-
-
تنزیل @HADIS.HPF عزیزم از مدیریت اجرایی انجمن خداقوت زیبا 💙 -
هوشنگ اسم پسر اخرش د
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با
Like واکنش نشان داد.
تلفنی در میانه‌ی مهِ ناشی از دارو زنگ می‌زد. لَنگان‌لَنگان جلو رفتم، پیداش کردم و با زور گفتم: - الو؟ رودولف گفت: - فکر کردم توی... -
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
در راه آدامز مورگان بودیم که لئون ناگهان با دست‌اندازی مواجه شد که از ماشینش هم بزرگ‌تر بود. از روی آن پریدیم، انگار ده ثانیه تمام در...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
متأسفم. منم همین‌طور. کسی دنبالم می‌گرده؟ نه. هنوز نه. خوبه. لطفاً به رودولف خبر تصادف رو بده، بعداً خودم بهش زنگ می‌زنم. باید برم،...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
پیدا کردن یک ماشین تصادفی در واشنگتن یک کار گیج‌کننده است، مخصوصاً وقتی به فاصله‌ی خیلی کمی بعد از حادثه شروع شود. من با دفترچه تلفن...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
قبل از سپیده‌دم رفت. روی میز یه یادداشت شیرین گذاشته بود که نوشته بود باید به سرِ کارش برود، اما اواسط صبح برمی‌گردد. با دکترهایم هم...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
هیچ‌کس نمی‌توانست پیش‌بینی کند که یک عملیات مواد مخدر بهم می‌خورد، یک پلیس تیر می‌خورد و جگوار یکی از قاچاقچی‌ها با سرعت از خیابان هجدهم...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
- هی! کسی از پشت داد زد. پیچ را رد کردم و سرم را فقط یک لحظه برگرداندم تا ببینم یک نفر دارد دنبالم میاد. نزدیک‌ترین در، به یک...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
کلید در اتاقش درست مثل مال خودم بود؛ همان رنگ و همان اندازه. بی‌دردسر عمل کرد و ناگهان خودم را وسط یک دفتر تاریک دیدم، گیر کرده بین این...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
- فردا برات یه تلفن می‌گیریم. مردخای گفت و پرده‌ها را روی کولر پنجره‌ای کشید. - آخرین بار یه وکیل جوون به اسم بِنِبریج از این اتاق...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
همه‌ی فرضیه‌ها و نکاتم را روی یک دفترچه‌ی حقوقی نوشتم. خوب می‌دانستم که برداشتن آن پرونده مساوی بود با اخراج فوری، ولی دیگر برایم اهمیتی...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
وقتی دیدم بری سرش را به نشانه‌ی تأسف تکان داد، تصمیم گرفتم کمکش کنم تا از این حس گناه بیرون بیاید. ث - بری، تو نمی‌تونستی جلوی منو...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
- می‌دونم. بری گفت: واقعاً بابت نبودنم احساس بدی دارم، مایک. متأسفم. بی‌خیال، بس کن! – هممون حسابی وحشت کرده بودیم، ولی ممکن بود تو...
-
حسام فیضی به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن با Like واکنش نشان داد.
پالی طبق معمول بی‌صدا و ناگهانی ظاهر شد؛ نه در زد، نه حتی صدایی از قدم‌هایش شنیده شد، فقط مثل یک شبح وارد اتاق شد. ل*ب ورچیده بود و مرا...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
