دلنوشته [ رسول ادهمی ]

تا به حال کسی جلوی پایتان
ترقه انداخته نیم متر بپرید هوا؟
کسی پای گوشتان نایلون پف کرده ترکانده
دست پاچه شوید؟
یا دستی یک دفعه از پشت سر چشم هایتان را گرفته جا بخورید؟
عشق هم چیزی شبیه به همین اتفاق هاست
یک روز یک نفر جایی
کاری با دلتان می کند که بی بال ،
پر می کشید.
صدایش را می شنوید دست پاچه می شوید.
دست هایش آشنا نیست اما
خوشحالید که چشم دلتان را گرفته.
گاهی هم مثل یک عابر عجول
به شما تنه ای می زند اما
با یک عذرخواهی ،وای شرمنده یا ببخشید ساده می گذرد.
و شما می مانید و میوه هایی که کف خیابان
ریخته اند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,542
پسندها
پسندها
21,711
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,108
آن قَدر بی حوصِله بودم که زدم آینه را شکستَم؛
چقدر این جا یک نفَر هم زیاد به نظر می‌آید و تنهایی شلوغ است!
دارم پیچ و مهره‌هایَم را یکی یکی باز می‌کنم،
دوست دارم خودم را ببَرم
پس بدهَم .

#رسول_ادهمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما همیشه
یک نفر را پشت صورتمان داریم
که بریده از دنیا
می خواهد برود
فرار کند اما
لباسش هر بار گیر می کند به پوست و لبمان
طوری که آدم ها خیال می کنند
داریم می خندیم.
| رسول ادهمی |
 
جایِ تو را زنِ دیگری پر کرده

زنی که من هم جای شوهرش را پر کردم

گله ای نیست من عادت دارم

تو هم زیاد به دلت بد راه نده

مرد تو هم روزی زنی غیر از تو را دوست می داشت

مثل تو که قبل از او دلبسته در باز کردن من بودی...

حال این شهر زیاد خوب نیست

شهری که هیچ کدام از آدم ها

عشقِ اول هم نیستند...

آن چنانی که تو

آن چنانی که من

آن چنانی که همه ی آدم ها...!

| رسول ادهمی |
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین