شعر [ اشعار هانی ملک زاده ]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

[ مرداد ماه نودُ نه ]

+

ما باید بینمون دیوار باشه
کمک کن بین هم آجر بچینیم
کمک کن دستمون از هم جدا شه
نباید دیگه ما هم رو ببینیم

من از جنس عبور تند سیلم
تو مثل نخل خرما موندگاری
فقط قولی بدع وقتی که میرم
سر حرفت بمونی کم نیاری

می خوای رو دست من پاشی که چی شه
تو که دیوونه تر از من نمیشی
جدایی حقته،از من بگیرش
چرا راضی به این رفتن نمیشی؟

چرا لج می کنی با سرنوشتت
ببین فردای من رو باد برده
دوتا دستاتُ سمت کی گرفتی؟
خدایی که منُ از یاد برده؟!

به پای کی نشستی؟ دست بردار
من و این ماجرای نیمه کاره؟
پر از بیماریای مسری ام من
برو تقدیر من واگیر داره

برو فردا هنوزم چش به راته
بذا من تو دل شبها بمونم
واسه تو بهتره که دور باشی
واسه من بهتره تنها بمونم

| هانی ملک زاده |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زمستون توی مغزم راه میره
تو مشتم گوله های برف دارم
نگو نیش و کنایه ت درد داره
بشین چن جمله با تو حرف دارم

ببین ما راهمون با هم یکی نیس
قراره بینمون دیوار باشه
رسیدن سهم دستامون نمیشه
اگه دست خدا تو کار باشه

زمین لج کرده با آینده ی ما
تو و رویات و از دستم گرفته
واسه بودن کنارت فرصتی نیست
خدا دستات و از دستم گرفته

مث هفتیر بیضامن شکستم
دارم توی خودم شلیک میشم
تو راهت دوره و من لحظه لحظه
به پایان خودم نزدیک میشم

عزیز من بهار من گل من
تو توو دستای خشکم زرد میشی
الان داغی و حالیت نیست دختر
اگه با من بمونی سرد میشی

اگه پشتت نتونستم بمونم
باید محکم بمونی، سخت باشی
به این آینده امیدی ندارم
تو حقت اینه که خوشبخت باشی

پر از آشوب و تشویشه وجودم
دارم توی خودم سرکوب میشم
نه لبخندت نه مو بندت نه قرصام...
من و تنها بذاری خوب میشم

| هانی ملک زاده |

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دنیای من دنیای خوبی نیست
“دنیای بی دستای تو”مفته
شاید نمیدونی ولی اینجا
هرشب یکی یاد تو می افته

هر شب یکی یاد تو می افته
من با توأم،تنها نمی مونم
هرشب مرورت میکنم،هر شب
می شینم و تاریخ می خونم

غیر از دوتا دیوار و چندتا در
چیزی از این بیغوله باقی نیست
رفتی و حالا خوب می فهمم
هیچ اتفاقی اتفاقی نیست

از زندگی سر میرم و هر روز
جون می کنم اما نمی میرم
غیر از همین که خیلی دیوونم
من چیزی و گردن نمی گیرم

تاوان عاشق بودن و دادم
هرلحظه مردم تو خودم کم نیست
من با گذشته زنده ام بس کن
من چیزی از آینده یادم نیست

میخندم از بس خودخوری کردم
رفتی و حال زندگیم اینه
هرشب همین آش و همین کاسه س
من چند ساله زندگیم اینه

افتادم از چشمات و خندیدی
بعد از تو با گریه خوشی کردم
اون آدم دیوونه آخر مرد
من چند ساله خودک*شی کردم

می میرم از بس زندگی سخته
مردن برای مرده ها ساده س
می میرم و این اتفاقی نیست
تابوت من چن ساله آماده س

| هانی ملک زاده |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,547
پسندها
پسندها
21,758
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,151
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین