نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام عزیزم ۴ پارت ارسال شد https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-353372
  2. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    شاید از گفتن این حرف منظور خاصی نداشت؛ اما در دلش غوغایی به وجود آمد. خنده‌ی هیستریکی سر داد، هم‌زمان قطره اشک سمجی روی قوس بینی‌اش نشست. - انتظار داری از صدقه‌سری زندگی رویایی که واسم ساختی قهقهه بزنم. شوکه شد. فکر نمی‌کرد یک حرف او دخترک را تا این حد به‌ هم بریزد. پوست نم‌دار گونه‌اش را با...
  3. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    حاج‌ حسین دسته اسکناس تازه‌ای از جیبش در آورد و یکی‌یکی به همه عیدی داد. تا به او رسید نگاهش رنگ دیگری گرفت و لبخند پدرانه و محبت‌آمیزش را به رویش پاشید. چقدر این مرد خوب بود. حسام برخلاف پدرش در این موارد اخلاقش تعریفی نداشت. - این هم برای عروس عزیزم که امسال با بودنش خونواده‌مون رو گرم‌تر...
  4. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    آخ که عجیب دوست داشت آن لبان گشادش را به‌ هم بدوزد. دخترک زشت بدترکیب! شبنم با پادرمیانی آن‌ها را به سکوت دعوت کرد. - بس کنین تو رو خدا! بحث و دعوا دم عید درست نیست؛ به قول مهناز جون شگون نداره. تکه‌ی آخر جمله‌اش را با لهجه‌ی غلیظ فارسی ادا کرد که برای لحظه‌ای لبخند کم‌رنگی روی لبانشان نشست، جز...
  5. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    یک نگاه به حسام انداخت. بچگی‌هایش عجیب شر بود و با دختر جماعت به هیچ وجه نمی‌ساخت. آن موقع‌ها که برای بازی با حنانه به خانه‌شان می‌رفت، تا می‌دید حسام دارد از فوتبال با سر و لباس خاکی می‌آید، عین جن محو میشد. لبخندی از خاطرات پر اضطراب بچگی بر لبانش نقش بست. هنوز دو ساعتی تا تحویل سال مانده‌...
  6. لیلا مرادی

    چالش [تمرین نویسندگی]🔟

    فکرش را نمی‌کرد یک انتخاب ساده سرنوشتش را به مسیری بکشاند که روز و شب آرزوی مرگش را کند. وقتی در آن بحبوبحه جنگ و وحشت که برای پیدا کردن خواهر کوچکش در کوچه‌ها ویلان و سیلان بود، نمی‌دانست که نباید آن زن زخمی چادری را نجات دهد و به بیمارستان برساند. فکر می‌کرد کار خیر و انسانی انجام داده، غافل...
  7. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام قشنگم چهار پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-351792
  8. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    حسام، همان‌ طور که نگاهش مثل عقاب شکاری صورت دخترک را جست‌و‌جو می‌کرد، با ژست خاصی کت آبی نفتی‌اش را از تن بیرون کشید و تمسخرآمیز پاسخ مهشید را داد: - اینجا ایرانه، نه آمریکای شما! من هم مثل شوهر جنابعالی سیب‌زمینی نیستم، این نسخه‌ها رو واسه خودت بپیچ. ماه‌بانو هینی در دلش گفت. به قدری محکم و پر...
  9. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    شبنم چشم از مسیر رفتنش گرفت و دست زیر چانه نشاند. - خیلی مشکوک میزد، مگه نه؟ چیزی نگفت و شانه‌ای به علامت ندانستن بالا انداخت. در حال خوردن میوه، محمد فرزند ارشد خان‌ عمو، با شوخی‌های طنزش جمع را گرم نگه می‌داشت. همیشه در ذهنش دکترها را سنگین و کم‌حرف فرض می‌کرد؛ اما در این مدت خلافش به او ثابت...
  10. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    زن‌ عمو با سینی چای پا در سالن گذاشت و خنده‌کنان گفت: - سرپا نگهشون ندار مادر. بیاین بشینین که تا سال تحویل کلی حرف واسه گفتن مونده. همراه حسام یکی‌یکی با همه مشغول احوال‌پرسی شد. حنانه از دور برایش بوسی فرستاد. لبخندی روی لبان ماتیکی‌اش جان گرفت. کنارش روی مبل سه‌ نفره‌ای نشست. حنانه چشمک ریزی...
  11. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    دخترک از سر بدن‌ درد و یا شاید خوابی که دیده‌ بود هم‌چنان می‌گریست. کنارش روی لبه‌ی تخت نشست. دو قرص از ورق جدا کرد و با لیوان آب به طرفش متمایل شد. - بلند شو این‌ رو بخور، تبت رو پایین میاره. چی خوردی صدات گرفته؟ ماه‌بانو چیزی نگفت. جان مخالفت نداشت. با کمکش نیم‌خیز شد و گفته‌اش را عملی کرد. دل...
  12. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    دو پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-351421
  13. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    زندگی با این مرد و گذشته‌ی مبهمش او را دچار واهمه و تردید می‌کرد. باز هم یاد امیرعلی در ذهنش پررنگ شد. دوست داشت از ته دل صدایش بزند تا بیاید و مثل کوه پشتش باشد. برای بار هزارم به خودش نهیب زد. فکر کند امیرعلی وجود ندارد؛ خودش باید مقابل این دژ محکم مشکلات بایستد. با خیالی آشفته و مشغول نفهمید...
  14. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    احساس خاصی به آن مرد نداشت؛ اما حسام جزو آن دسته از آدم‌هایی بود که نبودنشان به چشم می‌آمد. دلش بی‌جهت بهانه‌جویی می‌کرد و مثل هوای گریان شهر، هوس بارانی شدن داشت. شب از نیمه گذشته‌ بود که آقا تشریفش را آورد. سریع تا بیاید خودش را در اتاق چپاند. دوست نداشت چشم در چشمش شود. حسام از دیدن سالن خالی...
  15. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    دو پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-350908
  16. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** با احساس سردرد شدیدی هوشیار شد. به پهلو چرخید‌. جای خالی‌اش خواب را کامل از سرش پراند. از روی تخت بلند شد و جلوی میز آرایش نشست. چشمان پف‌ کرده و سرخش برای خودش هم تعجب‌برانگیز بود. سرش را محکم تکان داد تا افکار مزاحم از ذهنش فراری شود. او فقط نگران بود. مرد هم این‌قدر بی‌خیال! روز جمعه هم...
  17. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    این چه حرفیه قشنگم من زود به زود می‌ذارم البته این‌ پارت‌ها زیر نظر ناظر چک شدن، باز خودم یه دور نگاه می‌کنم که یه وقت اذیت نشی
  18. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    در زمانی که مشغول حرف زدن بود، متوجه رنگ عوض کردن صورت و خط اخم‌ غلیظ و باریک بین ابرویش شد. سکوت که کرد فرصت دفاعی به او نداد، یقه‌اش را بین یک دست گرفت و فشرد. - این‌قدر صغری و کبری نپیچ. کار من قانونیه، همه انجام میدن. آرامش خودش را حفظ کرد و یقه‌اش را از بین پنجه‌هایش نجات داد. - زبون...
  19. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    وقتت به‌خیر باشه💐 چهار پارت ارسال شد. جمعاً هشت قسمت چک نشده. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-350525
عقب
بالا پایین