این را گفت و بعد از مدتی سکوت به سمت پریچهر رفت. پریچهر ایستاد و گفت: چی شده؟
ابراهیم نزدیکش که شد مدتی فقط نگاهش کرد و گفت: خواستم بگم، خیالت از من راحت! من مردی نیستم که بخوام باعث آزار زنم بشم تا...
و لبخند کنج لبش نشست و موهای پریچهر را پشت گوشش راند و گفت: یا خودت میخوای یا اونکاری میکنیم...