به چی فکر میکنی رفیق؟ ما که پیر نمیشیم !!! زندگی ابدی چیزه بدی هم نیست بنظرم هان؟
زندگی ابدی؟ همه ما این موهبت جاودانگی نصیبمون نمیشه و ممکنه مرگ یه جایی پیدامون کنه و یقمون رو بگیره
اوهوم !!! ممکنه ، آره امکانش هست (با خنده ادامه میدهد) پس باید چیکار کنیم استاد؟!!!
(خیلی جدی پاسخ میدهد) زمانی...
در چشمهایش دنبال کمی عشق بود،شاید هم محبت اما تنها چیزی که دیگر در آن چشمهای سبز خوشرنگ دیده نمیشد، عشق و محبت بود.البته که میترا حق هم داشت قبلا با امیر اتمام حجت کرده بود اگر دوباره خیانت کند قطعا او را ترک خواهد کرد.
امیر عاشق بود ولی این برای قبل از مشهور شدنش به عنوان یک رپر خیابانی بود،...
هر چه زمان جلوتر میرفت، من میماندم و کلی خاطرات تلخ و شیرین که از جلوی چشمانم عبور میکنند؛ آغو*ش گرم مادرم، بوسههای پدرم، برداشتن اولین قدمهایم، دویدنهایم، اولین روز مدرسه و مدرسه الانم رو هم میبینم مدرسه راهنمایی دکتر حسابی، دعوا با خواهر بزرگترم وکلی خاطرات دیگه و خبر مرگ خانوادهام در...
او دور بود، خیلی دور، مثلا آنطرف خیابان ولی هرچقدر هم دور بود حتی به اندازه فاصله یک کهکشان بازهم من میشناختمش.
حدود پانزده دقیقهای آنجا ایستاده بودم و نظارهگر مردی بودم که با لباسهای مندرس و کثبف و پاره و با حرکاتی کند بارهای کامیونت یک شرکت لبنیاتی را برای یک سوپر مارکت خالی میکرد.
کار...
سلام
درخواست نقد داستانک توسط کاربران
جلد اثر: 1
نام اثر: خونخواه
نام نویسنده: حسین یحیائی
ژانر: جنایی
خلاصه: با دست چپ کلاه را از روی سرش برمیدارد و همزمان کلت کمری ""برتایی "" که همراه خودش آورده را با دست راست از جیب پالتو بیرون میاورد و دو گلوله از پشت به کلاوس شلیک میکند، چند قدم...
17 سپتامبر 1996
کریستین همسر ماریان همان شخصی که در دادگاه فریاد ماریان را سر میداد، وارد خانه قدیمی و محقر ماریان میشود. کف اتاق تنها با یک فرش کهنه و رنگ و رو رفته پوشیده شده است. ماریان روی تخت دراز کشیده، یک صندوقچه کوچک را روی سینهاش محکم با دو دست گرفته است. درب صندوق باز است و میشود...
کلاوس که قبلاً هم به خاطر سه مورد تعرض جن*سی به زندان افتاده و به خاطر کنترل نیازهای جنسیاش تحت درمان بوده، از وقتی با کلارا آشنا شد، اجازه نداده بود داروها را به او تزریق کنند، حالا و با حضور یک فرشته پاک و دستنخورده، دوباره آن هیولای درونش بیدار شده بود.
در یک حرکت سریع، موهای آنا را از پشت...
پنجره باز است و باد خنکی به داخل میآید؛ ولی کلاوس خیس عرق شده، سرفه میکند و بهشدت تحریک شده است. دوباره سرفه میکند، به سمت پنجره میرود و در مسیر به آنا میگوید: خب دیگه بسه، گربهها باید برن خونشون کوچولو.
گربهها را راهی بیرون میکند، پنجره را میبندد و پلکهایش را روی هم میگذارد. دستش روی...
کلاوس درب خانه را میبندد، دست آنا را جلوی راهپله طبقه بالا رها میکند و به سمت یخچال میرود؛ چند تکه گوشت برمیدارد و به آنا میگوید به طبقه بالا برود. آنا آواز میخواند و شادیکنان به سمت طبقه بالا میرود. پاهای ل*خت و پوست شاداب آنا، کلاوس را از خود بیخود کرده است. کلاوس دندانهای کثیفش را روی...
