همگانی چامیک شخصی در کنش نویسندگی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع جغد برفی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

جغد برفی

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
364
پسندها
پسندها
108
امتیازها
امتیازها
43
سکه
156
چگونه نویسنده چامیک شخصی می‌سازد؟

چامیک شخصی از لحظه‌ای آغاز می‌شود که نویسنده درمی‌یابد نوشتن تنها چیدن کلمات نیست، نوعی مواجهه با جهان‌است. نویسنده باید از خود بپرسد: «من جهان را چگونه می‌بینم؟» چه چیزی برایم مهم‌است؟ ریتم درونی نگاه من چیست؟» پاسخ به این پرسش‌ها، نخستین لایه‌ی چامیک شخصی را می‌سازد، لایه‌ای خام و بی‌پیرایه، اما راستین. چامیک پیش از آنکه مجموعه‌ای از قواعد باشد، حسیست از ضرورت، ضرورتی که به نویسنده می‌گوید چرا می‌نویسد و به چه چیزی وفادارست. اما این حس خام تا زمانی که از مرحله‌ی تجربه‌ی درونی عبور نکند، هنوز به چامیک تبدیل نشده‌است، باید چیزی آن را شکل بدهد، قوام ببخشد و به فرم نزدیک کند.

نویسنده چامیک خود را با آزمون می‌سازد، با تجربه‌کردن نثرهای مختلف، با پیوستن و گسستن جملات، با یافتن ضرب‌آهنگی که نه از دیگری، بلکه از درون خودش برمی‌خیزد. هر شکست یک درس‌است و هر موفقیت، یک نشانه. در این فرایند، نویسنده پی می‌برد که برخی ساختارها او را پیش می‌برند و برخی دیگر او را خفه می‌کنند. او یاد می‌گیرد که فرم، بی‌آنکه تحمیل شود، باید با روح او سازگار باشد. اینجاست که نخستین خطوط چامیک شکل می‌گیرد آن سبکی که تنها از یک ذهن و یک دست می‌تواند بیرون بیاید. اما هتا این نیز کافی نیست. چامیک تنها زبان یا ریتم نیست. چیزی ژرف‌تر باید انتخاب‌ها را هدایت کند، نوعی شالوده‌ی فکری.

هر نویسنده، آگاهانه یا ناخودآگاه، بر نوعی مبنای فکری می‌نویسد: باور به آزادی، به جبر، به تراژدی انسان، باور به معنا یا بی‌معنایی جهان. این جهان‌بینی همان ستون فقرات چامیک‌است. نویسنده وقتی می‌فهمد جهان را چگونه تفسیر می‌کند، می‌تواند بفهمد روایت‌هایش چگونه باید ساخته شوند. آیا قهرمان او محکوم به شکست‌است؟ آیا جهان بی‌رحم‌است یا قابل اصلاح؟ آیا روایت خطیست یا گسسته؟ پاسخ به این پرسش‌ها همان نقشه‌ی ذهنیست که بعدها در فرم‌های مختلف اثر انعکاس می‌یابد. چامیک شخصی بدون این شالوده‌ی فلسفی، چیزی بیش از یک سبک گذرا نیست.

اما چامیک تنها در ذهن ساخته نمی‌شود و باید در عمل آزموده شود تا از تردید به یقین برسد.

چامیک با تکرار نوشتن صیقل می‌خورد. هر متن تازه میدان آزمایشیست برای فهم اینکه کدام انتخاب‌ها به اثر قدرت می‌دهند و کدام انتخاب‌ها آن را کند و سنگین می‌کنند. نویسنده با نوشتن‌های مداوم یاد می‌گیرد چه چیزی از آن اوست و چه چیزی وام‌گرفته. این پالایش تدریجیست، حذف زوائد، رسیدن به جوهر، و وفادارماندن به آن چیزی که از ابتدا او را وادار به نوشتن کرد. چامیک در نهایت یک قرارداد نیست، حاصل سال‌ها تجربه و بازنگریست.

