هرشب یک داستان (شب اول)
بذارید اینجوری شروع کنم که تازه متوجه شدم خیلی چیزا تو زندگی من ناگفته مونده، مثلا در مورد مسائل خصوصی من هیچ وقت کسی چیزی نمی دونست یا حتی مسائل دیگه .به خاطر اینکه دورم خلوت بود کسی نبود ،کسی با من زندگی نمی کرد که ببینه، شاهد باشه ،حضور داشته باشه. اگر کسی از من سوال می کرد من جواب می دادم، اگر سوال نمی کرد منم تعریف نمیکردم .تمام چیزی که آدم ها این مدت از من شنیدن در مورد بیماری های من بوده چون سال هاست که این بیماری ها زندگی منو احاطه کردند و هیچ چیز دیگه ای رو غالب روی زندگیم نگه نداشتن ،بنابراین من تنها چیزی که از دهنم خارج می شد در مورد دردها و بیماری ها و درمان ها و دکترها بود به خاطر همین هم خودم اول از همه خسته شده بودم هم دیگران خسته شده بودند، که فقط از من در مورد یک موضوع بیماری می شنون و هر وقت با من صحبت می کنند فقط در این مورد صحبت می کنم و این برای همه خسته کننده بود و بیشتر از همه برای خودم
بذارید اینجوری شروع کنم که تازه متوجه شدم خیلی چیزا تو زندگی من ناگفته مونده، مثلا در مورد مسائل خصوصی من هیچ وقت کسی چیزی نمی دونست یا حتی مسائل دیگه .به خاطر اینکه دورم خلوت بود کسی نبود ،کسی با من زندگی نمی کرد که ببینه، شاهد باشه ،حضور داشته باشه. اگر کسی از من سوال می کرد من جواب می دادم، اگر سوال نمی کرد منم تعریف نمیکردم .تمام چیزی که آدم ها این مدت از من شنیدن در مورد بیماری های من بوده چون سال هاست که این بیماری ها زندگی منو احاطه کردند و هیچ چیز دیگه ای رو غالب روی زندگیم نگه نداشتن ،بنابراین من تنها چیزی که از دهنم خارج می شد در مورد دردها و بیماری ها و درمان ها و دکترها بود به خاطر همین هم خودم اول از همه خسته شده بودم هم دیگران خسته شده بودند، که فقط از من در مورد یک موضوع بیماری می شنون و هر وقت با من صحبت می کنند فقط در این مورد صحبت می کنم و این برای همه خسته کننده بود و بیشتر از همه برای خودم
آخرین ویرایش: