نور چراغقوه روی یه جریان باریک و گلآلود که کف تونل پیچوتاب میخورد افتاد. ساموئل با صدایی گرفته گفت:
ـ باید از این رد بشیم، راه دیگهای نیست.
جلوتر رفتم و اول پا توی آب گذاشتم. سرد و کثیف بود. بعد بقیه یکییکی دنبالم اومدن. آب تا زانو میرسید. باید از وسط جریان رد میشدیم. دیوارها پوشیده از...