اما چامیک شخصی، هر قدر هم که شکل گرفته باشد، بدون مواجهه با جهان بیرون زنده نمی‌ماند.

چامیک تنها یک ساختار درونی نیست. واکنشیست به جهان، به جامعه، به رنج و امید انسان. نویسنده وقتی با واقعیت بیرونی برخورد می‌کند، چامیکش تغییر می‌کند: گاهی سخت‌تر می‌شود، گاهی شفقت‌آمیزتر. نقدها، گفتگوها و هتا شکست‌های شخصی، نویسنده را وامی‌دارند دوباره به بنیادهای خود نگاه کند. چامیک واقعی آن‌است که بتواند این تغییرات را تاب بیاورد و همچنان هویت نویسنده را حفظ کند. در نهایت، نویسنده چامیک خود را نه برای انزوا، بلکه برای ایجاد ارتباط می‌سازد، برای آنکه جهان را روایت کند و خواننده را شریک آن روایت سازد.

ارتباط چامیک با سبک فردی

اکنون که گفتم چامیک شخصی چگونه شکل می‌گیرد، وقت آن‌است که بسراغ پرسشی بروم که اغلب نویسندگان هتا اگر خود پرسش به ذهنشان نرسیده باشد در سکوت با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند: چامیک چگونه به سبک فردی بدل می‌شود؟ چه می‌شود که مجموعه‌ای از باورها، تجربه‌ها و انتخاب‌های روایی، در نهایت به نثری منحصربفرد تبدیل می‌شود که تنها از یک نویسنده برمی‌آید؟

سبک فردی سطح دیده‌شده‌ی اثرست، همان چیزی که خواننده در نخستین جملات احساس می‌کند: ریتم متن، نحوه‌ی چیدمان کلمات، زاویه‌ی دید و هتا سکوت‌های بین جمله‌ها. اما این سطح تنها زمانی معنا می‌یابد که بر بستری پنهان تکیه کرده باشد و آن بستر همان چامیک‌است. چامیک تعیین می‌کند نویسنده جهان را چگونه می‌بیند و چه چیز را مهم می‌پندارد، سبک تنها ترجمان این نگاه به زبان‌است. اگر چامیک استخوان‌بندی باشد، سبک پوست و چهره‌ی اثرست. بدون استخوان‌بندی، هرچقدر هم زیبا، فرومی‌ریزد.

اما سبک نتنها جلوه‌ی بیرونی چامیک‌است، بلکه در روندی رفت‌وبرگشتی به بازسازی و تقویت آن نیز کمک می‌کند.

وقتی نویسنده می‌نویسد، سبک او مانند آینه‌ایست که چامیک درونی‌اش را بازتاب می‌دهد. با انتخاب جملات کوتاه یا بلند، با ترکیب تصویرهای تند یا آرام، با انتخاب لحن سرد یا گرم، نویسنده عملا چامیکش را آزمایش می‌کند. هر بار که سبک تغییری می‌کند، چیزی در چامیک نیز جابجا می‌شود، گویی نویسنده هر بار از طریق فرم، به پرسش‌های فلسفی و زیباشناختی خود پاسخی تازه می‌دهد. این فرایند رفت‌وبرگشتی، سبک را از تقلید دور می‌کند و آن را به هویت تبدیل می‌سازد، چیزی که تنها از درون نویسنده می‌جوشد، نه از بیرون.

اما سبک فردی تنها محصول رابطه‌ی چامیک با فرم نیست، رابطه‌ی نویسنده با جهان و خواننده نیز در آن نقشی تعیین‌کننده دارد.

