نتایح جستجو

  1. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    شاید رویِ زمین عشقی نباشد جز آنچه که ما آن‌ را تَخَیُّل می کنیم. که روزیِ خواهیم داشت آن‌ را و به آن دست یابیم. توقف نکن_ به رقصیدن ادامه ده، ای عشق، ای شعر. حتی اگر مرگ باشد برقص
  2. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    اگر از اعماقِ پرسش‌ها و ابعادِ خویشتن بیرون شوم اگر از حوادث و کلمات و دقایق عبور کنم شاید به کومه‌هایِ بوسه و کتیبه‌هایِ عریانی، یا به خانه‌ای بر بسترِ نور و صدا برسم آن‌جا که: پنجره‌ها و ریشه‌ها به تبعید نمی‌روند و هرگز! از اسارتِ ماهی و کودک در حوضِ نقاشی و شهرِ قصه خبری نیست آری… همانْ...
  3. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    گفتمت: بیدار شو آب را طفلی دیدم باد و سنگ‌ها می‌رانْد و نیز گفتم: زیر آب و ثمره‌ها، زیرِ پوست گندم، وسوسه‌یی‌ست رؤیای آن دارد تا سرودی باشد؛ برای زخم، در ملکوتِ گرسنگی و گریستن. برخیز، ندایت می‌کنم، شناختی صدا را؟ من‌ام برادرت خِضر اسبِ مرگ، زین می‌کنم و برمی‌کَنم دروازه‌ی روزگار.
  4. (SINA)

    شعر اشعار آدونیس | شاعر سوری

    یکی ماه عاشق و خبره در خواب، حتا بر ران‌های مورچه‌یی. آیا خواهم ماند در ستیز، با چشمه‌ی زمزم؟ از کجا می‌آید اندوه‌ات ای یارِ بی‌غش؟ بگوی دست عشق را تا فرو رود؛ در شکاف سینه‌هات، در گردن و موی. خیال‌ات را بگوی، هر آن‌چه دل‌خواهِ اوست؛ برگیرد از این نگاره‌های مه‌تابی. بانو، از کجا می‌آید...
  5. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    کافی‌ست که از در درآیی با گیسوان بسته‌ات تا قلبم را به لرزه در آوری تا دوباره متولد شوم و خود را بازشناسم دنیایی لبریز از سرود السا عشق و جوانی من! آه لطیف و مردافکن چون ** همچو خورشید پشت پنجره‌ها هستی‌ام را نوازش می‌کنی وگرسنه و تشنه برجا می‌گذاری‌ام تشنه‌ی بازهم زیستن و دانستن داستانمان تا...
  6. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    دستانت را به من بده، بخاطر دلواپسی دستانت را به من بده که بس رویا دیده‌ام بس رویا دیده‌‏ام در تنهایی خویش دستانت را به من بده برای رهایی‌ام دستانت را که به پنجه‏‌های نحیفم می‏‌فشرم با ترس و دستپاچگی، به شور مثل برف در دستانم آب می‌‏شوند مثل آب درونم می‌‏تراوند هرگز دانسته‌‏ای که چه بر من...
  7. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    از نو گل سرخی می آفرینم برای تو گل سرخی وصف ناشدنی برای تو دست کم این چند کلمه ترتیب مشخص نمازش را حفظ می کنند آن گل سرخی را که تنها کلماتی به دور از گل سرخ وصفش می کنند به همانگونه که فریاد سرمستی و اندوه فراوان را از ستارگان لذت بر فراز مغاک عمیق عشق ترجمه می کنند گل سرخی از انگشتانی ستایشگر...
  8. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    شبم جز غیاب تو نیست زخم‏ هایم جز از پیشم رفتن‏ هایت جز تو چیزی آنِ من نیست بی تو همه چیز دروغ است بی‏ تو همه حالم خراب است زنده ‏ام در انتظارت که دستت را به دست بگیرم می‏ میرم و قلبم می‏ شکند از تصور بی‏ مهری خیال جدا شدنت از راهم عشق من، ای مایه‏ ی اندوهم روزی از ماه می در گذشته‏ ای چندان دور...
  9. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    عشق شاد وجود ندارد آدمی زاده را نصیبی نیست نه از توانش ، نه از ناتوانی ، و نه از دل و چون می پندارد که بازو می گشاید سایه اش سایه ی یک چلیپا ست و چون می پندارد که همای سعادت را در آغو*ش می کشد آن را خفه می کند زندگی آدمی ناکامی شگفت انگیز و دردناکی است عشق شاد وجود ندارد زندگی آدمی زادگان چون...
  10. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ چون‌ خم‌ می شوم‌ از آن‌ بنوشم‌ همه‌ی خورشیدها را می بینم‌ که‌ آمده‌اند خود را در آن‌ بنگرند همه‌ی نومیدان‌ جهان‌ خود را در چشمان‌ تو می افکنند تا بمیرند چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ من‌ در آن‌، حافظه‌ی خود را ازدست‌ می دهم‌ این‌ اقیانوس‌ در سایه‌ی پرندگان‌ ،...
  11. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    چشمانی که یکدیگر را در گوشه ی بازاری تلاقی می‌کنند این چشمان درشت غریب چه رویایی به سر دارند آه پاریس به خود می‌لرزد پس از بارانی که در آن بارید پاریس پس از باران نیز دل‌انگیز است در آبِ جوی‌ها دسته‌های گل راه افتاده‌اند و برگ‌های رنگین‌شان پرپر می شوند همیشه شوسه‌دانتن* را پیش چشم خواهم داشت...
  12. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    تو مرا پیدا کردی مانند سنگریزه‌ای که آن را در ساحل جمع کنند همانند چیزی غریب و گم‌شده که کس کاربرد آن را نداند همانند خزه‌ای نشسته بر قطب‌نمایی که جزر و مد دریا به ساحل فکنده است مانند مهی در کنار پنجره‌ای که جز اندیشه‌ی ورود به درون ندارد مانند اتاقی به هم ریخته و نامرتب در مهمان‌خانه‌ای مانند...
  13. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    چه می‌دانی تو از ساده‌ترین چیزها روزها خورشیدهایی بزک شده‌اند که شبانه خوابِ سرخ گل‌ها را می‌بینند و همه‌ی آتش‌ها چون دود به آسمان می‌روند چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟! تو را در انتهای اتاق‌ها جسته‌ام آن‌جا که چراغی روشن بود پاهای‌مان هم‌راه هم طنین نمی‌انداختند و نه آغو*ش‌مان که بر روی...
  14. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    الزا، دلِ من! از این بیش بی‌تابی سزاوار نیست. آرام، آرام دلِ من، آرام‌تر! تو باید دردهای بزرگ‌تری را تحمل کنی اشک‌هایت را در پشت چشمانِ «من»! در انتظار روزی بنشان که بر غمی بزرگ‌تر بیفشان‌ام‌شان. الزا، اگر تو را گفتند از ستاره‌ی ناهید نگین انگشتری خواهند ساخت بپذیر… اگر گفتند طلوع خورشید از...
  15. (SINA)

    شعر اشعار لویی آراگون | شاعر فرانسوی

    در کنار هم خواهیم آرمید خواه یک‌شنبه باشد، یا دوشنبه شب باشد یا بام‌داد، نیمه‌شب یا نیم‌روز دل‌داده‌گی، مثل همه‌ی دل‌داده‌گی‌هاست این را به تو گفته بودم در کنار هم خواهیم آرمید دیروز چونین بود فردا نیز چونان خواهد بود تنها چشم در راه تو هستم قلب‌ام را به دستان‌ات سپردم که با قلب‌ات، هماهنگ...
  16. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    بگذار در هم شکند افسونی که صدها بار شکسته است. تو راهی شدی دیگربار و واپسین بار شاید باورت این بود که من بایستی همواره نگه‌ات دارم یا اینکه ناگزیر به راهی شدنی. صدها بار، محنت زده، من ریسمان بزرگی و فراخ فراموشی‌ام را بر تو افکندم. کنون در برابر سرمایی سخت‌تر، خویش را در پوشان کنون درپوشان خویش...
  17. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    محبوبم بنگر به گنجینه‌هایم آن‌ها بی‌بهاتر از نقره‌های مسیحی‌اند، بنگر به سرنوشت یک زندگی راستین و مومنانه، بنگر در موهای خاکسترین ریخته‌ام. من حیران دوردست‌ها نبودم افسوس من گرانسر از مجار بودنم، به فلاکت ، غم و تیره‌بختی افتادم و اندوخته‌ام بدبختی‌های بی‌شمار را. در عشق‌ورزی چه نیک بودم من خدا...
  18. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    ما تاخت و تاز کور و بی مقصد سواری سرگردان از روزگاران پیشین را شنیدیم ارواح گرفتار جنگل های غرق شده همچون مرداب های قدیمی بیدارشده با آه ضجه زدند. اینجا و آنجا درختزاران و بیشه زاران بسته در زخم بندها تنگاتنگ یک نبرد اشباح قصه های قدیمی زمستانی اکنون برخاسته اند با حیاتی یکباره اینجا درختزاران ،...
  19. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    من خویشاوند ِتمامی مردن‌های فیروزمندانه‌ام؛ دوست می‌دارم عشقی را که فرومی‌میرد در قلب‌های آدمیان ؛ دوست می‌دارم در آغوشی که پس می‌زند، او را که می‌گسلد. دوست دارم گل‌های سرخ ِرنجور را آن دم که می‌پژمرند، و زنان شهوت‌‌انگیز را که در دهشت؛ دوست ‌می دارم من سپیده‌دم ِدرخشان ِ مالیخولیایی روزهای...
  20. (SINA)

    شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

    نور بر چهره‌ام می‌تابد، و در حیرانی من سکوت چرخ می‌زند و بالا می‌گیرد. بیدار ساخته ام پاریس را به ضربه‌ای، و بر سرم پرتو می‌افشاند صبحدم. فاتحی هوشیارم من چشم‌براه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ. و در شکوه سپیده‌دم ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین. پای‌کار خورشیدم من آنکه بیدارباش و...
عقب
بالا پایین