آخرین محتوا توسط سارابهار

  1. سارابهار

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    سلام، چهارمی(: نگین که نمیشهههه!
  2. سارابهار

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    درووود درخواست تایید رمان
  3. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    *** چشمان یخ‌زده‌اش در تاریکی شب، درخششی از غرور و لذت دارد. گویی از دیدن ضعف من، از سوختن بدن‌های قبیله‌ام زیر نور ماه، رضایت پنهانی را تجربه می‌کند. گویا چیزی که همیشه در دلش پنهان کرده بود، حالا به واقعیت پیوسته و تماشای عذاب ما برایش لذت‌بخش است. دستانم را مشت می‌کنم. حالا که دیگر نمی‌تواند...
  4. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    قدمی به جلو گذاشتم و از میان میز و صندلی‌هایی که لحظه‌ای پیش آن‌جا نشسته بودیم، رد شدم. خیره‌ به من بود و اشک‌های بلور مانندش روی صورت گلگونش سُر می‌خوردند. برایم عجیب بود که چرا برایش اشک می‌ریخت؟ ل*ب زدم: - گریه نکن، اون فقط بیهوشه. اشک‌های بلوری‌اش صورتش را پوشانده بودند؛ ولی با ذوق گفت: -...
  5. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    خشم و بی‌حوصلگی‌ را که در چهره‌ام مشاهده می‌کند، می‌پرسد: - نمی‌خوای بدونی؟ بی‌حوصله می‌پرسم: چی رو؟ این‌که بعد از رفتنم از پیش تو و پدرت، برای من چه اتفاقی افتاد و چرا اینجا... . با مشتی که روی میز می‌کوبم حرف بی‌ربطش را قطع می‌کنم. با عصبانیت از جا بلند می‌شوم. طوری که بال‌های بزرگم باز...
  6. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    چیزی درون مغزم لغزید، سُر خورد و به اعماق جهنم وجودم سرازیر گشت. خاطره‌ای دور، بسیار دور، آن‌قدر دور که یاد‌آوری‌اش هم به زحمت است؛ ولی درد نهفته در آن هیچگاه کم‌رنگ نشد. زمانی که کودکی خردسال بودم، می‌خواستم با جادوی درونم، هم‌چون کارهایی بکنم و چیزهایی را ظاهر کنم؛ ولی چون آموزشی ندیده بودم،...
  7. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    درحالی‌که مغزم به مرز انفجار رسیده است، برمی‌گردم و به او نزدیک می‌شوم. با لحنی که دست خودم نیست می‌گویم: - من برای هر دو قبیله یه هیولا بودم؛ اما حالا می‌خوای بهم بگی که این تازه اولشه؟ عالیه... واقعاً عالیه. خونم از خشم و سردرگمی به جوش می‌آید. صدای جیک‌جیک پرندگان بزرگ و کوچک حاضر در جنگل...
  8. سارابهار

    تولد 🔸تاریخ تولد کاربران🔸

    80/1/3 3 فروردین80
  9. سارابهار

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    درووود. درخواست جلد برای رمان دروازه لورال https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-drvaz-h-lvral-sara-bhar.39353/
  10. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    چشمانم تنگ می‌شود. صدایش در گوشم زنگ می‌زند «پدر واقعیت!» برای چند لحظه‌ی کوتاه، ذهنم از همه چیز تهی می‌شود. پدرم! پدری که می‌شناختم، مردی که مرا با وجود تمام ننگ‌هایی که دیگران به من نسبت می‌دادند، بزرگ کرد و لحظه‌ای هم مرا از حمایت خویش بی نصیب نگذاشت، تنها کسی که واقعاً به من اهمیت می‌داد...
  11. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    لعنتی... چرا دارم مکث می‌کنم؟ چرا این کار را تمام نمی‌کنم؟ چشمانم را به شدت روی هم می‌فشارم و نفس سنگینم را بیرون می‌دهم. کشتنش بهترین کار ممکن است؛ اما چیزی از درونم مانع می‌شود. یادم می‌آید، روشنایی و پاکیِ گوی، زمانی‌که دستم را رویش گذاشتم، یادم می‌آید. باز شدن درب جنگل سبز، برای منی که تا آن...
  12. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    با آن‌که دلم می‌خواست با حرکت جادوییِ چشمانم در یک لحظه‌ی آنی، تمام روده‌هایش را هم‌چون وزش شدید باد به بیرون بپاشم؛ اما در لحظه اول چشمانم به چشمان خونین‌فامش افتاد و سپس چشمان شعله‌ور در آتشم، در تمامیِ اجزای صورت نحسش چرخید. پوست روشن و شفاف، بینیِ باریک، ل*ب‌های معمولی، موهای خاکستری‌ای که...
  13. سارابهار

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    دروووود♡ درخواست تأیید رمانم رو دارم.
  14. سارابهار

    نقد کاربر رمان اِل تایلر اثر سارابهار

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-el-taylr-sarabhar.39323/
  15. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    آلکن به جای آن‌که عزای پسرش را بگیرد، به سمتم می‌آید و من را در آغو*ش می‌گیرد. اشک‌هایم شدت بیشتری می‌گیرند و در آغو*ش آلکن که هم‌چون یک برادر همیشه کنار پدرم بوده است، از شدت اندوهِ قلبم فریاد می‌کشم که آلکن با صدایی لرزان که خبر از اندوه درونش می‌دهد می‌گوید: - گریه نکن دختر، یه فرمانروا...
عقب
بالا پایین