش مقدمه، خاطراتش از آتشفشان خفته سالهای دور و نزدیک فوران میکند و ممکن است گدازههای این فوران با اشک و آه و لرزشهای طولانی شانههایش همراه شود.
نویسنده بدون اضافه گویی مسیر نوشته را در همین مقدمه کوتاه به خواننده نشان داده و احساسات وی را به چالش میکشد.
لحن نویسنده رسمی، بسیار غمگین، تا حدود بسیاری تاریک و سخت است. شاید اگر نویسنده لحن عامیانه استفاده میکرد اینقدر نوشته جذاب نمیشد ولی سنگینی جملات قطعا قلب خواننده را به درد خواهد آورد.
ژانر:
با مطالعه اثر با یک ژانر به شکل نثر ادبی، روایت زندگی شخصی و دارای مونولوگ و کاملا دارک طرف هستیم، با شروع دلنوشته خواننده متوجه موضوع و ارتباطش با نوشته نویسنده خواهد شد. لحن و محتوای اثر با اینکه شخصی، ادبی و رسمی هستش ولی به نظرم زیبایی ظاهری و باطنی را به نوشته داده است.
اثر یک دلنوشته است نه یک شعر و داستان، که به صورت مونولوگ های پیاپی مسیر خودش را در ذهن و قلب خواننده میتواند بشکافد و جلو برود.
همانطور که قبلا گفتم لحن اثر رسمی و ادبی است، با اینکه معمولا دلنوشتهها لحنی خودمانی دارند ولی اثر با لحن رسمی خودش زیبایی و صلابت خاصی دارد. لحن در مسیر نوشته تغییر نمیکند و خواننده از مسیر و روند مطالعه خارج نمیشود.
در طی نوشته لحن با آن هم مسیر است و بدون تغییر فقط و فقط از مشکلات و آسیبها و اثراتی که آن شکست به نویسنده وارد کرده است گفته و از آن خارج نمیشود.
لحن مصنوعی نیست؛ حرفی است از اعماق وجود فردی که آن را با گوشت و پوست و استخوان و بند بند وجودش حس کرده است؛ شما نمیتوانی این کلمات را بنویسی اگر احساسش نکرده باشی؛ نمیتوانی بنویسی اگر توسط عشقی زخم نخورده باشی ...
ساختمان جملات و انسجام
ساختار جملات روان، آهنگین و متناسب با جریان حسی نوشته است. از کلمات قلمبه، سلمبه و فلسفی و خیلی ادبی نما استفاده نشده و جملات کامل و در انتهای هر پاراگراف (پارت) به درستی بسته میشوند. جملات در هر پارت نسبت به یک موضوع مرتبط با موضوع اثر نوشته شده و دلنوشته را به جلو هدایت میکند. جملات در هر بخش اتصال معانی و مفهومی و آگاهی دهنده مناسبی دارد و کاملا در خدمت موضوع اصلی نوشته هستند. اعراب گذاری به موقع و درست، (که من همیشه میگم اگر کسی در متن نوشتهاش استفاده کند بسیار عالی هستش ) استافده از سکوت و توقف کوتاهها و فاصله بین عبارات مناسب و خوب است.
پارتها یا پاراگرافها منظم نیستند با اینکه همه به یک موضوع خاص اشاره دارند ولی بنظرم بهتر بود یک پیرنگ و توالی بهتری داشت مثلا با آشنایی این مرغ عشقها شروع میشد و به ترتیب به موضاعت دیگر اشاره میشد به این پیرنگ در ابتدای شروع هر پارت دقت کنید:
در من، مرگی بیتاب از تو جا مانده بود؛ نه به هیاهویِ وداع، که به سکوتِ نگاهت.
خاطرههایت، مثلِ تبِ شبانه، بیاجازه میآیند.
دستهایت را به یاد نمیآورم، اما لم*سِ نبودنت، هنوز تازه است.
تو را از دست دادم، نه در لحظهای خاص، بلکه در هزار لحظهی بینام که مثل خزه بر خاطرم روییدند.
تو را نوشتم، هزار بار، در هزار شکلِ بیتو.
نویسنده ابتدا با مرگ حضور معشوق شروع کرده، بعد خاطرات را یادآوری میکند و سپس حس لم*س دستان و از دست دادن و سپس نوشتن از وی. پراکندگی توالی و پیرنگ اگر رعایت میشد بنظرم خیلی زیبا بود ولی با توجه به اینکه دلنوشته حس لحظهای دارد و همان لحظه باید نوشته شود من نمیگم این یک ایراد هستش ولی بنظرم اگر رعایت میشد بهتر بود.
