تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[ دلنوشته نویسی | Atryssa.RA کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,470
12,505
219
هوالمحبوب

IMG_20201019_175334_673.jpg


با سلام

کاربر گرامی @Atryssa.RA @
با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی مهر ماه ۹۹ _

?لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید?

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد

|با تشکر؛ تیم مدیریت تالار ادبیات|

 
آخرین ویرایش:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
جانا! دل با تصور رخسارت ونگریستن به تبسم دلنشین نشسته بر ل*ب هایت،
سرگردان است و حیران!
کجایی ای تک ستاره آسمانم؟
و ‌ای‌ روشنی بخش شب های سراسر سیاهم؟
کجایی که مرا از هبوط در غموض درونم برهانی
و آرام گیرد این دل بیقرارم!
طنین خنده هایت جانی است، که نم نم بر این کالبد بی‌جان، رسوخ می کند و مرا گرما می بخشد.
کجایی‌ ای منبع ضربان های بی‌امان قلبم؟ کجایی؟
نفس هایت، تنها امید ادامه نفس های من است.
غوطه ‎‌‌ور می‌شوم در دریای بی‎کران دلدادگی
و عشق من دربرابر این اقیانوس عظیم و شگرف، چه ناچیز جلوه می‌کند!


1399/07/13​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
1602096761218.png


خودت!
چشم هایت!
طنین خنده هایت!
انگشتان پیچیده شده، میان انگشتانم!
هوش و حواس می ستاند از این آدم دلخسته!
از این انسان زخم خورده، از زمین و زمان،
زخم خورده، از دوست و آشنا!
از غریبه های به ظاهر دوست!
این مرد زخمی است!
کسی این را نمی فهمد جز تو!
جز تو که گرفتن دستانت آرامشی است بی اندازه،
که مانند موجی سهمگین بر کالبد بی روح قلبم فرو می ریزد و دلداده ام میکند!
دلداده جرعه ای از شر*اب عشق،عشق تو!
اسیر می کنم انگشتانت را میان انگشتانم،
و محکم می فشارم!
گویی هیچ زمانی قصد رها کردنشان را نداشته باشم!
آری من میترسم!
میترسم رها کنم و رها شوم!
مانند هزاران هزاربار دیگر، که طرد شدم از میان این عالمیان دو رو!
میترسم از دست بدهم همه ی دار و ندارم را!
پس میفشارم محکم، دستی را که پیچیده شده، میان انگشتانم!
و رها نمی کنم آنها را، حتی به قیمت فدا کردن جانم!

1399/07/16
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...


نگاهت میکنم و غوطه ور می شود در دریایی از سرگردانی!
روزگار چه بد تا کرده است با
این دو عاشق دلخسته!
گره می خورد نگاهت در نگاهم،
و این دلخسته را، دلداده تر می کند.
برای یک جرعه از شر*اب خوش طعم چشم هایت!
تبسم شیرین نشانده روی ل*ب هایت،
سرمست میکند این مرد رنجیده از همه جا و همه کس را!
درد بی درمان شنیدی؟
حال تک تک دقایقم بی تو همین است!
بی نگاه بی منتت!
بی خنده های روی ل*ب هایت!
پر میشود از خالی! خالی از محبت هایت! خالی از هر چیزی به نام امید!
خالی خالی!
پس بمان کنار این مرد!
بمان و سیرابش کن از لذ*ت های گرفته شده از او!

1399/07/20
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
انگشتانمان که در هم پیچک وار، در هم می آویزند.
گویی، به دنیایی دیگر پرتاب می شویم.
غافل از همه چیز و همه کس!
غافل از رگبار بی‌امان مشکلات که هر روز
محکم بر سرمان فرود می آید و لذ*ت هایمان را،
به راحتی از ما می رباید!
چشمانم که در چشمانت قفل می شود،
گیسوان مواجت که با وزیدن نسیمی ملایم
به زیبایی هر چه تمام تر به رق*ص در می آید.
مرا از خود بی خود می کند و مدهوش!
چو لیلی و چو مجنون!
من مجنون و تو لیلی!
مجنون این لیلی، دلداده تر است و دیوانه تر!
فکر امتحانش را نکن، که با جانش امتحان خواهد داد!

1399/07/24
 
آخرین ویرایش:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...

