نتایح جستجو

  1. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    هرچه مقایسه‌ و سرزنش‌های مادر از سر به هوا بودن و پرحرفی و بی‌هنری و بی‌استعدادی من بیشتر می‌شد، خشمگین‌‌تر می‌شدم. دوست‌داشتم لج کنم و سامان بهانه‌ی خوبی برای فاصله‌ام از همه می‌شد. گرچه او هم توجّه و التفات آنچنانی به احساساتم نداشت و هر وقت میلش می‌کشید جوابم را می‌داد چون فقط دنبال افکار...
  2. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    تشکر با گوشی تایپ می کنم گاهی همه اش نمی شه با گوشی ایفون سخت ترم هست ولی چشم
  3. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    اگر هم لازمه از همون اولین پارت ها درستش کنم؟؟
  4. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    سه پارت امروز با تقریبا ۶۰ خط رو گذاشتم
  5. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    سلام چه طور اشتراک رو فعال کنم چه طور بوکمارک کنم
  6. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بی‌میل به آشپزخانه رفتم. به خاطر عصبانیتی که دلیلیش را نمی‌دانستم و احساساتی که یک دم خوب و آرام بود و بیشتر اوقات درهم و ناخوشایند، با نادانی پشت سر هم پیام‌های طولانی برای سامان فرستادم. کلی از رفتار خودش و پدرش گله و شکایت کردم. هول و بی‌فکر، مستقیم گفتم باید ارتباط ما رسمی بشود و کِی به...
  7. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    خیال نداشت دست از سرم بردارد چون ادامه داد: - عزیزم چه ربطی داره. نمی‌خوام از الآن خواهرشوهر بازی دربیارم که ناراحت بشی. فقط اون چشم‌های کورت رو بیشتر باز کنی، می‌فهمی پسره این‌قدری که تو به فکرشی براش مهم نیستی وگرنه تا الآن پا پیش گذاشته بود. این خط، این نشون اینم کلاه زر نشون که نمی‌آد...
  8. Arjmand

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/ درخواست جلد
  9. Arjmand

    اطلاعیه ☜ درخواست تیزر تالار آثار تالار تایپ ر‌مان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/ سلام درخواست تیزر
  10. Arjmand

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی برای رمان و داستان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/ سلام درخواست تگ
  11. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در این میان، روز بردن جهیزیه‌ی ارغوان و زودتر فرستادن وسایلش به شهر دیگر برای چیدن خانه‌ی جدیدش بساط آش درست کردن هم به راه بود. در آن بلبشوی شلوغی وقتی دور هم جمع شدیم می‌خواستم به نحوی سر حرف را باز کنم و با لجبازی جواب منفی را غیر مستقیم و پیشاپیش بیان کنم که مثلاً من زودتر نه را گفتم نه...
  12. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    واقعاً معلوم نبود که نمی‌خواهم؟ سرم را پایین گرفتم و زیر ل*ب وقیحانه دوباره با سماجت و اصرار گفتم: - امّا من نمی‌خوامش. عزیزخانم سرش را تکان داد و مؤاخذه‌کنان گفت: - استغفرالله... وقتی ما گذاشتیم پای دزد نگرفته پادشاه ست بهتره تو هم دیگه پیله نباشی. دو روز دیگه اون‌ها برمی‌گردن، این داستانم از...
  13. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    چه خبر خوشایندی برای مادرِ همیشه منتظر. از خدایش بود دامادی که همیشه با افسوس از خصوصیاتش می‌گفت الآن حاضر و آماده، حرفش به میان آمده. پس دوست نداشت اسم تلخ سامان هیچ رقمه شیرینی داماد‌دار شدنش، را خراب کند. به تندی سر دلش باز شد و با صدایی آهسته که انگار کسی جز ما سه نفر فال گوش ایستاده،...
  14. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    با تنی کوفته در حالی که موهای شانه نکرده‌ام را بالای سرم گوجه‌ای می‌بستم به طبقه‌ی پایین رفتم. نگاهم به عزیزخانم خورد. حدس زدم موضوع مهمی پیش آمده که نزدیک اذان ظهر به جای مسجد رفتن، قصد کرده بود خانه‌ی ما نماز بخواند. از مادر مطمئن بودم که حداقل برای آبروداری از جریان دیروز حرفی نزده است. سلام...
  15. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    سریع برگشتم و نگاهم را چرخاندم. ناگهان از دیدن مادر شک‌زده سر جایم میخکوب ایستادم. انگار برای مچ‌گیری جایی همان اطراف پنهان شده بود. با چهره‌ای سرخ و عصبانی پیاده شد. می‌دانستم اهل دعوا و مرافعه راه انداختن وسط خیابان در نگاه کنجکاو عابران نیست اما به حسابم می‌رسد چون همیشه‌ی خدا روی تمام خط...
  16. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    برگه را پیدا کردم و به مادر نشان دادم. چون همه در تکاپوی نامزدی ارغوان بودند و او هم مخالفتی نداشت به تنهایی ثبت‌نام کردم. از قهر و بی‌توجّهی سامان کلافه بودم و حوصله‌ی موش و گربه‌بازی نداشتم. به خاطر همین جدی دوباره برای گفتن آخرین حرف‌هایم قرار گذاشتم. به خیال خودم با زرنگی می‌خواستم زیر زبانش...
  17. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بی‌توجّه به پرت و پلاهایم کتاب و موبایل را با شدّت به سمتم پرت کرد. در یک لحظه همه پخش زمین شد و گفت: - کدوم دوستت که به خاطرش از اون‌ ور شهر سر درآوردی؟ از سؤالش به آنی ذهنم بهم ریخت و با بغض گفتم: -‌ تو نمی‌شناسیش. همان‌طور که انگشتش را به نشانه‌ی تهدید در هوا تکان می‌داد گفت: - وای به حالت...
عقب
بالا پایین