یک نکته دیگر اینکه تکرار این جمله « تو را در ------- گم کردم » از نظر من مناسب نیست درسته که استفاده آن بنظر میاد در شروع هر پارت آهنگین و یادآوری است ولی من فکر میکنم استفاده و تکرار یک جمله یکسان در نوشته معنی و مفهوم این را دارد که نویسنده جایگزینی برای آن نداشته است؛ اگر این عبارت در یک یا دو یا سه جمله بود میگفتم اشکال ندارد ولی تکرار بیش از اندازه ای در ساختار نوشته دارد بنظر من بهتر بود جایگزین مناسبتری برای آن پیدا میشد.
و در نهایت انسجام کلی نوشته مناسب و قابل تامل هستش و تمامی پارتها همگی حول محور موضوع اصلی و در راستای نشان دادن آن تلاش میکنند.
باد، نامت را در گوشِ شب زمزمه میکرد و من، هر بار با شنیدنش، کمی بیشتر فرو میریختم.
خاطرههایت، مثلِ تبِ شبانه، بیاجازه میآیند.
هر واژهای که مینویسم، بویِ تو را دارد؛ اما تو نیستی، حتی در خیالِ واژهها.
هر شب، با صدایِ سکوتَت میخوابم و هر صبح، با بویِ نبودنت بیدار میشوم.
تو را از دست دادم، نه در لحظهای خاص، بلکه در هزار لحظهی بینام که مثل خزه بر خاطرم روییدند.
در واژههایی که از درد زاده شدند و در جملههایی که از نبودنت تغذیه کردند.
تو را در تنهایی گم کردم؛ در اتاقی که دیوارهایش صدایِ تو را حفظ کرده بودند و در پنجرهای که هرگز به آمدنت باز نشد.
تو را در رنگِ اشکهایم دیدم، که بیرنگ بودند، اما از تو لبریز.
استفاده از ارایههای مختلف مثل تشبیه، اغراق، تشخیص، حذف فعل و ایهام و ... در جملات بالا نشان از آگاهی نویسنده و بکارگیری درست وخلاقانه آرایه در متن دارد. انتخاب کلمات و ترکب بندی آنها با آرایهها بسیار مناسب و خوب از کار درآمده است. جملات حس خوبی را منتقل میکنند و از خواندن و تصویرسازی خود خواننده بنظرم لذت میبرد. بنظر بنده استفاده از جملاتی که به آرایه، آراسته شدهاند زیبا است نه اینکه صرفا بازی با کلمات باشد و برای پر کردن متن دلنوشته؛ خوانش و آوانمایی جملات خوب و آهنگین است.
ایرادات اصول نگارشی و غلطهای املایی به چشمم نخورد، نویسنده از علائم و اعراب به درستی استفاده کرده است؛ فاصلهگذاری، نیمفاصله، و جملهبندی درست رعایت شده است.
کلا وقتی مغزم زیاد کار میکنه و خسته میشه چشمم نمیبینه!!!
در مجموع از دلنوشته لذت بردم هرچند به شخصه دلنوشته باز نیستم. تلخی و درد نوشته منم همراه خودش کرد و برای خود منم یادآور خاطراتی بود که جای زخم کهنهاش روی چپِ سینه منه هنوز؛ مطمئنم کسی که خودش زخم خورده عشق باشه از نوشته لذت میبره و همدردی و همزادپنداری میکند. قطعا @سونی همانطور که @دالسین گفته بود و بهم هشدار داده بود نویسنده توانایی هستش و از این بابت که اولین نقد رسمی من مثل اولین نقد آزمایشی من که اثر @سارا مرتضوی بود، دلنوشتهای که نویسندهاش تو انجمن برو بیایی داره و شاخصه و معتبر برای من افتخار بزرگی بود و از این بابت خوشحال و خرسندم.
فقط تکرار میکنم اگر صلاح دونستن نویسنده محترم از تکرار جملهای که در بالا عنوان کردم پرهیز کنند. اگر دوست داشتن برای دلنوشته یک پیرنگ در نظر بگیرند چون بنظرم توالی و پیرنگ زیبایی خاصی به نوشته چه رمان باشه و داستان و دلنوشته خواهد داد.