آنا از دور برای کلاوس دست تکان میدهد و کلاوس هم در جواب آنا برایش دست تکان میدهد. کلاوس چند بار که دستش را حرکت میدهد، همینطور بیاختیار ساکن و صامت میشود. دست کلاوس هنوز بالاست، لبخند میزند و با اشاره دست میخواهد آنا به این طرف خیابان بیاید. آنا با عجله خودش را به مقابل منزل کلاوس...
کلاوس بهزور از زیر پتو بیرون میآید و همینطور که به سمت دستشویی میرود، با پنجه دست راستش ریشهای وزوزیاش را میخواراند و با دست راستش، شورتش را از لای باسنش درمیآورد. مسیر کوتاه تا دستشویی انگار چند بلوک فاصله دارد!
کلاوس زیر ل*ب میگوید: گندش بزنن، حسش و ندارم برم برینم؛ چه برسه به اینکه برم...
کلارا دوستدختر کلاوس گراپوفسکی از تخت پایین میآید و هول هولکی دست و رویش را میشوید و بهسرعت به داخل اتاقخواب برمیگردد، پیراهنش را تنش میکند، جورابشلواری را از روی زمین برمیدارد، بالا میآورد و جلوی صورتش نگه میدارد و سوراخ بزرگی را که دیشب به دست کلاوس روی آن درست شده بود، نگاه میکند...
چند ماه قبل- 5 می 1980
آنا دختر 7 ساله، شیطان و بازیگوش، محصول مشترک ماریان و کریستین، تنها فرزند ماریان پس از دو فرزندی بود که به علت مشکلات مالی مجبور شد آنها را به فرزندخواندگی خانوادههای دیگری دربیاورد. صبح امروز از آن روزهایی بود که هم ماریان و هم آنا از دنده چپ بلند شده بودند. ماریان...
از بین حضار، یک نفر از روی صندلی برخاسته، فریاد میزند:
اون انجامش داد ... اووووون انجامش داد ... خداااااااای من انجامش داد!
ماریان ... ماریاااااااااااااااااان ...
ضارب برای هشتمین بار ماشه را میچکاند؛ ولی تیرهای کلت به اتمام رسیده است. این واقعه چنان بهسرعت و غافلگیرانه صورت گرفته بود که دو...
قاضی برای دومین بار، اما با صدایی بلندتر حضار را مخاطب قرار میدهد و میخواهد که ساکت شوند. بعضی افراد حاضر در جلسه سکوت میکنند؛ ولی زمزمهها همچنان پابرجاست. در سالن دادگاه همه بهنوعی مشغول کاری هستند و قاضی خودش را آماده برای چکشکاری سختتری نموده است. شخصی با یک پالتوی بلند خاکیرنگ و یک...
دو پلیس تنومند با دستهای بسیار پهن و قدرتمند در سالن هستند؛ یکی در کنار میز تایپیست جلسه دادگاه و دیگری در کنار جایگاه مخصوص متهمین. وکیل متهم کلاوس گراپوفسکی در حال توضیح و دفاع از موکلش نسبت به اتهامهای وارده است که زمزمههای داخل سالن از حد معمولی و انتظار بالاتر میرود. قاضی دادگاه برای...
داستان کوتاه خونخواه
حسین یحیائی
بر اساس واقعهای واقعی
برخی اسامی و صحنهها به داستان اضافه شده است
تقدیم به روح آنا و مادرش
6 نوامبر 1981- شهر لوبک- آلمان غربی
ساعت از 8:30 دقیقه صبح هم گذشته است؛ مقابل ساختمان دادگاه لوبک (در آلمان غربی) مملو از جمعیتی از مردم عادی و نیروهای پلیس و...
نام اثر: خونخواه
ژانر: جنایی
نویسنده: حسین یحیائی
خلاصه: با دست چپ کلاه را از روی سرش برمیدارد و همزمان کلت کمری ""برتایی "" که همراه خودش آورده را با دست راست از جیب پالتو بیرون میاورد و دو گلوله از پشت به کلاوس شلیک میکند، چند قدم نزدیکتر میشود به متهم و پنج گلوله دیگر هم در سر و کتف...