همگانی شگردهای روایی داستان‌نویسی

جغد برفی

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
364
پسندها
پسندها
108
امتیازها
امتیازها
43
سکه
150
معماری روایت

پیش از آنکه وارد جزئیات فنی روایت شوم، از زاویه‌ی دید و زمان‌پریشی گرفته تا چندآوایی و شاره‌ی ذهنی، باید بگویم که این شگردها تنها ابزارهایی پراکنده نیستند، هرکدام بخشی از معماری پنهانی‌اند که جهان روایت را می‌سازد. نویسنده با انتخاب هر شگرد، نوعی موضع‌گیری چامیکی اتخاذ می‌کند: تصمیم می‌گیرد حقیقت چگونه دیده شود، ذهن چگونه شنیده شود و رویداد چگونه معنا بگیرد. بهمین دلیل، شگردهای روایی تنها چگونگی گفتن نیستند، بخشی از چرایی گفتن نیز هستند. هر کدام از این شگردها راهی‌اند برای شناخت اینکه چگونه باید روایت را از گزارش صرف متفاوت کرد و به آن جان، آوا و جهان‌بینی بخشید.

زاویه‌ی دید: نقطه‌ای که جهان از آن آغاز می‌شود

زاویه‌ی دید مهم‌ترین تصمیم نویسنده در لحظه‌ی ساختن روایت‌است، تصمیمی که تعیین می‌کند چه کسی جهان را می‌بیند و حقیقت از کدام شکاف وارد ذهن خواننده می‌شود. این انتخاب ساده و اولیه، در واقع ستون فقرات چامیک‌است. وقتی نویسنده زاویه‌ی دید را برمی‌گزیند، نتنها روش گفتن، بلکه نوع رابطه‌ی جهان با خواننده را نیز تعریف می‌کند. آیا روایت از درون ذهن لرزان یک شخصیت شکل می‌گیرد یا بر فراز جهان همچون چشم خدایی نشسته‌است؟ یا شاید چند چشم، چند آوا و چند حقیقت در کنار هم می‌جوشند؟ پاسخ به این پرسش‌ها، مرزهای هستی‌شناختی اثر را تعیین می‌کند.

اما برای فهم این انتخاب بنیادین، باید به نخستین قالبی نگاه کرد که تجربه‌ی روایی را شدیدا شخصی می‌کند: روایت اول‌شخص.

روایت اول‌شخص، چهره‌ی جهان را از درون شخصیت اصلی می‌سازد، از دریچه‌ای محدود، تنگ و سرشار از سوگیری. این زاویه‌ی دید مناسب آثاریست که چامیک‌شان بر عدم قطعیت، آسیب‌پذیری، یا بحران هویت بنا شده‌است. در اول‌شخص، خواننده نه شاهد بیرونی، بلکه هم‌نفس راویست، جهان را همان‌گونه می‌بیند که او می‌بیند، هتا اگر این نگاه آلوده، ناکامل یا فریب‌خورده باشد. اول‌شخص، روایتی حسی و گاه آشفته می‌آفریند، زیرا به اندازه‌ی روح راوی محدودست. و درست در همین محدودیت‌است که قدرتش نهفته: صمیمیت، تنش درونی و شک ریشه‌دار.

اما همه‌ی جهان‌ها در این تنگنای ذهن نمی‌گنجند، برخی روایت‌ها چشم تیزبین‌تری می‌طلبند، چشمی که بتواند شبکه‌های پیچیده‌ی روابط و تاریخ را ببیند.

زاویه‌ی دید دانای کل، گسترده‌ترین میدان دید را در اختیار نویسنده می‌گذارد. این دید می‌تواند هم‌زمان به گذشته و آینده بنگرد، ذهن شخصیت‌ها را بخواند و جهانی چندلایه بسازد. برای چامیک‌هایی که بر قانون‌مندی، ساختار عظیم، یا دیدگاه فلسفی استوارند، دانای کل بهترین ابزارست. این زاویه‌ی دید اجازه می‌دهد روایت همچون طرحی کلان دیده شود: جمعیت‌ها، تاریخ‌ها، ایدئولوژی‌ها و سرنوشت‌ها در کنار هم. اما خطر دانای کل این‌است که اگر نویسنده مراقب نباشد، روایت به واعظی خشک تبدیل می‌شود. نویسنده باید میان گستردگی و فروتنی تعادل برقرار کند.

اما گاهی جهان نه در تک‌چشم فردیت می‌گنجد و نه در نگاه فراگیر دانای کل، گاهی خود حقیقت چندپاره‌است و روایت باید این چندپارگی را در زبان و ساختار حمل کند.

چندآوایی روایتیست که در آن هیچ آوایی بر دیگری سلطه ندارد. هر شخصیت جهان را از منظر خود روایت می‌کند و هیچ حقیقت واحدی برای خواننده تثبیت نمی‌شود. در این ساختار، جهان همچون میدان گفت‌وگوست، نیروهای اخلاقی، روانی و ایدئولوژیک در برابر هم می‌ایستند، بدون آنکه نویسنده یکی را بر دیگری حق مطلق بداند. چندآوایی برای چامیک‌هایی مناسب‌است که بر نسبیت، بحران معنا، و پیچیدگی تجربه‌ی انسانی تاکید دارند. در چنین جهان‌هایی، حقیقت نه یک خط مستقیم، بلکه شبکه‌ای از تناقض‌هاست که تنها از طریق هم‌نشینی آواها معنا می‌گیرد.

به این ترتیب، زاویه‌ی دید نه انتخابی صرفا فنی، که تصمیمی وجودیست، شیوه‌ای برای گفتن اینکه جهان چگونه دیده می‌شود و چرا باید چنین دیده شود. این انتخاب، آغاز معماری چامیک هر روایتیست.

ترتیب زمانی: مهارکردن زمان برای ساختن معنا

زمان در روایت صرفا ظرفی برای رخدادها نیست، خود رخدادست، یا اگر دقیق‌تر بگویم، نیروییست که بر جهان اثر می‌گذارد و معنای آن را شکل می‌دهد. انتخاب ترتیب زمانی، اینکه گذشته چگونه به متن راه پیدا کند، آینده چگونه نوید داده شود، و حال چگونه از این دو تاثیر بگیرد، بخشی بنیادین از چامیک هر نویسنده‌است. گاهی جهان داستان در امتداد خطی و مطمئن حرکت می‌کند، گاهی زمان مانند سیل می‌شکند و دوباره شکل می‌گیرد، و گاهی گذشته همچون آوایی دور، اکنون را می‌جود و نابود می‌کند. ترتیب زمانی، منطق درونی روایت‌است: زبان نامرئی‌ای که به داستان می‌گوید چگونه زندگی کند.

اما برای فهم این زبان نامرئی، باید نخست بسراغ مهم‌ترین سازوکار ورود گذشته به روایت رفت، واگرد (Analepsis).

واگرد ابزار اصلی نویسنده برای نشان‌دادن این حقیقت‌است که اکنون بدون گذشته ممکن نیست. گذشته در واگرد همچون زخمی دوباره بازشده عمل می‌کند: نه تزیین‌است و نه حاشیه، بلکه پرده‌ایست که از روی علت‌ها برداشته می‌شود تا معنای امروز روشن شود. واگرد زمانی مؤثرست که گذشته نه یک یادآوری ساده، بلکه نیرویی زنده باشد که زندگی اکنون را شکل می‌دهد. در جهان‌هایی که چامیک آنها بر تروما، تقدیر یا چرخه‌های تکراری بنا شده، واگرد ستون اصلی روایت‌است، زیرا نشان می‌دهد هر لحظه‌ی اکنون سایه‌ای دارد که از دیروز می‌آید.

اما روایت تنها از گذشته نیرو نمی‌گیرد، گاهی آینده نیز همچون آوایی دور در ساختار زمان دخالت می‌کند و جهت روایت را از پیش مشخص می‌سازد.

پرگرد (Prolepsis)، حالت خاصی از پیش‌دانی (Foreknowledge) محسوب می‌شود، روایتی که رخدادی را پیش از وقوع نشان می‌دهد. این شگرد در آثاری کاربرد دارد که می‌خواهند به مخاطب هشدار دهند جهان بر مسیر ثابتی حرکت می‌کند، جهان‌هایی که چامیک‌شان بر تقدیر، سقوط، قانون‌مندی یا هتا طنز تلخ استوارست. پرگرد تنشی ویژه می‌سازد: خواننده می‌داند چه خواهد شد، اما می‌خواهد بفهمد چگونه و چرا. این شگرد، روایت را از سطح اتفاق به سطح ضرورت منتقل می‌کند، زیرا وقتی پایان روشن‌است، داستان به بررسی نیروهایی می‌پردازد که این پایان را اجتناب‌ناپذیر کرده‌اند.

و زمانی که گذشته و آینده هر دو از جای خود تکان بخورند و مرز میان آنها از هم بپاشد، روایت وارد قلمروی عمیق‌تر و پرآشوب‌تری می‌شود.

زمان‌پریشی (Anachrony) زمانی رخ می‌دهد که روایت از ساختار خطی فاصله می‌گیرد و بصورت تکه‌تکه، گسسته یا حلقه‌ای روایت می‌شود. در این شگرد، زمان دیگر ساعت نیست، تجربه‌است. روایت به‌جای حرکت روی خط، همچون ذهن انسان رفتار می‌کند: با پرش‌ها، مکث‌ها، بازگشت‌ها و جهش‌ها. این شگرد مناسب جهان‌هاییست که چامیک‌شان بر بی‌ثباتی، بحران هویت یا چندلایگی حقیقت بنا شده‌است. زمان‌پریشی نشان می‌دهد که حقیقت همیشه خطی نیست و حافظه، احساس و آگاهی، زمان را بشیوه‌ی خود بازسازی می‌کنند. در این روایت‌ها، ساختار زمانی نه ظرف داستان، بلکه خودش بخشی از داستان‌است.

از طریق این سه شگرد، واگرد، فرگرد و زمان‌پریشی، روایت نه نتنها جریان زمان را مهار می‌کند، بلکه چامیک خود را نیز آشکار می‌سازد: اینکه جهان چگونه دیده می‌شود و چگونه باید فهمیده شود. انتخاب ترتیب زمانی، انتخاب نوع رابطه‌ی داستان با حقیقت‌است.

کانون‌مندی و فاصله‌گذاری: مدیریت نزدیک‌بودن و دوربودن حقیقت

کانون‌مندی (Focalization) یعنی روایت تصمیم می‌گیرد از چشم چه کسی جهان را ببیند و چه اندازه اطلاعات در اختیار خواننده بگذارد. این تصمیم، از بنیادی‌ترین انتخاب‌های چامیکیست، زیرا تعیین می‌کند روایت از چه فاصله‌ای با حقیقت سخن می‌گوید. در کانون‌مندی درونی، جهان از دریچه‌ی آگاهی یک شخصیت دیده می‌شود، در کانون‌مندی بیرونی، تنها رفتارها دیده می‌شوند، نه ذهنیات را، و در کانون‌مندی صفر یا دانای کل، روایت می‌تواند آزادانه میان ذهن‌ها حرکت کند. کانون‌مندی، چارچوب ادراکی اثر را می‌سازد: چه چیزی دیده می‌شود و چه چیزی پنهان می‌ماند.

اما تصمیم درباره‌ی اینکه چه کسی می‌بیند، تنها نیمی از ماجراست و نیمی دیگر، این‌است که روایت می‌خواهد خواننده را چقدر به این نگاه نزدیک یا دور نگه دارد.

فاصله‌گذاری (Narrative Distance) تعیین می‌کند خواننده در چه فاصله‌ای از روایت قرار می‌گیرد، بسیار نزدیک (غوطه‌ور در ذهن شخصیت) یا بسیار دور (با دیدگاهی تحلیلی و خنثی) یا جایی در این بین. این فاصله گاهی در سطح زبان اعمال می‌شود: جملات کوتاه، نفس‌دار و ذهنی خواننده را نزدیک می‌کند، جملات توصیفی و تحلیل‌محور او را دور می‌راند. گاهی هم در ساختار: یک روایت ممکن‌است لحظاتی بسیار نزدیک باشد و سپس ناگهان فاصله بگیرد و جهانی بزرگ‌تر را نشان دهد. فاصله‌گذاری، رابطه‌ی عاطفی و شناختی خواننده با روایت را کنترل می‌کند و تعیین می‌کند خواننده باید دلسوز باشد، مشکوک باشد، یا تنها ناظر.

وقتی کانون‌مندی و فاصله‌گذاری در کنار هم قرار بگیرند، روایت به ابزاری پیچیده تبدیل می‌شود که می‌تواند حقیقت را شکل دهد یا پنهان کند.

همچنین روایت می‌تواند کانون‌مندی درونی داشته باشد اما فاصله‌ی زیاد برقرار کند، مثل زمانی که راوی درباره‌ی خودش با لحنی سرد و تحلیلی حرف می‌زند. یا می‌تواند کانون‌مندی بیرونی داشته باشد اما فاصله‌ی نزدیک ایجاد کند، مثل روایت‌هایی که تنها رفتار شخصیت را نشان می‌دهند ولی زبانشان چنان حسیست که خواننده به دل شخصیت می‌خزد. این ترکیب‌ها معنا می‌سازند: فاصله‌ی زیاد می‌تواند طنز، انتقاد یا وارون‌گویی (Irony) ایجاد کند، فاصله‌ی نزدیک می‌تواند ترس، اضطراب یا همدلی پدید آورد. هماهنگی یا تضاد میان کانون‌مندی و فاصله‌گذاری، هویت روایی اثر را تعیین می‌کند.

اما این شگردها تنها ابزارهای کنترل اطلاعات و احساس نیستند، آنها بیانگر دیدگاه چامیکی نویسنده درباره‌ی حقیقت و شناخت هستند.

کانون‌مندی و فاصله‌گذاری نشان می‌دهند نویسنده به چه نوع حقیقتی باور دارد:

  • حقیقت ذهنی و تکه‌تکه: کانون‌مندی درونی با فاصله‌ی نزدیک.
  • حقیقت بیرونی و مشاهده‌پذیر: کانون‌مندی بیرونی با فاصله‌ی متوسط.
  • حقیقت چندلایه و پیچیده: کانون‌مندی متغیر با فاصله‌گذاری پویا.
این شگردها به خواننده نمی‌گویند حقیقت چیست، بلکه نشان می‌دهند چگونه باید حقیقت را دید. این همان نقطه‌ی اتصال چامیک با روایت‌است: اثر نتنها چه چیزی را بیان می‌کند، بلکه چگونگی دانستن را هم مشخص می‌سازد.

به این ترتیب، کانون‌مندی و فاصله‌گذاری اجازه می‌دهند که نویسنده بجای کنترل صرف بر ساختار، بر نحوه‌ی ادراک خواننده نیز حکومت کند. زیرا روایت، پیش از آنکه داستان باشد، نوعی طراحی‌نگاه‌است.

روایت غیرقابل اعتماد: حقیقت لغزان

روایت غیرقابل اعتماد (Unreliable Narrative) زمانی آغاز می‌شود که متن عمدا پیمان نانوشته‌ی میان راوی و خواننده را زیر سوال می‌برد. در روایات معمولی، خواننده فرض می‌گیرد راوی، هتا اگر محدود باشد، دست‌کم صادق‌است، اما در روایت غیرقابل اعتماد، همین فرض ساده فرو می‌ریزد. راوی ممکن‌است دروغ بگوید، خودفریبی داشته باشد، خاطره‌ای ناقص بازگو کند یا درکی تحریف‌شده از جهان ارائه دهد. این شگرد، نه یک بازی روایی، بلکه یک انتخاب چامیکیست: جهانی که حقیقت در آن لغزان‌است و راوی، همان‌قدر که جهان را می‌سازد، آن را پنهان یا مخدوش نیز می‌کند.

برای فهم این شگرد، باید دانست که چه عاملی راوی را بسوی ناصداقتی یا تحریف سوق می‌دهد، از ذهنیات شکسته تا انگیزه‌های پنهان.

راوی غیرقابل اعتماد می‌تواند از سه مسیر به وجود بیاید:

  • نخست، روانی. حالتی که راوی بدلیل ترس، توهم، تروما یا نابسامانی ذهنی جهان را تحریف می‌کند.
  • دوم، اخلاقی. جایی که راوی آگاهانه دست به فریب، پنهان‌کاری یا دستکاری واقعیت می‌زند.
  • سوم، ادراکی. جایی که راوی اطلاعات کافی ندارد و برداشت‌هایش نادرست‌است، اما خود از این نادانی آگاه نیست.
هر یک از این موارد، نوعی چامیک را منعکس می‌کنند: چامیکی که جهان را پیچیده‌تر از آن می‌بیند که بتوان آن را بسادگی فهمید. بدین ترتیب، روایت غیرقابل اعتماد خواننده را از موضع شنونده‌ی منفعل به موضع داور و تحلیل‌گر منتقل می‌کند.

اما بی‌اعتمادی تنها میان راوی و حقیقت رخ نمی‌دهد. در سطحی دیگر، این شکاف میان راوی و خواننده شکل می‌گیرد و این‌گونه که روایت به میدان بازی ذهنی تبدیل می‌شود.

راوی غیرقابل اعتماد خواننده را وادار می‌کند روایت را دوباره بخواند، نشانه‌ها را بازچینش کند و از بین خطوط چیزی را کشف کند که خود راوی قادر یا مایل به گفتنش نیست. متن عمدا حفره‌هایی ایجاد می‌کند تا خواننده مجبور باشد آنها را پر کند. این شکاف میان روایت و حقیقت، خواننده را از حالت پذیرنده به محقق تبدیل می‌کند. دوباره‌خوانی، پرسش‌گری و تردید بخشی از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی اثر می‌شود. چنین چامیکی اعتقاد دارد حقیقت نه در گفته‌ها، بلکه در سایه‌ها، حذف‌ها و تضادها نهفته‌است.

اما این ابزار تنها در سطح روان‌شناختی یا شگردی عمل نمی‌کند، روایت غیرقابل اعتماد اغلب حامل موضعی فلسفی یا اخلاقیست.

وقتی راوی قابل اعتماد نیست، روایت در واقع موضعی درباره‌ی جهان اتخاذ می‌کند: اینکه حقیقت یگانه نیست، یا دسترسی به آن دشوارست، یا روایت‌ها همیشه آلوده به ذهنیت راوی‌اند. این نگاه، با جهان‌هایی سازگارست که در آنها معنا تکه‌تکه، نسبی یا ناپایدارست. آثار مدرن و پسامدرن از روایت غیرقابل اعتماد برای تخریب توهم یقین استفاده می‌کنند، برای نشان دادن اینکه روایت، نه انعکاس واقعیت، بلکه ساختن آن‌است. در چنین چامیکی، خواننده باید بپرسد: «واقعیت چیست؟ چه کسی آن را تعریف می‌کند؟ و چرا باید به یک آوا اعتماد کرد؟»

به این ترتیب، روایت غیرقابل اعتماد فقط شکستن قانون صداقت نیست، شکستن تصویر ساده‌انگاری از حقیقت‌است. این شگرد خواننده را وارد بازی‌ای می‌کند که در آن او باید حقیقت را بسازد، نه اینکه آن را آماده دریافت کند.

شاره‌ی آگاهی و تک‌گویی درونی: ورود به اتاق تاریک آگاهی

شاره‌ی آگاهی (Stream of consciousness) که اغلب به آن جریان سیال ذهن گفته می‌شود و تک‌گویی درونی (Inner Monologue) دو شگردند که می‌کوشند روایت را از سطح رخدادهای بیرونی فراتر ببرند و آن را وارد قلمرو خام، ناب و لغزان آگاهی کنند. در این شگردها، روایت نه بر پایه‌ی رخدادهای جهان، بلکه بر اساس حرکت‌های ذهن، تداعی‌ها، احساسات و خطاهای ادراکی شکل می‌گیرد. گویی داستان از درون یک آینه‌ی لرزان روایت می‌شود که تصویر را کامل نشان نمی‌دهد، بلکه آن را تجربه می‌کند. این انتخاب، چامیکی خاص را آشکار می‌کند: اینکه حقیقت جهان نه در بیرون، بلکه در تلاطم‌های ذهنی شخصیت نهفته‌است.

اما برای فهم این جهان ذهنی، باید نخست بسراغ شگردی بروم که در آن زبان شبیه جریانی آزاد و بی‌قانون ذهن حرکت می‌کند: شاره‌ی آگاهی.

شاره‌ی آگاهی می‌کوشد حرکت ذهنی شخصیت را بدون فیلتر روایت کند، بدون نظم دستوری، بدون پیرنگ مشخص و بدون داوری آگاهانه. زبان در این شگرد، شکلی موسیقایی و ناپیوسته پیدا می‌کند: جمله‌ها می‌شکنند، تصاویر روی هم می‌لغزند، خاطره‌ها ناگهان سر برمی‌آورند و احساسات در کمین هر واژه‌اند. در اینجا روایت نمی‌خواهد جهان را توضیح دهد، می‌خواهد تجربه‌اش کند. چامیک در شاره‌ی آگاهی بر این باور استوارست که ذهن انسان، نه خطیست و نه منظم، و حقیقت تنها در آشوب آن آشکار می‌شود. این شگرد در جهان‌هایی موثرست که چامیک‌شان بر بحران هویت، روان‌شناسی عمیق یا شکست واقعیت بیرونی بنا شده‌است.

اما وقتی روایت می‌خواهد از این آشوب یک مسیر قابل‌پیگیری‌تر بسازد، زمانی که ذهنیت را نشان می‌دهد، اما با اندکی نظم، پای شگرد دیگری بمیان می‌آید.

تک‌گویی درونی شکلی ساخت‌یافته‌تر از بازنمایی ذهن‌است. در این شگرد، روایت هنوز مانند سیلابی بی‌مهار حرکت نمی‌کند، بلکه خط فکری مشخصی دنبال می‌شود، هرچند از درون شخصیت. در تک‌گویی درونی، خواننده وارد گفت‌وگوی خاموشی می‌شود که شخصیت با خودش دارد: توجیه‌ها، ترس‌ها، اضطراب‌ها، امیدها و درگیری‌های اخلاقی. این تک‌گویی می‌تواند طبیعی و محاوره‌ای باشد یا ادبی و فشرده. تفاوتش با شاره‌ی آگاهی در همین قاب‌است: تک‌گویی درونی هنوز در مرزهای زبان معمولی باقی می‌ماند، در حالی که شاره‌ی آگاهی این مرزها را می‌شکند. چامیک در اینجا بر این باور استوارست که حقیقت درونی قابل فهم‌است، هرچند پیچیده.

اما برای روایت، این دو شگرد تنها ابزارهای زبانی نیستند، بلکه شیوه‌هایی برای ساختن جهان‌اند، جهان‌هایی که در آنها جهان خارجی در برابر درون رنگ می‌بازد.

وقتی نویسنده از شاره‌ی ذهنی یا تک‌گویی درونی استفاده می‌کند، در واقع تصمیم گرفته‌است که جهان داستان را نه از بیرون، بلکه از درون شخصیت‌ها بسازد. این یعنی جهان بیرونی تنها تا آنجا وجود دارد که ذهن شخصیت آن را می‌فهمد. نتیجه، روایتیست که میان آگاهی و واقعیت مرزی نمی‌گذارد: کابوس، خاطره و لحظه‌ی اکنون در هم تنیده می‌شوند. این انتخاب نشان می‌دهد نویسنده جهان را در لایه‌ی روان‌شناختی‌اش جست‌وجو می‌کند، نه در سطح فیزیکی یا اجتماعی و حقیقت، فرایندست نه نتیجه، تجربه‌است نه تعریف.

در نهایت، شاره‌ی ذهنی و تک‌گویی درونی نتنها شگردهای روایی، بلکه دروازه‌هایی‌اند که روایت را به ژرف‌ترین لایه‌ی وجود انسان راه می‌دهند، جایی که داستان، پیش از آنکه گفته شود، تجربه می‌شود.

چندروایتی و چندآوایی: روایت بمثابه میدان نیروهای زنده

چندروایتی (Multiperspectivity) زمانی شکل می‌گیرد که روایت نه از یک آوا، بلکه از چندین نقطه‌ی دید مختلف بیان شود، گویی جهان داستان از درون منشور شکسته‌ای دیده می‌شود که هر وجه آن نوری متفاوت می‌تاباند. این شگرد نشان می‌دهد هیچ حقیقتی در انحصار یک آوا نیست، حقیقت، مجموعه‌ی نگاه‌ها و تجربه‌های پراکنده‌ای‌است که کنار هم قرار می‌گیرند. چندروایتی، روایتی دموکراتیک می‌سازد، جهانی که در آن هیچ راوی‌ای قادر نیست همه‌چیز را ببیند و هر شخصیت حامل بخشی از معناست. این شگرد برای چامیک‌هایی مناسب‌است که می‌خواهند پیچیدگی، تضاد و ناهمگونی جهان انسانی را نشان دهند.

اما چندروایتی تنها مرحله‌ی نخست‌است، روایت زمانی به اوج پیچیدگی چامیکی می‌رسد که این آواها نتنها متفاوت، بلکه هم‌وزن و مستقل باشند و اینجاست که شگرد چندآوایی (Polyphony) آغاز می‌شود.

چندآوایی، به معنایی که باختین (Mikhail Bakhtin) از آثار داستایوفسکی استخراج کرد، فراتر از وجود چند راویست. در روایت چندآوایی، هر آوا منطق، جهان‌بینی و ارزش‌های مستقل خود را دارد، نه ابزاری برای بیان ایده‌های نویسنده‌است و نه زیرمجموعه‌ی نگاه مرکزی. شخصیت‌ها در چنین جهانی نه قربانی پیرنگ‌اند و نه مهره‌های شطرنج، آنها آگاهی‌های زنده‌اند که با یکدیگر گفت‌وگو، تقابل و هتا جنگ می‌کنند. چنین روایتی حقیقت را از قلمرو نویسنده بیرون می‌کشد و به میدان تعامل آواها می‌سپارد. در این چامیک، حقیقت نه در نتیجه، بلکه در برخورد نیروها زاده می‌شود.

اما چندآوایی تنها تضاد آواها نیست و ساختاری نیز می‌طلبد که اجازه دهد این آواها بدون سلطه بر یکدیگر، در کنار هم بایستند.

برای ساختن روایت چندآوایی، نویسنده باید از مرکزگرایی روایی دست بکشد. پیرنگ دیگر یک خط مستقیم نیست که از نقطه‌ی الف به نقطه‌ی ب حرکت کند، بلکه شبکه‌ای از خطوط‌است که گاه همدیگر را قطع می‌کنند و گاه از کنار هم می‌گذرند بی‌آنکه یکی بر دیگری چیره شود. تصمیم‌های روایی، نه با هدف رساندن پیام واحد، بلکه برای حفظ تنش میان دیدگاه‌ها گرفته می‌شوند. جهان چندآوایی نیازمند ساختاریست که به همه‌ی شخصیت‌ها اجازه‌ی رشد بدهد، هتا اگر این رشد، روایت را از پیش‌بینی‌پذیری دور کند. چامیک چنین جهانی، چامیک آزادی آواهاست.

اما هدف چندآوایی صرفا بازتولید تکثر نیست، این شگرد در نهایت قصد دارد خواننده را در جایگاهی تازه بنشاند، جایگاهی که در آن او باید میان آواها داوری کند.

در روایات چندآوایی، خواننده تبدیل به داور نهایی می‌شود، زیرا هیچ آوایی حقیقت نهایی را در اختیار ندارد. هر شخصیت بخشی از حقیقت را می‌گوید، اما بخشی دیگر را پنهان می‌کند. این شگرد خواننده را وادار می‌کند نتنها داستان را دنبال کند، بلکه درباره‌ی آن فکر کند. او باید تنش‌ها را بسنجد، تناقض‌ها را تشخیص دهد و شبکه‌ی معنا را خودش به سامان برساند. این چامیک، انفعال خواننده را برنمی‌تابد و او را بخشی از روایت می‌سازد. و همین مشارکت فعال است که روایت چندآوایی را به تجربه‌ای پیچیده و فراموش‌نشدنی تبدیل می‌کند.

به این ترتیب، چندروایتی و چندآوایی تنها شگردهای روایت نیستند، شیوه‌های اندیشیدن به جهان‌اند. جهان‌هایی که حقیقت واحد را باور ندارند، بلکه آن را حاصل برخورد آواها و آگاهی‌های متنوع می‌دانند، جهانی شبیه جهان واقعی ما، پر از تنش، گفتگو و امکان.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین