دلنوشته بَرمَدارِجُدایی|Blue lady

blue lady

مدیر آزمایشی تالار سینما و کمیک +طراح وبتون
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
طراح وبتون
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
701
پسندها
پسندها
1,679
امتیازها
امتیازها
233
سکه
2,836
652111_25Screenshot-20251211-203019.jpg

نام اثر: بر مدار جدایی
شناسه:Blue lady, Nazanin
موضوع: دلنوشته
ژانر: عاشقانه، تراژدی
سال نشر: هزار و چهارصد و چهار-۱۴۰۴
تگ: حرفه‌ای

دیباچه:
هنوز هم مرا به یاد داری؟ یا نکند به فراموشیم سپاردی؟
هنوز هم همان گونه زیبا می‌خندی؟ یا نکند بعد من غم آموختی؟
هنوز هم آواز می‌خوانی؟ یا نکند دیگر عاشقانه‌ای برای ترانه‌ات نداری؟
هنوزهم میتوانی خوشحال باشی؟ یا نکند شادی را هم همراه با من از یاد بردی؟

 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.




شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.




پس از گذشت حداقل 15 پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.




پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.




همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..





اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..




○● قلمتان سبز و ماندگار●○
«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
ای مه‌فروز شب‌های بی‌فروغِ من؛ بیا که در غریبانه‌های خویش به خاموشی گراییدم.
بیا که این تن توانش را از دست داده تا از فراق تو، چون شب‌های دگر پا به دریای اندوه اشگانم بنهاند.
بیا تا این رنجبار تپیدن قلبم به تو سرآید.
 
آخرین ویرایش:
خاموشی وجودم که طغیانگر نبودت است و این نبودن‌هایت که مرا نابود کرده.
ای معشوق دق‌پرور من، که مرا ذره‌ذره در خاکدان این دیار برباد دادی؛ همواره نوامیدی از بازگشتت در این جهان جان‌فرسا بر من فقان می‌دهد.
 
دگرباره با قلب سرفکنده‌ی عاشق من بازی شد، خُرد شد و بی‌تردید زیر پا لگدمال شد.
آن هم فقط به خاطر آن که بی‌قراری دوری تو را می‌کرد.
با این حال این دل باز هم به تمنای عشقت درمی‌آید و این بخش عجیبی از وجود من گشته.
 
آخرین ویرایش:
عشق در یک نگاه نمی‌آید.
مثل بارانی‌ست که اول بوی خاک را می‌آورد؛ بعد آرام روی شانه‌هایت می‌نشیند.
نمی‌فهمی از کجا شروع گشت.
فقط یک روز خواهی دید که نامش ریتم نفس‌هایت را تغییر داده است.
 
آخرین ویرایش:

در امتداد ردپای قدم‌هایت، نگاهی آشفته خیره است و امیدی برای بازگشت عشقش به دیار قلبش را می‌خواهد.
این قلب سرکش در انتظاری تهی می‌گریسد؛ اما باز هم با این درد دوری تو می‌جنگد.
پس کی آن مسیر بی‌بازگشت که برای خود ساختی را تخریب می‌کنی و به من بر می‌گردی؟
 
احساسات همچو اسب رمیده‌ای‌ست، که با سرکشی از تو؛ تورا به هر سویی می‌کشاند، به هر راهی می‌راند و گاهی تو را بر زمین می‌افکند.
و اما عقل افسار آن اسب نا‌آرام‌ست، که گهی کمکت می‌کند تا تعادلت را حفظ کنی و از روی آن اسب یاغی به درون پرتگاه‌های عمیق بدبختی سقوط نکنی.
پس عزیزترینم به یاد داشته باش، گر سوار بر اسب عاشقی گشتی؛ افسار را سفت بچسبی تا ازپادر نیایی و یکی همچون من نگردی.
 
آخرین ویرایش:
دنیایم به زمستانی لایزال منتهی می‌شود.
گویا زین زمستان خاکستری نگرتر، سردتر، طولانی‌تر و تاریک‌تر نیست به مانندش؛ و حال که بدین‌سان مرا در کولاک سهمگینش دفن نموده، قلبم را به یخبدانی بی‌بهار بدل ساخته.
عزیزترینم!
 منبع تمام این سرمای مرگ بار که وجودم را دربرگرفته، نبودن‌های توست.
اما می‌دانم که تنها ره رهایی زین زمستان سرد با رکبارهای پولادینش که قلبم را می‌شکافند، آن است که با شعله‌های خاطره تو خانه‌ی این دل درمانده را گرم نگهدارم.
 
آخرین ویرایش:
امروز هم انتظارت را کشیدم؛ از تباهی افکارم در وصف تو رنج کشیدم...
انگاشتم که باز، تو را بازمی‌یابم؛ اما کجایی که هنوز تو را نیافتم!

افسوس که دربی‌کرانه‌های تاریکی خفه‌ام و رمق فقان نام تو را بر زبان ندارم.
اما اینک من با ندای خموش دلم تو را خواهم که خوانم تا گر شاید با قدرت عشق صدایم به تو رسد.
پس شنو صدای دل شکسته را که من خسته‌ام...
خسته از این همه دوری...

 
عقب
بالا پایین