هر نویسنده در نهایت در برابر جهان می‌نویسد، و سبک او نحوه‌ی مواجهه‌اش با این جهان‌است. گاهی چامیک بر خشونت زمانه تاکید می‌کند و سبک تند، کوتاه و ضربه‌ای می‌شود؛ گاهی چامیک بر لایه‌های پنهان تجربه‌ی انسانی تمرکز دارد و سبک آرام، شاعرانه و پرجزئیات می‌گردد. خواننده نیز با این سبک مواجه می‌شود و از خلال آن چامیک نویسنده را می‌شناسد، هتا اگر خود نویسنده نتواند آن را به‌طور کامل توضیح دهد. سبک فردی، بنابراین، چهره‌ی اجتماعی چامیک‌است، همان امضایی که اثر را از دیگران جدا می‌کند و آن را در حافظه‌ی خوانندگان ماندگار می‌سازد.

تحلیل یک اثر بر اساس چامیک و شگردها

پس از فهم رابطه‌ی چامیک با سبک فردی، اکنون زمان آن‌است که این مفاهیم را در میدان واقعی نقد و تحلیل بکار بگیریم، جایی که یک اثر ادبی نه بعنوان مجموعه‌ای از واژگان، بلکه بعنوان نتیجه‌ی انتخاب‌های چامیکی و شگردی نویسنده ظاهر می‌شود. تحلیل اثر بر این اساس، یعنی خواندن متن همچون طرحی معمارانه که می‌توان از روی آن فهمید نویسنده چگونه جهان خود را ساخته‌است.

نخستین گام در تحلیل یک اثر براساس چامیک، کشف آن نیروی پنهانیست که ساختار روایت را جهت می‌دهد: جهان‌بینی، نظام ارزش‌ها و پرسش بنیادینی که نویسنده سعی دارد از خلال فرم و داستان به آنها پاسخ دهد. چامیک در اثر تعیین می‌کند روایت از کجا آغاز شود، چه چیزی گره اصلی باشد، و پایان چگونه معنا بگیرد. تحلیل‌گر با نگاه به این عناصر درمی‌یابد اثر بر چه ایده یا دغدغه‌ای بنا شده‌است و چرا شکل روایی ویژه‌ای به خود گرفته. این مرحله، همانند خواندن یک بنا از روی نقشه‌ی زیرین آن‌است.

اما فهم چامیک تنها آغاز کارست، برای شناخت شیوه‌ی کارکرد آن، باید وارد سازوکارهای جزئی‌تر اثر شد، یعنی شگردها.

در گام دوم، تحلیل‌گر بررسی می‌کند نویسنده چگونه بکمک شگردها چامیک خود را محقق کرده‌است: شگردهای روایی (زاویه‌ی دید، زمان‌پریشی، چندآوایی)، شگردهای زبانی (تصویر، ریتم، آشنایی‌زدایی)، شگردهای فضاسازی، شخصیت‌پردازی، و طراحی پیرنگ. هر شگرد نشانه‌ایست از اولویت‌ها و محدودیت‌های نویسنده. اگر داستان از زاویه‌ی دید محدود روایت می‌شود، این انتخاب احتمالا از چامیکی می‌آید که بر عدم قطعیت یا تنهایی تاکید دارد. اگر نثر موجز و صریح‌است، شاید چامیک به خشونت واقعیت باور داشته باشد. شگردها تنها ابزار نیستند، بلکه زبان اجرایی چامیک هستند.

اما تحلیل اثر براساس چامیک و شگردها زمانی کامل می‌شود که این دو لایه را به یکدیگر پیوند بزنیم و ببینیم چگونه با هم معنا را می‌سازند.

در مرحله‌ی نهایی، تحلیل‌گر نشان می‌دهد که چگونه چامیک و شگردها در کنار هم هویت اثر را می‌سازند. چامیک جهت را تعیین می‌کند و شگردها مسیر را، و حاصل این هم‌نشینی، تجربه‌ی ادبی خواننده‌است. وقتی پیرنگ تراژیک با نثر تند و فشرده همراه می‌شود، جهان‌بینی سخت‌گیرانه‌ی نویسنده تشدید می‌گردد و وقتی ساختار چندآوایی با زبانی چندلایه ترکیب می‌شود، چامیک نسبیت‌گرایانه و چندآوایی به اجرا درمی‌آید. تحلیل اثر براساس این دو لایه نشان می‌دهد که هیچ جزئی از متن تصادفی نیست، هر انتخاب، بخشی از منطق کلی اثرست. به این ترتیب، اثر همچون سیستمی زنده فهمیده می‌شود، بدنی که استخوان‌بندی‌اش چامیک‌است و عضلات و حرکتش شگردها.

بنیان نظری طراحی چامیک یک جهان تخیلی یا یک رمان بلند

پس از آنکه گفتم چامیک چگونه در ذهن نویسنده شکل می‌گیرد، چگونه به سبک فردی بدل می‌شود و چگونه در تحلیل یک اثر قابل‌استخراج‌است، اکنون باید به بلندپروازانه‌ترین عرصه‌ی آن وارد شوم: ساختن یک چامیک برای یک جهان تازه یا یک رمان بلند. این‌جا جاییست که نویسنده نتنها روایت می‌سازد، بلکه قوانین، ریتم هستی و شاکله‌ی واقعیت را خود خلق می‌کند.

طراحی چامیک یک جهان تخیلی از پرسش‌هایی آغاز می‌شود که بنیاد کل نظام روایی را شکل می‌دهد: «این جهان بر چه قانونی بنا شده‌است؟ آیا جهان مبتنی بر تراژدیست یا طنز؟ بر جبرست یا آزادی؟ بر کشمکش نیروهای متافیزیکیست یا تصادف‌های بی‌رحمانه‌ی زندگی؟» و پرسش‌هایی دیگر از این دست. نویسنده باید نیروی محوری جهان را بیابد، نیرویی که همه‌ی روایت‌ها، شخصیت‌ها و ساختارها بنوعی در مدار آن می‌چرخند. این نیروی محوری همان قلب چامیک‌است. اگر جهان به بی‌ثباتی باور دارد، فرم روایت نیز گسسته و چندپاره می‌شود. اگر به قانون‌مند بودن هستی معتقدست، پیرنگ‌ها نیز منظم‌تر و خطی‌تر خواهند شد. جهان تخیلی بدون این شالوده، مجموعه‌ای از ایده‌های پراکنده‌است، نه یک کلیت زنده.

اما این نیروی مرکزی تنها وقتی قدرت می‌یابد که در لایه‌های روایی و شگردی جهان رسوخ کند و به شکل قابل تجربه درآید. بنابراین نویسنده باید چامیک جهان را به قواعد عملی تبدیل کند: زمان چگونه حرکت می‌کند؟ سریع‌است، کندست، دورانیست یا می‌شکند؟ فضا چه ویژگی‌هایی دارد؟ آیا جهان بسته‌است یا باز، مینیمال‌است یا پرجزئیات؟ شخصیت‌ها چگونه ساخته می‌شوند؟ قهرمان در چنین چامیکی چه نقشی دارد، کنش‌گر، قربانی، یا حامل یک تناقض؟ این تصمیم‌ها، چامیک را از سطح نظری به سطح زیستی متن می‌برند. در رمان بلند یا جهان‌سازی، هر جزء باید با این قواعد هماهنگ باشد، از نوع گفت‌وگوی شخصیت‌ها تا معماری شهرها. شگردها در این مرحله نه ابزارهای تزئینی، بلکه قوانین عملکرد جهان‌اند، همان چیزی که به متن انسجام درونی و هویت خاص می‌دهد.

اما جهان تنها با قواعد ساخته نمی‌شود. آنچه آن را زنده نگاه می‌دارد، هماهنگی پنهانی میان فرم و جهان‌بینیست.