تمرین اول

قلم نی را در قوطی مرکب روی میزم، فرو می‌برم
و آرام آرام شروع به نگاشتن می‌کنم.
نم نم، کلمات نقش می‌بندند روی ورقه‌ی‌سراسر سپید.
خلق می‌کنم جملات را، کنار هم.
خط می‌زنم غلط هایم را!
مچاله می‌کنم کاغذ‌ها را!
فکرم آشفته می‌شود و روح و روانم به هم می‌ریزد!
گویی امروز نمی‌توانم چیزی بنویسم!
اما تسلیم نمی‌شوم
باز هم قلم به دست گرفته، شروع به نوشتن می‌کنم.
می‌نویسم و می‌نویسم،
بارها کاغذ را، پاره می‌کنم و دور می‌ریزم.
اما باز هم می‌نویسم،
تا وقتی که می‌رسم به آنچه که می‌خواهم!
ترکیب درستی از کلمات!
دلنوشته ای زیبا!
چشمانم برق می‌زنند از شادی!
در دست می‌گیرم ورقه را
که حال نه خالی است و نه سپید.
پر است از کلمات زیبا و شگفت
که دست در دست هم نشسته‌اند میان آن!
دوستش دارم!
خیلی دوستش دارم!
۱۳۹۹٫۰۷٫۲۹

 
آخرین ویرایش:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
IMG_۲۰۲۰۱۰۲۰_۱۴۳۲۴۳.jpg


تمرین دوم

تاریکی حکم می‌راند میانمان،
اطرافمان، درونمان، کنارمان!
مشکلات چون دیواری قطور،
قرار می‌گیرند میانمان.
می‌خواهند جدا کنند ما را از هم.
جدا کنند دو عاشق و مع*شوق را از هم!
می‌خواهند دیوانه‌ام کنند چو مجنون!
که چون دلداده‌ی‌لیلی شد،
سر به بیابان گذاشت و مجنون گشت!
اما من نه!
نه فرار می‌کنم و نه رها می‌کنم تو را!
محکم انگشتانت را میان دستانم میگیرم و می‌فشارد،
و رها نمیکنم آن را!
می‌مانم و می‌مانی برایم،
و با هم، این دیوار که جدایی انداخته است میانمان را،
در هم می‌شکنیم!
باهم!

۱۳۹۹٫۰۷٫۲۹​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...

می‌چرخم و می‌چرخم و می‌چرخم.
هزاران هزار بار دگر به گرد خود می‌کردم.
سردرگمم،حیرانم،سرگردانم!
سوالات، چون موجی سهمگین بر سرم فرود می‌آید
و آرامش را از من می‌ستاند.
من کیستم؟برای چه اینجایم؟
هدفم چیست؟
باید چه کنم؟
کدام مسیر را در پیش گیرم؟
غرق می‌شوم در دنیایی از سردرگمی
و زنجیر های آهنینی پیچیده می‌شوند دور تنم.
چرا تا قصد رسیدن به چیزی را داریم،
بقیه چون گرگ دندان تیز کرده، می‌ایستند روبرویمان؟
می‌زنند و می‌خورند و غارت می‌کنند
در آخر این ما هستیم که بی آنکه چیزی برایمان مانده باشد،
رها می‌شویم تنها، بی‌کس، بی هیچ پشتوانه ای!
و انگشت‌های قضاوتی که دراز می‌شوند به سمت ما
و بخاطر کار نکرده متهم می‌شویم.
دنیای عجیبی است!
خیلی عجیب!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
چه زیبا می‌شد این گیتی،
اگر موجودی به نام آدمیزاد، وجود نداشت!
موجودی حریص و طماع،
موجودی که هر چه بخواهد، می‌خورد،می‌آشامد و به تاراج می‌برد،
و تنها پسماندهایش را برای این طبیعت بی‌زبان،باقی می‌گذارد.
اگر نبود!
آن وقت جانداران دیگر، کنار هم،
دست در دست هم و پای کوبان می‌رقصیدند و زیبا می‌کردند این کره خاکی مریض را!
مریض، از دودهای بی‌رحم دودکش‌ها، که چون عقابی بی‌پروا، بالا می‌روند در آسمان آبی رنگ زمین
و سیاه و کبود می‌کنند سوگلی زمین را!
درختان و گیاهان، شاخه به شاخه‌ی‌یکدیگر می‌دادند و دست نوازش می‌کشیدند بر گونه کبود آسمان و می‌شستند آلودگی‌ها را از روی گونه‌اش،
آن وقت دیگر نه آلودگی صوتی بود و نه چیزی به نام آلودگی هوا!
هیچ چیز نبود جز یک طبیعت بکر!
چه زیبا می‌شد گیتی!

چه زیبا!

۱۳۹۹٫۰۸٫۰۷​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا