هوالمحبوب
@زهرا سلطانزاده
لطفا آثار فایل شدهی خود را در این دفترکار به صورت زیر قرار دهید:
اسم نویسنده:
اسم اثر:
عنوان: «دلنوشته، رمان و…»
تاریخ:
«جز شخص تگ شده کسی اجازهی ارسال پستی در این دفترکار را ندارد»
مدیریت تیم کپیست
با نگاهی سریع به آینه و دیدن همان اندام، چهره و لوگوی تیشرت گروهی که از نوجوانی همراهش بود، دانیل آماده شد تا به دیدار مارتین برود. او کمی شلوغ و پرهیجان بود، ولی نه از آن نوعی که ساعتها در گاراژ یا پیست مسابقه وقت بگذرانند. گفته بود کمی بوکس آماتور کار کرده و اندامش هم باورپذیر بود (یکی از...
دانیل فاین یک قرص انرژیبخش قورت داد و آن را با یک نوشابهی کمگاز پایین فرستاد. سپس به کشوی لباس زیرش نگاه کرد و تصمیم گرفت برای قرار ملاقات امشب کمی متفاوت و جسور باشد.
او به مارتین فکر کرد. شش هفته با او گذشته بود و هر دو قول داده بودند آهسته پیش بروند، اما دانیل نمیتوانست صبر کند. امشب...
اعضای گروههای مختلف دیدهبانی، یکی پس از دیگری، یواشکی از میان جنگل وارد شدند. همه آنها آنچه کارتر قبلاً گزارش داده بود، تأیید کردند. مردی که از بقیه جسورتر بود، حتی جرأت کرده بود یواشکی به پشت خانه نزدیک شود و از پنجره کارگران را دیده بود که دور شام آبجو و سوسیس خود جمع شده بودند و با تشریفاتی...