وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه !
من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !
همه ی ِ پنجره ها بسته است !
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !
واقعا ...
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب ِ جهان بگریزم
تا به حال طعم بی خیالی را چشیده ای؟!
ملس است و دلچسب !
چقدر مینشیند به جانت
و دلآرام و دلشاد
از تمام اتفاقات اطرافت لذت میبری
از صبح های بی تشویش
صدای گنجشك ها
گلدان های شمعدانی پشت پنجره
از نوشیدن فنجانی چای با طعم زندگی
و رقص واژه واژه شعر بر لبانت
و در آخر
از سكوت شب های بی دغدغه....
بی خیال باش جانم
نگذار رد پای خاطرات روحت را لگد مال كند
بگذر از تمام تلخ كامی های روزگار
لبخند بزن
عمیق نفس بكش
و جان ببخش به تمام لحظه های بی جانت
بی خیال باش جانم....
در قلبم کسی را پنهان کرده ام ...
که شنیدن صدایش ...
طرز نگاه کردنش ...
حتی راه رفتنش را ”خیلی”دوست دارم ...
درست است که مالک قلبش نیستم
اما به جای همه ی رهگذرها
همه گل فروش ها
همه کتاب فروش ها
همه آدمها ...
من ،به جای همه دوستش دارم..