[ جمال ثریا ]

- جمال ثریا می‌گفت:
"همیشه چایِ کم رنگ می‌نوشید . اگر چای پُررنگ میشد، از طرفِ دیگر لیوان نمی‌توانست مرا ببیند ."​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه جایی جمال ثریا در خطاب به بزرگ ترها میگه :
فقط زمان لازم است
فراموش خواهی کرد
چطور فراموش کردی کودکی ات را
اسباب بازی های شکسته ات را
همانطور هم قلب شکسته ات را
فراموش خواهی کرد...

و یه جایی در خطاب به کودکان میگه :
ای کودک برای اسباب بازی های
شکسته ات غصه نخور
بزرگ که شدی قلبت
هزار تکه خواهد شد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گوشه‌ای از فکرت
به انتظار خودم نشستم،
نیامدم..
نیامدم..
نیامدم..

-جمال ثریا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حقیقت این بود؛
هر آنقدر که توانستیم
کسی را خوشحال کردیم،
به همان اندازه هم تنها ماندیم . . .

-جمال ثریا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من
در هر شهری که باشم
آنجا پایتخت تنهایی‌ست .


-جمال ثریا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نهنــگنهنــگ عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,675
پسندها
پسندها
6,155
امتیازها
امتیازها
338
سکه
85
همیشه چایِ کمرنگ مینوشید...
اگر چای پررنگ میشد،
از طرفِ دیگر لیوان،
نمیتوانست مرا ببیند...
اینطور میگفت...!


-جمال ثریا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در میانه‌های گلِ رز گریه می‌کنم
و هر شب که در میانه‌ی کوچه می‌میرم
روبه‌روی‌ام را
و پشت سرم را نمی‌شناسم
و کاهشِ چشمان‌ات را


که مرا سرِ پا نگه داشته‌اند –
احساس می‌کنم

دست‌های تو را می‌گیرم
دست‌های تو را که سفیدند و
باز هم سفیدند و
باز هم…
از این‌همه سفیدیِ دست‌های تو می‌ترسم
قطار اندکی در ایست‌گاه توقف می‌کند
و من آن کسی که گاهی ایست‌گاه را پیدا نمی‌کند

گل رز را می‌گیرم
آن را به چهره می‌رسانم
هر چه باشد این گل رز به کوچه افتاده است
دست‌ خود را
و بال خود را می‌شکنم
خون به پا می‌شود
غوغا به راه می‌افتد
گروه نوازندگان دست به کار می‌شوند
و یک کولیِ کاملن جدید
در نوکِ سُرنا
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین