نتایح جستجو

  1. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    صورت پونه از ترس خیس از اشک شد و دستانش شروع به لرزیدن کرد. قلبش می‌خواست از سینه بیرون بزند و با چشمانی گرد شده به در ورودی زل زده بود. باید چه می‌کرد؟ اگر برای پرهام اتفاقی افتاده باشد چه؟ نکند بلایی سرش آمده باشد؟! به سمت تلفن خانه یورش برد و آن را برداشت. با قطع بودنش آه از نهادش بلند شد و...
  2. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    با شنیدن صدای بلند شکستن چیزی درون حیاط، شتاب زده به در ورودی نگاه کرد و داد زد: - پرهام! پرهام متعجب از آشپزخانه خارج شد و روبه پونه پرسید: - صدای چی بود؟! پونه متعجب شانه‌ای بالا انداخت و گفت: - نمی‌دونم، صدا از بیرون بود. پرهام با اخم به سمت پنجره رفت و پرده را کنار زد تا حیاط بزرگ را ببیند...
  3. ~mohadese~

    نظارت همراه رمان سلاخ | ناظر: سونی

    سلام عزیز دلم باشه حتما اصلاح میکنم مچکرم گلی
  4. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    *** در ورودی خانه‌ی ویلایی خود را باز کرد و درحالی که لباس پف‌دار و سنگینش را بلند می‌کرد پا به خانه‌ی جدیدش گذاشت. با دیدن فضای آرامش بخش خانه‌اش لبخندی بر لبانش نقش بست و ذوق زده به اطراف نگاه کرد. تک‌تک وسایل خانه را به سلیقه‌ی خود چیده بود و با عشق خانه‌اش را مرتب کرده بود. دکوراسیون سفید و...
  5. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    افسون به پونه نزدیک شد و درحالی که او را درآغوش می‌گرفت و اشک هایش دانه‌دانه صورتش را خیس می‌کردند گفت: - قربون شکل ماهت بشم. کاش رضا هم بود و این روز رو می‌دید. الهی بختت هم مثل لباست سفید باشه دخترم. پونه بــوسه‌ای بر دستان مادرش زد و از نبود پدرش در بهترین شب زندگی‌اش چشم هایش پر از اشک شد...
  6. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    پناه حرصی به حامد نگاه کرد و لـ*ـب زد: - پرهام رفیق شاهرخه... حامد میان حرف پناه پرید و با شک و تردید و چشمانی ریز شده گفت: - شاهرخ چه غلطی کرده که چون پرهام رفیقشه بهش اعتماد نداری؟ هان؟ چرا یه دلیل قانع کننده نمیاری؟ پناه با زبانی قفل شده و چشمانی متحیر به حامد زل زد. چه می‌گفت؟ چطور می‌توانست...
  7. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    قبل از به پایان رسیدن اهنگ، پرهام درحالی که یکی از دستان پونه را در دست می‌گرفت، دستش را بلند کرد و پونه درحالی که لبه ی لباس عروس پرنسسی‌اش را گرفته بود زیر دستان پرهام چرخ زد و با به پایان رسیدن آهنگ ایستاد و این شروعی برای بلند شدن سوت و دست مهمان‌ها بود. پناه تمام مدت گوشه‌ای ایستاده بود و...
  8. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    نفس عمیقی کشید و با چشم به دنبال پونه گشت. با حس دستی روی شانه‌اش به سمت فرد برگشت که با شبنم پوزخند به لـ*ـب مواجه شد و ابروهایش را درهم کشید. شبنم صورت برنزه‌اش را کاملاً با کرم سفید کرده بود و به طوری که انگار با یک روح حرف می‌زدی حتی لباس بلندش هم سفید بود. درحالی که آدامسی را می‌جَوید و...
  9. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    پناه گوشه‌ای ایستاد و با لبخند نظارگر ورود خواهرزیبایش به همراه پرهام شد. با ورود عروس و داماد سیل گل رز و پول بود که بر سرشان جاری شد و مادر پرهام و افسون کیل‌کشان دور فرزندانشان می‌گشتند. آهنگ ملایمی برای ورود عروس و داماد پخش شده بود و همه تا نشستن عروس و داماد بر روی جایگاهشان آن هارا همراهی...
  10. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    پناه به سمت سرویس بهداشتی زنانه رفت و با ورود به آن، سریع به سمت روشویی رفت و آب را باز کرد. دستانش را شست و کمی گونه هایش را با پشت دست تر کرد. آب را بست و به خود در آینه نگاه کرد. گل خاتون راست می‌گفت. رنگش واقعا زرد بود و چشمان مشکی رنگش از هر وقتی تیره تر بود. لبانش را به دندان گرفت و عصبی...
  11. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    گل خاتون و اکرم با شنیدن صدای پناه به سمتش برگشتند و اکرم درحالی که لبخندی روی لبانش می‌نشاند و لبه ی لباس آبی رنگ بلندش را میان دست می‌گرفت و بلند می‌شد؛ لبخندی به روی پناه زد و با خوش رویی جواب داد: - سلام به روی ماهت عزیزم؛ چقدر خوشگل شدی. به سمت پناه آمد و او را در آغو*ش کشید. پناه دستانش را...
  12. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    اگر می‌گفت که از جمله‌ی اول مادرش دلش نشکست دروغ می‌گفت. انقدر دلش شکست که بغض بزرگی گلویش را پوشاند و اشک دیدش را تار کرد. مادرش چه می‌دانست دلیل اصلی طلاق او را؟! دلش می‌خواست دلیل اصلی طلاقش را به صورت مادرش بکوبد و آن روی اصلی شاهرخ را نشان دهد. چشم هایش را روی هم فشار داد که اشک‌های جمع شده...
  13. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    تیبای سفید رنگش را قفل کرد و درحالی که کیف قرمز رنگش را میان انگشتان سردش می‌فشرد شروع به حرکت در مسیر سنگ فرش شده‌ی باغ کرد. کفش های پاشنه ده سانتی‌اش راه رفتن را برایش سخت می‌کرد و صدای ترق‌ترق سنگ‌ها روی اعصاب نداشته‌اش خط می‌کشید. انگار نه انگار خواهر عروس بود زیرا که با می‌رغضب هیچ تفاوتی...
  14. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    به نام خالق عشق نام رمان: سلاخ نویسنده: محدثه وفایی ژانر: عاشقانه، تراژدی، جنایی_پلیسی، اجتماعی ناظر: @سونی خلاصه: در میان بی‌گناهانی که قربانی طالعشان هستند؛ زنی ستم دیده از اجبارهای معین شده در طالعش، در پی اندک آرامش، سکوت می‌کند و چشم می‌بندد بر روی اهداف شوم بازیکنان قهار سرنوشت. اما...
عقب
بالا پایین