شعر اشعار اندره آدی | شاعر مجارستانی

(SINA)

مدیر آزمایشی تالار شعرکده+تدوینگر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
مـدرس
ویراستار
مشاور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,088
پسندها
پسندها
5,547
امتیازها
امتیازها
438
سکه
4,268
نور بر چهره‌ام می‌تابد،
و در حیرانی من سکوت چرخ می‌زند و بالا می‌گیرد.
بیدار ساخته ام پاریس را به ضربه‌ای،
و بر سرم پرتو می‌افشاند صبحدم.

فاتحی هوشیارم من
چشم‌براه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ.
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین.

پای‌کار خورشیدم من
آنکه بیدارباش و سورگردان نیم شبان را خادم است
ناقوس‌های باستانی کلیسا، به طنین در می‌آیند.
من یک کشیشم- یک کافرکیش- کشیشی کافرکیش.

در گیرودار بانگ ناقوس‌ها
برمی‌افروزانم شعله‌ای کم‌نور زیر توده‌ی هیزم،
و در جان تازه‌ی فروزنده‌ی من
چه رقصان اند شعله‌ها، هردم بالاتر پرتوهای خورشید.

ای ایو، ایزد خورشید، شعله‌ی باستانی.
هنوز درخوابی‌ست سبک این بیشه‌زار ملون،
و من تنها در جستجوی توام،
در جستجوی کشیش تو و مجنونی شوریده چشم.

رنجورم آیا؟ بیفشان بر من پرتوی را.
نوباویی سرخ‌مو بود آد، سرور باستانی من،
مدت‌‌ها پیش کشیش تو بود.
هزاران سال است که فسرده و رو به پایانم.

شهید شرقم من
آنکه به غرب ازبرای تسکین می‌گریزد،
فرزند ساحران نفرین‌شده
زرد رویم من؟ رنگم کن، آه رنگم کن به رنگ خون.

پی می‌گیرم بیغوله راهم را با بغض و اشک
که جان فرساست، و اینک با سیمای زردفام
می‌رانم‌ به سوی غرب
می‌توانم به نیایش بنشینم آنجا، سرور من، خورشید.

از چه رو می‌پرسیم این همه‌ چگونه رخ داد؟
خون من رقیق جاری می‌شود. در نیایشم من گرم و تابناک.
من رازی را می‌پویم، کاری‌شگفت،
و رویا می‌پردازم، اما چه می خواهم، نمی دانم.
 
من خویشاوند ِتمامی مردن‌های فیروزمندانه‌ام؛
دوست می‌دارم عشقی را که فرومی‌میرد در قلب‌های آدمیان ؛
دوست می‌دارم در آغوشی که پس می‌زند،
او را که می‌گسلد.
دوست دارم گل‌های سرخ ِرنجور را آن دم که می‌پژمرند،
و زنان شهوت‌‌انگیز را که در دهشت؛
دوست ‌می دارم من سپیده‌دم ِدرخشان ِ مالیخولیایی
روزهای خزان زده را.
دوست می‌‌دارم جذبه‌ی ِ راز‌آلود ِ تاریکی را
و هشدار ساعاتی را که مردان نفس در سینه حبس می‌دارند؛
دوست ‌دارم من خواهر ِ محزون ِ این مرگ سترگ و قدسی را.
دوست دارم من آن‌هایی را که می‌گسلند و آن‌هایی که می‌گریند،
آن‌هایی که بیدار می‌شوند با همه‌ی اشتیاق‌ های ِ از کف داده،
من دوست دارم کشتزاران ِ ویران را در صبحدم‌های زمستانی و سرمای کشنده.
من دوست دارم قلب رام‌ شده، بغض‌های بی‌اشک،
و کامیابی آرام همه‌ی اندوهان پیشین،
پناهگاه شاعرانِ پیر نزار و فرزانگان را.

دوست می‌دارم من مردی را که تمامی رویاهایش برباد رفته‌اند،
نحیف گشته، مغلوب و نابینا؛
من دوست دارم ناباوری و اندوه را؛
دوست می‌دارم من انسان را.
من خویشاوند ِتمامی مردن های فیروزمندانه‌ام؛
دوست می دارم من عشقی را که فرو می میرد در قلب‌های آدمیان ؛
دوست می دارم در آغوشی که پس می زند، او را
که می‌گسلد.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین