در اتمام حرفش تندتند بهسمت ساختمان اداری قدم برداشت. امین نگاهی به او انداخت و سپس با موذیگری خیره به دخترش زمزمه کرد:
- میدونستی مامانت هفت ماهه به دنیا اومده؟
النا خندهای بیصدا کرد و بعد با گرفتن دست پدرش به راه افتاد. با رسیدن به ساختمان اداری، به طبقهی سوم رفته و سپس وارد اتاق رئیس...
لبخندی زد. آن دو بزرگترین حامیهای او در اتفاقات بیرحمانهی زندگیاش بودند. نمیدانست چرا، اما به ناگاه احساساتش فوران کرد و او با حسی سرشار از محبت دستش را روی شانهی مادرش گذاشت و خیرهی او شد. مادرش سوالی برگشت و از او پرسید:
- چی شده الی؟ چیزی نیاز داری؟
دخترک سرش را به چپ و راست تکان داد...
همان لحظه صدای امین، متعجب از پشت سرشان آمد:
- قضیه چیه؟!
محبوبه سریع از دخترش جدا شد و اشکهایش را پاک کرد و با خنده گفت:
- هیچی... یکم احساساتی شدیم.
سپس با ذوق دستانش را روی گونههای النا گذاشت و با لبخند و چشمانی خیس گفت:
- آخه دختر کوچولوم داره میره دانشگاه... دیگه بزرگ شده، النا کوچولوی...
دخترکِ سر به زير، خیرهی صورت او شد و جرقهی در چشمانش هر ثانیه بیشتر خودنمایی میکرد. لبخندش از کنترل خارج شد و نقش زیبایی روی لبان درشتش پدیدار شد. سرش را پایین انداخت و از کنار آریا عبور کرد و آریا ماند و قلبی که بومبوم میزد از آن انحنای زیبا! دستانش را به کمرش زد خندان برگشت و نگاهی به...
ثانیهای سکوت در آنجا حاکم شد و محبوبه و همسرش با چشمانی گرد و دستانی که در هوا ثابت مانده بودند، خیرهی جثهی کوچک النا شدند که دوباره موهایش را به پشت گوشش فرستاد و سپس با قدمی بزرگ، باری دیگر پشت خانم رسولی پنهان شد. روزنامه از دست امین سر خورد و افتاد که باعث شد او به خود بیاید. نگاهش...
محبوبه بعد از بدرقهی پسر جوان، سریع وارد خانه شد و به سمت النا دوید. کنارش نشست شانههایش را با ترس گرفت و خیره به صورت بیحس دخترکش، گفت:
- النا چت شده دخترم؟ سرگیجه داری؟ سرت درد میکنه؟ پاشوپاشو بیا یه چیزی بخور که ضعف کردی...آبروم رو جلو پسره بردی مامان!
هنوز شکایت و گلایههایش تمام نشده...
آریا همانطور که بالای سر او زانو زدهبود، پشت انگشتانش را روی لبش گذاشت و لبخندش را پنهان کرد. مادر النا با چشمهای گرد، دخترش را نگاه کرد و سپس آرام موهای کوتاهش را نوازش کرد و گفت:
- النا... دختر مامان خوبی؟
النا هومی گفت. محبوبه خجالتزده نگاهی به صورت قرمز شدهی آریا انداخت و دوباره خطاب به...
چشمان هر سه دختر از تعجب گرد شد. رهبر! همان پسرک خوشسیمایی که به آن کودنها دستور میداد. نازنین آرام ادامه داد:
- این سلسله رو برادر بزرگتر رهبر تاسیس کرد و بعد از فارقالتحصیلی اون مقام رهبری به برادر دوم داده شد و الان هم سینا رهبر شده. این نظام از اولش هم مشکل داشته و خیلیها مخالف این...