جهان تخیلی زمانی کامل می‌شود که ریتم روایی دقیقا همان چیزی باشد که چامیک طلب می‌کند. اگر جهان بر شتاب و آشوب استوارست، باید در ریتم جمله‌ها و ساختار فصل‌ها نیز این آشوب احساس شود. اگر جهان مبتنی بر لایه‌لایه بودن معناست، زبان نیز باید چندآوایی باشد. فرم در یک رمان بلند نه اسکلت خارجی، بلکه بازتاب مستقیم جهان‌بینیست. ریتم حرکت پیرنگ، نحوه‌ی گسترش خطوط داستانی، و هتا سکوت‌های روایت باید با چامیک هم‌خوان باشند. نویسنده در این مرحله جهان را نه روایت می‌کند، بلکه آن را اجرا می‌کند و چامیک به تجربه‌ی زیسته تبدیل می‌شود.

اما جهان‌سازی و رمان‌نویسی کاری ثابت و تک‌مرحله‌ای نیست، چامیک باید در طول مسیر نوشتن واکنش نشان دهد، تغییر کند و بالغ شود.

در رمان بلند یا جهان‌سازی، چامیک همیشه طرحی کامل از پیش نیست، بیشتر شبیه بذریست که نویسنده در آغاز می‌کارد و سپس در روند نوشتن رشد می‌کند. برخی ایده‌ها حذف می‌شوند، برخی پررنگ می‌گردند، برخی تناقض‌ها بدل به ساختار می‌شوند. نویسنده با هر فصل تازه می‌فهمد جهان چه می‌خواهد و چه نمی‌خواهد. این تعامل دائمی میان نوشتن و بازاندیشی، چامیک را از طرحی ذهنی به موجودی زنده بدل می‌کند، موجودی که خود به نویسنده یاد می‌دهد چگونه روایت کند. جهان تخیلی یا رمان بلند، در نهایت محصول این رشد دوطرفه‌است: نویسنده جهان را می‌سازد، و جهان نیز چامیک او را شکل می‌دهد.

و در نهایت، آنچه جهان یا رمان را به اثری ماندگار تبدیل می‌کند، نه فقط قواعد و نه فقط خیال، بلکه پیوندی نامرئی‌ایست که میان این دو جریان دارد.

جهان تخیلی بدون چامیک، همچون مجموعه‌ای از نام‌ها و اصطلاحات‌است، اما چامیک به آن روح می‌دهد. این روح‌است که باعث می‌شود مخاطب باور کند این جهان وجود دارد، که تضادهایش واقعی‌اند، که شخصیت‌هایش ضرورت دارند، که قوانینش قابل‌اعتمادند، هتا اگر کاملا خیالی باشند. چامیک هویت جهان‌است، همان چیزی که آن را از هزاران جهان مشابه متمایز می‌کند. در رمان بلند نیز همین روح‌است که انسجام اثر را حفظ می‌کند، باعث می‌شود خط‌های داستانی پراکنده در نهایت به یک تجربه‌ی واحد منتهی شوند. نویسنده‌ای که چامیک را می‌شناسد، نه فقط داستان می‌نویسد، بلکه جهان می‌سازد.

و در آخر اینکه آخرین گام در این مسیر، آزمون ساده اما بی‌رحمانه‌است. طرح این سوال که: «آیا این جهان بدون نویسنده هم می‌تواند ادامه پیدا کند؟» و تنها اگر پاسخ آری باشد، جهان موفق شده از مرز خیال اولیه عبور کند و به پدیده‌ای مستقل تبدیل شود. اگر روابط علی، شخصیت‌ها، ارزش‌ها و قوانین جهان چنان دقیق و هماهنگ باشند که بتوان داستان‌های جدیدی بدون دخالت نویسنده در آن تصور کرد، چامیک بدرستی عمل کرده‌است. جهان باید حس کند که پیش از نویسنده وجود داشته و پس از او نیز دوام خواهد آورد، و این نهایت جهان‌سازیست.
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین